سکس با همکار چادری

0 views
0%

خب خیلی مقدمه چینی نمیکنم اسمم علی هست و 42 سالمه تو یه شرکت خصوصی مشغول بکارم شرکت نسبتا بزرگیه حدود 150 تا پرسنل داره خب تعدادی هم خانم مشغول بکار هستند و در تیپ ها مدلهای مختلف قرار دارند از عادی تا هفت قلم ارایش با یعضی ها میشهشوخی بگو بخند کرد و سمت بعضیها هم اصلا نمیشه رفت بگذریم بعد از چندین سال که مشغول بودیم یه سالی یه خانمی را شرکت استخدام کرد با بقیه خیلی متفاوت بود اولین تفاوتشم در چادره یه سره ای که بود سرش بود مثل چادرهای عربی که فقط صورت و دستاهاشون پیدا هست از نظر صورت با اینکه خیلی زود بود تو صورتش بصورت دقیق نگاه کنم ولی باید بگم از صورت زیبائی برخوردار بود قدش نسبتا بلند بود و شاید اندام نچندان جالبی زیر اون عبا پنهان کرده باشه فامیلش احمدی بود بعدا فهمیدم که اسمش هم زهرا هست در طی یک سال اول استخدامش که واقعا نمیشد خیلی باهاش حرف زد ولی گاه گداری که کارم دستش بود یه چند کلمه ای با هم حرف میزدیم من اول فکر میکردم باید عرب باشه ولی هیچ لحجه خاصی تو صداش نبود یه صدای گرمی هم داشت خب شاید طبق معمول همه شرکتها یه عده از مردها هم تو نخش بودند تا بتونند مخشو بزنند و از اینو اونور میشنیدم که مثلا فلانی تو نخشه بیخیال بودم شرکت هر شش ماه یک بار یهسری ارزاق و عمومی بین کارمندانش پخش میکرد شامل برنج و روغن و گوشت و مرغ حبوبات منبا ماشین خودم وسایلمو میبردم بعضیها هم با آژانس میبردند سری اولی که زهرا خانم ارزاق گرفت با آژانس برد ولی سری دوم یعنی شش ماه بعد که من ماشین اورده بودم تا وسایلمو ببرم نگهبان جلوی در که مسئول ورود و خروج بود ارزاق رو هم پخش میکرد که اتفاق من و زهرا خانم با هم ارزاقمونو گرفتیم و دیگه کمی با در حد سلام علیک و یکمی حرف زدن در ارتباط بودیم در همین یک ساله دیگه صورت ماهشو میتونستم خیلی دقیقتر نگاه کنم و گاهی هم برای صحبت دقیق تو چشمهای عسلیش خیره میشدم رنگ پوست دستها و صورتش سفید بود صورتی نه میشه گفت گرد نه کشیده یه چیزی بینابین بود لبهاش که فوق العاده بود دماغی قلمی و زیبا و گونه های گردش و یه خال که گوشه لبش وجود داشت که زیبائیشو صد برابر کرده بود وقتی به صورتش نگاه میکردم به دوستائی که در فکر مخ زدنش بودند حق میدادم واقعا همین صورت ادمو حالی به حالی میکرد چه برسه به دیدن اندامش تو همین فکرای خودم بودم که نگهبانمون بهم گفت سعید اقا کجائی گفتم چیه چکارم داری گفت غرق بودیخندیدم گفتم نه بابا گفتم ماشین بنزین کم داره تو فکر اون بودم الکی اینو گفتم دوست نگهبانمون گفت خانم احمدی تو مسیرت هست گفتم وا نمیدونستم گفت سختت نیست وسایل خانم احمدی رو هم بزار دم خونه اش دیگه آژانس الان ماشین نداره اخه اواخر زمستون بود هوا هم بارندگی بود عصر موقع شلوغی شهر ماشین گیر نمیومد گفتم نه بابا چه سختی خانم احمدی یا همون زهرا هی تشکر میکرد و میگفت بخدا شرمندتونم منم گفتم نه بابا این چه حرفیه وظیفمونه منم نمیدونستم مسیرمون با هم یکی هست خلاصه همه وسایل رو با نگهبان تو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم یکمی که از شرکت دور شدیم معلوم بود زهرا خیلی حواس جمعه انگار امپر بنزین رو دیده که دقیق نصف بود بهم گفت بنزین نداری امپرو دوباره دیدم گفتم چرا داره زهرا گفت منم دیدم نصفه نشون میده گفتم شاید خرابه گفتم نه سالمه زهرا گفت پس الکی گفتی ماشین بنزین نداره خندیدم گفتم اره پرسید تو چه فکر بودی که اینقدر غرق شده بودی نگهبان چندبار صدا میکرد ولی مثل ادمهای منگ بودی گفتم هیچی گفت هیچی گفتم خب هرکی یه فکرائی میاد تو سرش که از محیط دورش میکنه گفت خب چه فکر بود اخه گفتم یه چیزی دیگه گفت خب نمیتونی بگی حرفی نیست حالا دوباره نری تو فکر تصادف کنیم خندیدم گفتم نه خیالت راحت باشه مواظبم سلامت برسونمت اونم خندید و انگار اولین بار بود لبهای خندونشو میدیدم خیلی صورتش جذابتر میشد وقتی میخندید صدای خنده اش هم واقعا قشنگ بود گفتم راهنمائی کن برم سمت منزل ماشینم یه پراید هست خب داخلش خیلی بزرگ نیست هیچ وقت در این فاصله نزدیک با زهرا قرار نداشتم یکی دوبار که با دست میخاست اشاره کنه سمت چپ بپیچم دستشو دراز میکرد به سمت من وقتی میخاستم دندهرا عوض کنم دستم به دستش میخورد اولین تماس بدنی منو زهرا شکل گرفته بود وای دلم میخاست مسیر هزار کیلومتر بشه و همش بسمت چپ بپیچم دست زهرا بخوره به دستم دیگه رسیدیم جلوی یه اپارتمان چند طبقه و شیک بود از بیرون گفت برو جلوی پارکینگ گفتم مگه دم در میخاهیخالیش کنم خندید و گفت نه بابا از تو کیفش ریموت در را اورد بیرون در را باز کرد گفت برو سمت اسانسور طبقه پائین اپارتمانه دو طبقه پارکینگ داشت رفتم پایین و اسانسور رو که تقریبا وسط بود پیداش کردم ازش پرسیدم خودتون ماشین دارید گفت داشتم فروختم کلیدهای خونه با ریموت هنوز باهمه ماشینو کنار اسناسور پارک کردم وسایل زهرا رو خالی کردم زهرا هم اسانسورو زد و در باز شد کاپوت عقبو بستم زهرا گفت تورو خدا ببخشید حالا که تا اینجا زحمتشو کشیدین منم نمیتونم این همه رو بلندش کنم یه توک پا بیا بالا بعد برو گفتم باشه مسئله ای نیست وسایلو گذاشتم تو اسانسور زهرا دکمه 5 را زد رفتیم طبقه پنجم در باز شد زهرا در واحدشو باز کرد منم وسایلو از اسانسور بردم داخل کنار در گذاشتم زهرا در را پشتم بست با یه خنده خوشگل بهم گفت همه زحمتهام رو دوشت افتاده امروز گفتم دیگه چیه کجا بزارمش گفت برنج رو میزاری تو انباری گفتم کجاست کیسه برنج رو که بیست و پنج کیلو بود برداشتم پشت زهرا راه افتادم گفتم مگه اقاتون نیست گفت نه گفتم بچه هاتون چی گفت بچه ندارم داخل اپارتمانش سوت کور بود در بدو ورود که همه چراغها خاموش و بود خیلی تر تمیز انگار هیچکسی توش زندگی نمیکرد در انباری رو باز کرد دیگه همه وسایلشو تو انباری جا دادم واقعا خیس عرق شده بودم راهنمائیم کرد سمت دستشوئی گفت یه ابی به سر صورت بزن تا منم یه چائی برات بزارم گفتم نه مرسی من باید برم گفت نه تا لبی تر نکنی نمیزارم بری تو برو صورتتو بشور تا منم لباسمو عوض کنم و برات چائی بزارم رفتم توی دستشوئی بوی خوشبو کننده خوبی میداد خیلی تر تمیز بود همه چیزش صورتمو چندتا مشت اب زدم گردن و کمی از بالای سینه هامو که عرق کرده بود را هم اب زدم با حولیه ای که توی دستشوئی بود مجبور بودم خودمو خشک کنم برداشتمش اول یکمی بوش کردم بوی خاصی نمیداد ولی دلم میخاست حس کنم دارم بوی تن زهرا رو نفس میکشم الکی دلمو خوش کرده بودم خلاصه بعد از چند دقیقه از دستشوئی اومدم بیرون و رفتم سمت پذیرائی دیدم یه سری مبل جلوی تلویزیون هست و رفتم نشستم روی یه مبل سه نفره و کمی خونشو برانداز کردم خونه شیکی داشت ولی خیلی سوت و کور بود با اینکه بزرگ بود اتاقهاش دقیقا در سمت مخالف تلویزیون بود با یه راهرو به انتهای خونه میرفت وقتی از راهرو میامدی تو پذیرائی اشپزخونه کنار دست بود و کسی که روبروی تلویزون بود نمیشد اشپزخونه و اتاقهارو ببینه برای حدود یک ربع صدای از زهرا و من در نیومد کنترل تلویزون روی میز بود ولی روشنش نکردم نمیخاستم فکر کنه ادم پر روئی هستم موادب نشسته بودم منتظر بودم زهرا بیاد ازش خداحافظی کنم که صدای زهرا اومد و گفت خیلی ساکت نشستی خب تلویزیونو روشن میکردی گفتم نه مرسی باید برم زهرا گفت یه دقیقه بشین خب میری دیگه گفتم نه زهرا با یه حالت خیلی ناز داری گفت خانمت تنهاست گفتم نه ولی همیشه سر ساعت میرم خونه دیر برم نگران میشه زهرا خندید و گفت بد عادتش کردی دیگه گفتم خب اره گفت حالا چیزی نمیشه نترس گفتم اگر میشه چائی نمیخورم زهرا گفت باشه شربت درست میکنم چی دوست داری گفتم هرچی شما دوست داشته باشی فرق نمیکنه گفت البالو دوست دارم گفتم خب باشه خووبه بعد صدای لیوان و در یخچال و ریختن یخ و خلاصه دو سه دقیقه دیگه هم سپری شد من هنوز توی اشپزخونه رو ندیده بودم که زهرا با یه سینی با دوتا لیوان شربت بالا سرم ظاهر شد تا خواستم دستمو دراز کنم لیوان رو بردارم خشکم زد اولین چیزی که دیدم دوتا پای نیمه لخت بود جلوم ساق پای بسیار زیبا با یه جوراب تا وسط ساق پا و بالاترش یه دامن که تا سر زانو بود سرمو گرفتم بالاتر دیدم زهرا با یه تاپ قرمز حلقه ای که جلوی سینه هاش بازه و نصف بیشتر سینه هاش تو چشمه خم شده و منتظره من لیوانو بردارم اب دهنمو بزور قورتش دادم تو چشمهای خوشگلش نگاهی کردم بزور لیوان رو برداشتم گذاشتمش روی میز زهرا که ارایش خیلی زیبائی کرده بود خندید و نشست صندلی کناریم و لیوان خودشو هم برداشت داشت بهم نگاه میکرد و شربتشو هم میزد بهم گفت نمیخاهی بخوری گفتم چرا میخورم اصلا این زن با اونی که تو چادر یه سره کاملا محجبه بود زمین تا اسمون فرق داشت باورم نمیشد زهرا اینطوری بیاد جلوم واقعا هنگ کرده بودم دست و پامو گم کرده بودم نمیدونستم باید چکار کنم زهرا که متوجه حالت شوک زده من شده بود گفت میتونم به اسم صدات کنم گفتم خواهش میکنم بعد گفت سعید میدونم به چی فکر میکنی توهم راحت باش منو به به اسمم صدا کن سعی میکردم خیلی بهش نگاه نکنم ولی نمیشد اون ساقهای زیباش اون زانوش و رون پاش که معلوم بود هر مردی رو نگاهشو به خود خیره میکرد زهرا مثلا یکمی میخاست خودشو بپوشونه دامنشو یکمی روی زانوش گذاشت ولی فایده ای نداشت داشتم از خواستن پاهاش دیونه میشدم دستاش لخت و سفید بود خط بین سینه های خوشگلش دیوانه کننده بود بیشتر هیکلشو نگاه میکردم و کمتر صورتشو زهرا شروع کرد حرف زدن گفت میدونم شوکه شدی من ازت معذرت میخام اخه همیشه منو تو چادر دیدی حالا با تاپ و دامن کوتاه بایدم شوکه بشی سعید جان اولین باری بود که یه زنه دیگه بغیر از زنم یا مادرم بهم میگفت سعید جان توی دلم آشوبی بپا بود حالم دست خودم نبود زهرا گفت سعید جان دلم میخاد باهات یکمی درد دل کنم خواهش میکنم بشین گفتم باشه ولی گفت یه زنگ بزن خونه بگو ترافیکه دیر میرسم گفتم باشه اخه دیگه خودمم ارزو داشتم بیشتر پیشش بمونم گفتم میشه یکمی بهم وقت بدی زنگ بزنم زهرا هم لبخندی زد و بلند شد رفت اتاقش من زنگ زدم خونه و الکی گفتم یکمی کار دارم تو شرکت دیرتر میام زنمم باور کرد و خداحافظی کردیم زهرا که دید مکالمه ام تموم شد دوباره اومد نشست اینبار یکمی راحتتر نشست و تقریبا تا نصف رونهای پاش مشخص بود وای بیچاره کیرم در عذاب بود یکمی از شربتو خوردم زهرا گفت مرسی سعید جان گفتم شوهرتکجاست گفت طلاق گرفتم تقریبا از همون موقع که اومدم شرکت استخدام شدم گفتم متاسفم گفت برای چی برای اینکه اومدم شرکت گفتم نه برای طلاقت گفت نه متاسف نباش گفتم شوهرت دیونه بوده زن به این خوشگلی رو طلاق داده خندید و گفت نه شوهرم بچه میخاست و منم بچه دار نمیشدم برای همین از هم جدا شدیم گفتم خب یه بچه میاوردین زهرا گفت نمیشد خانوادش میخاستن حتما از خودشون باشه اخه خیلی پولدار بودن و شورهم بخاطر اینکه من دلم نشکنه این خونه رو بعلاوه مهریه ام بهم بخشید گفتم دمش گرم منو ببخش راجبش بد فکر کردم اونم خندید و گفت عیبی نداره گفتم الان خیلی ناراحتی گفت نه برای چی گفتم خب جدا شدی اونا وضعشون خوب بود و اینکه بچه دار نمیشی گفت نه بابا برام مهم نیست پول هم به اندازی کافی دارم هر موقع هم بخام بهش میگم کمکم میکنه گفتم مگه هنوز باهاش رابطه داری گفت نه رابطه همینطوری کمک میکنه زهار بهش میخورد 37 یا 38 ساله باشه اندامش که واقعا فوق العاده بود گفتم زهرا نه به این تیپت نه به اون چادری که سرت میکنی خندید و گفت تو خودت مردی دوستاتو هم میشناسی تو شرکت خیلی ها هستند که سعی کردن مخ منو بزنند ولی بهشون رو ندادم گفتم اره خبرشو دارم گفتم خب چرا الان جلوی من اینطوری لباس پوشیدی گفت سعید یه چیزی بهت بگم باور میکنی گفتم بگو زهرا گفت مردای شرکت تو کف من بودن ولی من تو کف تو بودم خیلی سعی کردم یه جوری حالیت کنم ولی تو بهم توجه نمیکردی با تعجب گفتم تو کف من بودی گفت اره دیونه مگه چیه نمیشه یه زنی عاشق یه مردی بشه حتما شما مردها باید عاشق زنها باشید زنه رو بدست بیارید توی چشمهای نازش نگاه کردم زهرا سریع اومد کنارم نشست و دست راستمو با هردودستش محکم بغل گرفت سرشو گذاشته بود روی شونه ام گفت سعید عاشقت شدم باور کن عاشقت شدم مونده بودم چی بگم تاحالا اینطور چیزی رو تجربه نکرده بودم تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که به ابراز عشقش پاسخ بدم دست چپم را روی صورتش اروم کشیدم وای دلم داشت قنج میرفت صورت نرم و زیباشو داشتم لمس میکردم ابروهاشو گونه هاشو دماغ خوشگل و لبهای خوشگلترشو اروم و با احساس نوازش کردم اروم چونه اشو اوردم بالا و لبهاشو به لبم گرفتم دستمو بردم پشت موهاشو زهرا هم با همه وجودش داشت بهم لب میداد دستمو فشار میداد شاید قشنگ یک ربع همینطور لب تو لب بودیم دیگه دستهام دور کمرش قفل بود زهرا روی پاهام نشسته بود هر دو هوووووووووممممممممممم هوووممم میکردیم لب و دهن و زوبن همو مک میزدیم زهرا هم دستاش دور گردن و سرم حلقه بود به پهلو روی پام و روی کیرم نشسته بود داشتم از خواستنش هلاک میشدم دست چپمو بردم لای رونهاش میمالیدمشون زهرا هم پاشو بازتر کرده بود تا بتونم با کسش تماس حاصل کنم منم دستمو از روی شورتش به کسش میمالیدم رطوبت خیسی کسش رو خیل راحت میشد از روی شورتش حس کرد انگشت سبابه مو از لای شورتش کردم تو روی کس خیسش میمالیدم بعد انگشت بعدی رو هم اضافه کردم دیگه زهرا داشت ناله میزد و اه میکشید سر منم توی سینه هاش بود میبوسیدم و مکشون میزدم همه چیز دنیارو فراموش کرده بودیم و فقط برای لذت دادن به همدیگه تلاش میکردیم زهرا پای چپشو خودش گرفته بود تا کسش بازتر بشه هی میگفت عاشقتم سعید جونم بمالش کسمو بمال دارم میمیرم از لذتت دوتا انگشتمو که دیگه خیس بود از اب کسش فروش کردم تو کسش و سینه اشو محکم مک میزدم زهرا سینه هاشو با دستش از توی سوتین و تاپ انداختشون بیرون وای اصلا این زن بی ظیر بود نوک سینه هاش از شهوت شق شده بود زده بیرون بزرگ و قهوه ای کمرنگ دستم تو کشس بود و سینه اش توی دهنم دیگه خودتون میدونید که این حالت چقدر میتونه لذت بخش باشه شانسی که من دارم اینه که انگشتهام کمی بلنده هوز کسشو ندیده بودم ولی معلوم بود باید اونم خیلی خوشگل باشه از نظر تنگی هم مشخص بود عالیه انشگت سبابه مو کشیدم بیرون با انگشت سوم و چهارم فرو کرده بودم تو کسش براش تلمبه میزدم همه کسش تو کف دستم بود هی لب تو لب میشدیم با هم اونم چنان اه و ناله میکرد که جیگرمو حال اروده بود اخه زنم همیشه سعی میکرد صداش درنیاد بخاطر بچه مون ولی زهرا داشت تو بغلم ناله و فغان میزد از شهوتش منم همینو دوست داشتم با انگشتهام اینقدر تو کسش تلمبه زدم بردم پشت قوس کسش میمالیدمش که زهرا چندین بار پشت سر هم ارضا شد و شاید ده بار تنش منقبض شد و جیغ جیغ میکرد و سعی میکرد دستمو از تو کسش بکشه بیرون وقتی این حالتهارو ازش دیدم دیگه کسشو اذیت نکردم تن و بدن زهرا توی بغلم میلرزید و نفس نفس میزد اروم دستمو از تو کسش کشیدم بیرون محکم به خودم گرفتمش ولی اروم میبوسیدمش هنوز اه و ناله میکرد یه دو سه دقیقه بعد که کمی ارومتر شده بود لبمو محکم بوسید سرمو توی بغلش محکم گرفته بود هی میگفت مرسی عزیزم مرسی عشقم وای دیونم کردی نازنینم میپرستمت عشقم منم محکم بغلش کرده بودم کیرم زیر کون نرم گردش داشت میمرد بیچاره کیرم هم شق بود هم زیر بار احساس عشق و عاطفه و هم وزن خوبه زهرا داشت له میشد من که تو تخیلاتم گاهی زهرارو میکردمش و براش جغ میزدم ولی الان که توی بغلم بود ارضا شده بود هیچ عجله ای برای کردنش نداشتم وقتی زهرا حالش بهتر شد یه لب عاشقانه ای بهم داد از روی پام بلند شد گفت سعید تو چی پس منو که هزار بار به اوج رسوندی دلت نمیخاد بکنی منو گفتم چرا نخام عزیزم خوشگلم منکه همیشه دیونت بودم چرا نخام کس خوشگل داغتو نکنم گفت زودباش پس بریم تو تخت دست اورد کیرمو از روی شلوارم گرفت گفت وای جووووووووووووووننننننننننن قربونش بشم چه کیری داری عشقم اخه کیرم واقعا بزرگ و کلفته نمیخام تعریف کنم ولی 17 18 سانته و کلفتیش هم بسیار عالیه قطرش فکر کنم پنج شش سانت بشه با زهرا سریع رفتیم توی اتاق خابش و زهرا سریع کمربند و دکمه و زیپمو بازش کرد شلوارمو کشید تا سر زانوم و کیر بیچاره ام که نمیه شق بود جلوی چشم زهرا داشت خیلی سریع شق میشد و شاید بیست ثانیه طول کشید تا سرپا ایستاد و برای زهرا خود نمیائی میکرد و زهرا میخندید و هی میگفت جون قربونش بشم که اینطوری برام قد علم کرده سر کیرم از خیسی پیشاب شوهتم خیس کرده بود و ابش دراومده بود زهرا جلوی پام زانو زد و کمر کیرمو گرفت و سر کیرمو گذاشت توی دهنش وای قلبم داشت میزد بیرون چنان مکی میزد به کیرم که ناله های منو دراورده بود چشامو بسته بودم موهای زهرا توی دستم بود ناله میکردم نزاشتم خیلی مک بزنه چون دیگه داشتم بهارضا میرسیدم بلندش کردم و فکر کنم کیرم بهم فحش میداد که نزاشتم لذت ببره شلوارمو کندم و پیرهن و زیر پیرهنمو هم کنم و پرتش کردم کنار تخت زهرا رو درازش کردم روی تخت هنوز تاپ و دامن و شورتش تنش بود دست بردم زیر کونش شورتشو گرفتم کشیدمش بالا و از پاش درش اوردم و تونستم اون کس بینهایت زیبارو ببینمش دیگه دامنو درنیاردم بدون درنگ سرمو برد روی کسش و شروع کردم خوردن و لیسیدنش هرچی میتونستم مکش میزدم زبونمو فرو میکردم تو کس خیسش زهرا هم ناله میکرد کسم کسم میگفت اخ و اوخ و اه و اوه میکرد هرچی کسشو میخوردم ازش سیر نمیشدم یه کس ناز سفید متوسط و بینهایت خوشمزه و خیس صدای هوم هوم کردن من و صدای ناله های ملچ و ملوچ کردن لب و دهن و زبونم تو کسش همه اتاقو پر کرده بود هم رونهاشو میلیسیدم هم ساق پاشو هم انگشتهای پاشو میرفتم سمت کس و کونش و دیگه زبونمو به سوراخ کونشم رسونده بودم اون جاشو هم براش میخوردم دستام همه تنشو میمالید سینه شکم رونها کونش دستاش بازوهاش پاهاش خلاصه دیونه وار داشتم خودکشی میکردم روی تنش نزدیک یک ساعتی باهش عشق بازی کردم کس و کونشو پایین تنشو براش میخوردم دیگه نمیدونم چندبار زهرا ارضا شده بود چون هیچی جز لذت بردن از خوردن کس و کونش حالیم نبود فقط میدونستم که خیلی جیغ میزنه با سر صورت خیس نفس زنان از روی کسش بلند شدم زهرا هم که دیگه از شدت خستگی راضاهای پی در پی روی تخت بیهوش ولو شده بود بلند شدم نگاه بدنش کردم تو دلم گفتم وای سعید به ارزوت رسیدی ببین همونیه که براش جغ میزدی الان کسشو ببین اینو نوش جان کردی کسشو اروم توی دستم گرفتم و زهرا ییه ناله ای کرد چشمهاشو بازش کرد خیره بهم نگاه میکرد بهم گفت سعید داری چیکار میکنی از کسم چیزی باقی مونده دیگه دستشو گرفتم اوردم روی کسش با دست خودم فشارش دادم به کسش گفتم هنوز هست نترس خندید و گفت خیلی دیونه ای فکر نمیکردم اینقدر طاقت داشته باشی و نکنی توش گفتم زهرا تو منو با این کست دیونم کردی وگرنه زنم بود یه ربعه سکس تموم بود و بیهوش شده بودم هردو زدیم زیر خنده زهرا گفت دیونه زودتر بکن دیگه دیرت میشه ها نگاه ساعتم کردم دیدم اوه ساعت هفت شده و هواهم تاریک شده گفتم وای خیلی دیر شده زهرا دستمو گرفت گفت سعید بکن تو کمس دیگه من کیرتو میخام تو کسم ببینمش عشقم گفتم باشه نفسم پاهاشو از هم بازش کردم دادم بالا روش خم شدم کیرمو با کسش میزون کردم کمی مالیدم درز کسش دیدم خیلی خیسه گفتم یکمی صبر کن بعد تاپشو دراوردم سوتینشو هم درش اوردم با تاپش که نخی بود لای کسشو خشک کردم زهرا خندید گفت دیونه با تاپم گفتم حالیم نیست عزیزم لبمو بوسید گفت باشه زود باش عشقم کسم کیر میخاد از شنیدن این حرفهاش میمردم کیرمو دوباره گذاشتم دم کسش خوابیدم روش همزمان کیرم بود که کسشو فتح میکرد و زهرا بود که داشت زیرم ناله میکرد منو محکم بغل کرده بود دیگه کیرم تا ته تو کسش جا گرفت البته اخرش بزور دیگه چون هم تنگ بود هم خیلی بزرگ نبود کسش بزور دادم تا ته بره توش لنگهای زهرا رو هوا بین دستام بود کسش داشت جر میخورد شروع کردم تلمبه زدن تو اون کس نازش و هردومون دیونه میشدیم اون از کلفتی کیری که تو کسش عقب و جلو میشد منم از دیواره ای تنگ و مرطوب و گرم و تنگ کسش کیرم دیگه ازم راضی بود که فروش کرده بودم در اغوش عشقش همه وجودم همه حسم رفته بود تو کیرم زهرا هم همه وجودش تو کسش بود چه ناله هایی میکرد زیرم کمر و کسشو زیر کیرم میخاست بچرخونه و فشار بده که با یه حرکت زهرا رو اوردمش روی خودم من زیرش خوابیدم دیگه زهرا کس و کمرشو روی کیرم میچرخوند و نشسته بود روی کیرم وای یدن سینه هاش و شکم و بازوهاش و زیر بغلهاش ادمو به وجد میاورد اصلا دوست نداشتم اون لحظات تموم بشه زهرا همه حالتهای شوت برانگیز رو روی کیرم اجرا میکرد موهاشو روی سینه هاش میریخت سرشو عقب و جلو و چپ و راست پرت میکرد ناله میکرد اهههههههههه میکشید بالا و پایین میپرید قر میدا رو کیرم مکث میکرد سینه های منو میمالید و لب میداد منم با تنش بازی میکردم زهرا هم دیگه خسته شده بود گرفتمش خوابدمش روی تنم نوازشش میکردم کونشو کمرشو میمالیدم دستم تو موهاش میکردم زهرا هی میگفت دوست دارم عشقم دوست دارم سعید جون میخام مال هم باشیم تند تند نفس نفس میزد واقعا معلوم بود سوای هوسش واقعا انگار دوستم داره کیرم تو کسش کیف میکرد بین رونهامون خیس بود از اب کسش زیر دوتا لپهای کونشو گرفته بودم اروم کیرمو تو کسش تکون میدادم هردو یه لبخند پیروزمندانه و رضایت مندی روی لبمو بود بوسه های کوتاهی از لب هم میزدیم منم گفتم دارم میمیرم برات زهرای من اونم که میدید منم دیونشم عشق میکرد سینه هاش توی دهنم میزاشت تا مکشون بزنم دیگه دوباره تندتر تو کسش میکردم کمرشو روی کیرم فشارش میدادم نوک سینه هاشو محکمتر مک میزدم که زهرا کسشو به کیرم فشارش داد و چندتا جیغ زد و منم دیگه به ارضا رسیده بودم و کونشو روی کیرم فشارش دادم یه اه بلندی کشیدم همه ابمو توی کسش ریختم کیرم دیگه داشت از شهوت میترکید نمیدونم چقدر ولی از همه زمانی که برای زنم ابم میومد شدتش بیشتر و زمانش طولانی تر بود بعد از چند ثانیه که هردمون به اوج رسیده بودم فروکش کردیم و زهرا که بی حس روی تنم با نفسهای من بالا و پایین میشد منم زیرش از شدت هیجان نفس نفس میزدم دستهام سست شده بود و از روی کمر و کونش روی تخت ولو بودم همه تنمون خیس عرق شده بود زهرا چند دقیقه ای بی حرکت روی تنم خوابیده بود و من نوازشش میکردم یکمی حس تو بدنش جریان پیدا کرد و بزور خودشو از روی منبلند کرد کیرم از کسش دراومد و ولو شد کنارم نفسهای بلندی میکشید برگشتم سمتش و ازش لب گرفتم اونم با دستسرمو به لبش اروم فشار میداد و خیلی با احساس بهم لب میداد بعد منم دراز کشیدم دستهامون به هم خورد و دست همدیگرو اونقدری که زور توی بدنمونبود فشار میدادیم ولی خیلی زوری دیگه نداشتیم هردو تخلیه شده بودیم بزور ساعتمو نگاه کردم دیدم ساعت هشت شبه گفتم وای زهرا خیلی دیرم شد زهرا با بی حسی گفت میخاهی اینطوری بری خونه پیش خانمت تنت خیس عرق و بوی سکس میده یه دفعه زهرا از جاش پرید و دستمو گرفت بلندم کرد با هم رفتیم توی حموم دوش اب گرمو بازش کرد تا اب گرم بشه توی بغلم بود از هم بازم لب میگرفتیم انگار هردومون صد ساله دلمون برای هم تنگ شده از ثانیه ثانیه مون اسیتفاده میکردیم دستم روی کسش بود اونم کیر وار رفته منو میمالید تخمهامو میمالید تو چشمهای هم زل زده بودیم اب گرم شد و یه دوش سریع گرفتیم و اومدیم بیرون من لباسامو تنم کردم ولی زهرا هنوز لخت بود بهش گفتم میشه یکمی دیگه کستو بدی بخورم زهرا گفت باشه عشقم ولی من دیگه مال توام فکر نکن فقط همین یکبار هست که با همیم بعد خودشو دراز کشید روی تخت پاهاشو از هم باز کرد منم رفتم روی کسش حسابی بوسش کردم لیسش زدم زهرا اه میکشید سرمو به کسش فشار میداد زبونمو کردم توی کسش اب کسشو میخوردم و بلند شدم دوباره کسشو بوسیدم رونهاشو بوسیدم دلم نمیخاست ازش جدا بشم زهرا گفت عشقم برو دیگه خیلی دیر شده زنت نگران میشه نترس من همیشه مال توام من دیونتم عشقم منو از دست نمیدی لبشو محکم بوسیدم گفتم زهرا تورو خدا بگو که خواب نمیبینم بگو که واقعا مال منی دارم میمیرم برات بخدا زهرا گفت بخدا منم عاشقتم حتی بیشتر از تو نگران نباش هم من هستم هم خونه خالی دیگه چی دوست داری عشقم گفتم هیچی فقط تورو میخام فقط تورو میخام همین و همین زهرا صورتمو نوازش کرد سیمو به سینه اش فشار داد گفت تا ابد مال توام خیالت راخپحت باشه عشقم حالا برو فقط نزار زنت بفهمه نمیخام تورو ازم بگیره دیگه با یه دل پر از عشق و نگرانی و غصه از اینکه دارم از عشقم جدا میشم ازش خداحافظی کردم زهرا دم در دستمو گرفت گفت سعید فردا تو شرکت مثل همیشه باش نمیخام کسی از رابطمون با خبر باشه میدونستم خیلی سخته دیگه ولی گفتم باشه عشقم مراقبم زهرا دوباره محکم منو به خودش چسبوند گفت منم نمیتونم ازت جدا بشم عشقم کاش هرشب توی بغلت بودم چشمهاش پراز اشک بود منم همینطور بودم ولی دیگه ازش جدا شدم اسانسورهم اومده بود زهرا گفت فردا میبینمت عشقم دیگه منم برگشتم خونه ولی اون شب تا صبح خوابم نبرد همش یاد زهرا بودم دم دمای 4 صبح بود یکمی خوابم برد ساعت هفت بود پریدم دیدم خانومم هی میگه سعید پاشو دیرت میشه از خوب پریدم و یاد زهرا افتادم سریع لباس تنم کردم و سمت شرکت حرکت کردم ساعت هشت بود که یه زنگ به تلفن داخلی زهرا زدم اونم گوشیشو جواب داد گفت بله بفرائید اروم گفتم حالت خوبه گفت اره خوبه گفت تو چی گفتم راستش دیشب نخوابیدم گفت منم خوابم نبرد چون هنوز شرکت شلوغ نشده بود یکمی با هم حرف زدیم زهرا خیلی اروم گفت سعید تورو خدا مواظب باش همه عشقمون توی خونه باشه گفتم باشه فقط من شمارتو ندارم عزیزم یه جوری بهم برسون دیشب داشت از غصه تو دق میکردم عزیزم زهرا خندید گفت ای دیونه بعد شمارشو اروم گفت و یادداشت کردم گفت دیگه فعلا زنگ نزن اینجا داره شلوغ میشه نگران نباش من تو دیگه تا ابد مال همیم هیچکی نمیزارم دستش بهم بخوره گفتم میخامت عشقم زهرا قطع کرد خیالم راحت شد که زهرا از دستم نرفته یه اس بهش زدم گفتم دیونتم عشقم میپرستمت زهرا جونم اونم جواب داد منم سرورم وای منو میکشت با احساسش گفتم میشه عصر باهم باشیم بازم زهرا هم نوشت حتما عشقم منکه میمیرم برات نفسم کیرم حسابی براش شق شده بود دیگه تحمل نداشتم رفتم دستشوئی براش یه جغ حسابی زدم تا عصر الکی چندبار بهش زنگ زدم الکی راجب یه کاری باهاش حرف میزدم که صداشو بشنوم اونم میدونست من برای چی زنگ میزنم حسابی توضیح میداد عصر هم سر خیابون شرکت منتظرش بودم تا باهم بریم خونه اش و رفتیم و دیگه بازم حسابی با هم عشق و حال میکردیم به خانمم گفته بودم اضافه کاری برامون گذاشتن همش توی بغل زهرا بودم همه تنشو میخوردم میکردمش زهرا هم بینهایت عاشقم بود و هیچوقت کاری نمیکرد که من ازش بدم بیاد با هیچ مردی بگو بخند نمیکرد و خیلی سنگین رفتار میکرد منم که با خیال راحت همیشه ابمو تو کسش میرختم و از همون روز دوم برای اینکه مشکل هم نباشه با هم رفتیم محضر و صیغه دائمی خوندیم زنم شد و دیگه حس گناه هم نداشتیم همون بار اول هم هردو با همه خواهش و تمنای دو طرفه باهم سکس کرده بودیم یه جوری صیغه قلبی نه زبونی باهم بسته بودیم ولی برای اینکه چیزی هم بینمون قرار داد باشه صیغه رو جاریش کردیم این حرفها نه برای زهرا و نه برای من مهم نبود مهم این بود که هردومون دیونه وار همدیگرو میخاستیم امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته

Date: June 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *