من عرفان هستم الان 18 سالمه امسال کنکور دادم یه رفیق هم دارم به اسم نادر که اونم هم سن منه و با هم همکلاس هستیم. دوستی من و نادر از کلاس دبیرستان شروع میشه.از اول دبیرستان تا الان با هم دوست هستیم شاید باورتون نشه ولی تو این چهار سال اصلا از هم جدا نشدیم. دیگه شدیم مثل دوتا داداش. نادر همیشه میومد خونه ما تو اتاق من باهم فیلم میدیدم و بازی کامپیوتری میکردیم و من خیلی خیلی کم میرفتم خونشون چون کامپیوتر نداشت و دلیلی نداشتم برم خونشون فقط یه وقتایی بهم اصرار میکرد بیا داخل بشین منم میرفتم. با اینکه نادر تقریبا دوسال بود هرروز میومد خونه ما ولی مامانم اسمشم نمیدونست و هیچوقت از من سوال هم نمیکرد که این کیه. ولی مامان نادر اسم منو میدونست . چون هروقت نادر خونه ما بود مامانش بهش زنگ میزد میگفت کجایی میگفت پیش عرفانم. من همیشه میرفتم دم در خونه نادر در میزدم و بعضی وقتا که مامانش درو باز میکرد سلام که میکردم فقط جواب سلامم رو ساده میداد (یه سلام ساده) بعد من میگفتم نادر خونست اونم جوابم رو میداد و میرفت داخل. مامان نادر یه زن حدودا 40 ساله است و خیلی خوشگل وبدنش بد نبود.سینه خیلی بزرگی داشت و کونش هم همینطور.
0 views
Date: May 7, 2018