سلام من رامینم 28سالمه اصالتا بچه ارومیه اما تهران زندگی میکنم قد بلند و لاغر با قیافه معمولی داستان مربوط به دو سال پیشه که پدربزرگم سکته کرده بود من یه دختر عمو دارم دو سال از من بزرگتره و یک بچه دوساله هم داره من با شوهرش رابطم خوبه زیاد واسه شام و ناهار دعوتم میکنند اون روز عروسی خواهر زاده مسعود شوهر دختر عمو بود منم دعوت بودم رفتم دوش گرفتم لباس شیک پوشیدم و کلی به خودم رسیدم بعد راه افتادم چون فامیلای اونو نمیشناختم رفتم که با مسعودینا برم تالار ساعت شش بود رسیدم دم درخونشون زنگ در رو زدم دیدم مسعود با بچه اش اومد گفت لیلا رفته آرایشگاه بید سر راه سوارش کنیم دم در آرایشگاه یه پنج دقیقه معطل شدیم تا لیلا اومد وقتی دیدمش دهنم باز موند لامصب محشر شده بود تا اون لحظه هیچ حسی بهش نداشتم تو خیلی مراسما هم با آرایش دیده بودمش اما اون روز یه چیز دیگه شده بود از اندامش بگم که قدش تقریبا170وزنش65با باسن بزرگ و سینه تقریبا درشت چشم ابرو مشکی با پوستی سفید خلاصه سوار شد و بعد احوال پرسی راه افتادیم اما از آیینه همش چشمم بهش بود تو مسیر گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفت که پدربزرگت سکته کرده احتمالا تا صبح بمیره باید برم ارومیه بعد به مسعود و لیلا گفتم که اونارو میرسونم و برمیگردم وسایل بردارم راه بیافتم که لیلا گفت که ما هم باید بریم مسعود گفت که کار داره ونمیتونه بیاد بعد به من گفت اگه زحمتی نیست اینارو هم ببر منم گفتم چه زحمتی حتما خلاصه قرار شد بعد مراسم راه بیفتیم ساعت 12 تقریبا آخرای جشن بود که مسعود صدام کرد که لیلا دم دره دیگه راه بیافتید رفتم ماشین آوردم و لیلا سوار شد و از مسعود خداحافظی کردیم تا برسیم خونشون از آیینه فقط لیلا رو تندتند نگاه میکردم کیرم هم نیم خیز شده بود رسیدیم دم در بچه که خواب بود من بغل کردم و رفتیم بالا لیلا لباسهاشو عوض کرد و یه بولیز لیمویی با شلوار سفید با شال سفید پوشید و تندتند چمدون بست ومنم چشم فقط به اندامش و صورتش بود که رفت تو اتاق خواب صدام کرد رامین دیگه چاره ای نیست شالمو بردارم لطف کن این سنجاقهای ریز سرمو کمک کن باز کنم رفتم پشت سرش واسادم و هم از آینه نگاش میکردم هم سنجاقهارو باز میکردم بعضی وقتها کیرم که راست شده بود رو هم آروم جوری که تابلو نشه میچسبوندم به کونش بوی ادکلنش هم مستم کرده بود خلاصه تموم شدتشکر کرد از اتاق اومدم بیرون اونم پشت سر من اومد گفت دیره آرایشمو تو راه پاک میکنم خلاصه وسایلارو چیدم تو ماشین و راه افتادیم لیلا با مانتو که دکمه هاشم نبسته بود با شال سفیدش که تو ماشین افتاده بود رو شونه هاش نشست پشت و راه افتادیم تو مسیر هی بهش نگاه میکردم و الکی حرف میزدم تا قزوین حرف زدیم بعد بهم گفت آهنگ بذار گفتم ضبط ماشین خراب شده همش تو ذهنم این بود که چه جوری سکس کنم باهاش یهو گفت حوصلم سر رفت تو گوشیت آهنگ نداری گفتم دارم اما تو گوشیم یکم فایل شخصی دارم با ناراحتی گفت نمیخوام که فضولی کنم در ضمن گوشی مجردا دیدن داره خندید و با عشوه خواهش کرد که بهش بدم رمزشو باز کردم و بهش دادم گفتم فقط آهنگاشو گوش کن بعد نیم ساعت گفت آهنگات قشنگ نیستن فیلم نداری گفتم دارم اما به قول خودت مجردین زشته نگاه نکن خودم خواستم کنجکاوش کنم حتما ببینه گفت باشه هرچیه میخوام ببینم گفتم پس صداشو ببند هرچی دوس داری نگاه کن منم تو گوشیم چندتا فیلم سکسی خیلی قشنگ داشتم با کلی عکس سکسی خلاصه شروع کرد به نگاه کردن و منم از آیینه عکس العملاشو زیر نظر داشتم از شیشه ماشین هم چون همه جا تاریک بود میتونستم تشخیص بدم چیرو نگاه میکنه تقریبا بعد یک ساعت نزدیکای زنجان گوشیو داد و گفت تموم شد گفتم همشو نگاه کردی با لبخند گفت آره پسرعموی شیطون بعد گفت یه جا نگه دار جای بچه رو عوض کنم گفتم عوارضی نگه میدارم گفت نه کنار جاده وایسا تا عوارضی پاهاش میسوزه تو یکی از پارکینگها وایسادم هیشکی نبود پیاده شدم یکم راه برم خستگیم دربره بعد تقریبا یک ربع صدام کرد که بیا کارم تموم شد تقریبا صد قدم فاصله گرفته بودم رسیدم پیش ماشین دیدم مانتوشو و شالشو در آورده نشسته جلو تعجب کردم اما چیزی نگفتم راه افتادیم بعد پنج دقیقه گفت رامین امشب تیپ زده بودی دختر تور کنی خورد تو ذوقت گفتم تو هم کم خوشگل نکرده بودیا گفت آره بیچاره مسعود خورد توذوقش گفتم چرا با خنده و شوخی گفت که این همه پول آرایشش منو داد حتی نشد یه بوسم بکنه که هر دوتامون خندیدیم جسارتم بیشتر شد گفتم تو چی ضدحال نخوردی گفت اتفاقا خودمو آماده کرده بودم اما حیف شد بعد به شوخی و با شیطنت گفت تو هم که تو این وضعیت فیلم و عکس اونجوری وسط بیابون دادی دست دختر مردم نمیگی این تو این بیابون مسعود و از کجا پیدا کنه که هر دوتامون خندیدیم بعد گفت رامین داشتی سنجاقارو باز میکردی حالت خوب بود گفتم راستشو بگم گفت آره گفتم امروز با این آرایشت حالمو بد کردی بعد قسم خوردم که این احساس فقط مال امروز بود دیدم دستشو گذاشت رو دستم که رو دنده بود گفت الان چه حسی داری گفتم راستش واقعا داغ کردم که دستشو گذاشت رو پام و رفت رو کیرم که سیخ شده بود بهم گفت فقط امشب گفتم فقط امشب یکم با کیرم بازی کرد گفت یجا واسا تو یه بیراهه وایسادم و زود بغلش کردم و لب گرفتم و بدنش و لمس کردم جلو ماشین جا تنگ بود که خواب گذاشتیم صندلی جلو رفتیم پشت و بعد عشقبازی خوردن لمس و مالیدن بعدش سکس مفصل کردیم بعد یک ساعت راه افتادیم نزدیکای تبریز یک بار دیگه سکس کردیم و ساعت 9صبح رسیدیم ارومیه بهم قول دادیم قضیه شب برای همیشه تموم بشه الانم بیشتر از دو ساله که انگار اتفاقی افتاده هر دوتامون برا همیشه فراموش کردیم ضمنا پدربزرگم هم ظهر همون روز از دنیا رفت امیدوارم از تنها سکس من با آشنا و فامیل خوشتون اومده باشه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018