سلام من امیرهستم ساکن یکی از شهرهای جنوبی کشور ۳۰ سال سن دارم از خودم بگم نه بدن ساز هستم نه خوش هیکلم یه فرد معمولی هستم داستانی ک میخوام بنویسم مربوط میشه ب اسفند ۹۶ سال ۹۱ بود از طریق فیسبوک با یه دختر آشنا شدم یه گروپ عضو بودم مرجان هم عضوش بود با مرجان خیلی کل کل میکردم کم کم رفتم پی وی و یه جورایی باهم جور شدیم ولی از اولش شرط گذاشت ک فقط در حد چت کردن باهم باشیم منم قبول کردم البته ب امیدی ک بتونم کم کم بهش نزدیک بشم خلاصه بعد حدودا یکی دوماه چت کردن اصرار کردم ک ببینمش ولی قبول نمیکرد حتی عکسش هم نمیداد من شک کردم شاید پسر باشه و منو دست انداخته خلاصه رابطه من باهاش سردتر شد تا اینکه یه روز پیام داد یه سوال میپرسم فقط راستش بگو اگر نمیخوای راستش بگی دروغش هم نگو من در جوابش نوشتم بپرس گفتش که از من خطایی سر زده ک دلسرد شدی یا از این ناراحتی ک توی گروه با پسرا کل کل میکنم منم بهش گفتم از این ناراحتم ک احساس میکنم پسری و دستم انداختی در جوابم نوشت متاسفم برات خدانگهدار من جواب دادم بای بعد مدتی یه شب داشتم توی شهر با ماشین میچرخیدم دیدم یه خانم منتظر تاکسی جلو پاش زدم ترمز گفتم در خدمت باشیم گفت مرکزخرید گفتم بفرمایید در خدمتم سوار شد رسیدیم پشت چراغ قرمز تو آیینه نگاش کردم اونم همزمان نگاه کرد نگاهمون بهم گره خورد گفتم خوبی گفت ممنونم بهش گفتم اگر وقتت آزاده باهم بچرخیم حال هوامون عوض بشه گفت نه مرسی من باید برم خرید من فکر کردم شاید بهونه میاره هی بهش اصرار کردم چراغ سبز شد راه افتادیم یهویی لبخندی زد گفت چقد این دنیا کوچکه گفتم جانم با من هستی گفت بله با خودتم آقا امیر یهویی چشام گرد شد گفتم ببخشید شما منو از کجا میشناسی گفت حالا برو پیاده شدم بهت میگم هرچقد اصرار کردم خودش معرفی نکرد تا رسیدیم مرکز خرید دست کرد توی کیفش یه هزارتومنی گرفت طرف من گفتم مسافرکش نیستم فقط بگو کی هستی بازهم لبخندی زد گفت من همونم ک فکرکردی پسرم من مرجانم شب خوبی داشته باشی آقا امیر پیاده شد در ماشین بست و رفت هرچی صداش کردم برنگشت حتی پشت سرشم نگاه کنه کمتر از ۳۰ ثانیه بین جمعیت ناپدید شد هرچی سعی کردم اون نزدیکا جای پارک پیدا کنم ماشین پارک کنم پیاده برم دنبالش جا پیدا نشد رفتم یه خیابون اونور تر ماشین گذاشتم پیاده رفتم سمت مرکز خرید نزدیک ب دوساعت گشتم ولی خبری ازش نبود دیگه ناامید برگشتم ک برم سمت ماشین اومدم رسیدم جلو مرکز خرید یهویی دیدم ک با یه خانم دیگه کنار خیابون منتظر تاکسی هستن سریعا خودم بهش رسوندم بهش سلام کردم خیلی سرد جواب داد گفتم مرجان خانم من میرسونمتون گفت آقا بفرما مزاحم نشو کلی اصرار کردم تا اینکه قبول کردن بهشون گفتم ماشین خیابون بعدی ببخشید باید پیاده تا اونجا بریم قبول کردن من جلو اون با دوستش هم چند قدمی عقب تر دنبالم میومدن خلاصه سوار شدن گفتم کجا باید برم گفت اول دوستم برسونید خیابون یادگار امام بعد منو برسونید خیابون فرودگاه دوستش پیاده کردیم شروع کردم باهاش حرف زدن ک بهم حق بده خب اخه تو نه میذاشتی ببینمت نه عکسی میدادی گفت اقا امیر خیلی عجله کردی من باید بهت اعتماد میکردم نمیتونستم ریسک کنم توی یه شهر غریب ب یه پسر اعتماد کنم گفتم شهرغریب مگه بچه کجایی گفت بماند کجایی هستم واسه یکی از همین شهرستان همین استانم اینجا دانشجو هستم بهش گفتم بنظرت الان من باید چکار کنم ک گذشته رو فراموش کنی گفتت نمیدونم دیگه چیزی برام مهم نیست بیخیال قضیه بشیم بهتره آقا امیر من همینجا پیاده میشم مابقی راه پیاده میرم هرچقد اصرار کردم شماره نداد گفتم پس شمارم بگیر فکرات کن بهم خبر بده گفت چون خودم از انتظار بدم میاد دوست ندارم توام الکی انتظار منو بکشی بهتر بیخیال شماره بشی گفتم پس فیسبوک بهت پیام میدم گفت بعدی ک فیلتر کردن فیسبوک رو بیخیال شدم خواهش میکنم بیخیال قضیه بشین گفتم من خواهش میکنم شمارم بگیر با بی میلی شماره رو زد توی گوشیش و رفت چندروزی منتطرش بودم ولی هیچ خبری ازش نشد دیگه کلا بیخیالش شدم تا اینکه شاید حدود یکسال بعد یه شماره ناشناس پیام داد سلام خوبی آقا امیر پیام دادم ببخشید شما پیام داد مرجان هستم البته اگر منو یادت بیاد بدون معطلی ب شماره زنگ زدم با بوق اول جواب دادم باهاش سلام علیک کردم گفتم راه گم کردی چ عجبی بلاخره راضی شدی پیام بدی گفت برات توضیح میدم امکانش هست ببینمت گفتم فقط بگو چ ساعتی و کجا گفت امشب ساعت ۸ همون خیابون فرودگاه ک پیاده شدم خلاصه رفتم سوارش کردم دیدم دپرس ناراحته گفتم چیه چی شده سرحال نیستی دپرسی گفت اقا امیر حقیقتش من برای این بهت گفتم ببینمت ک ب مقداری پول نیاز دارم برای ضمانت پولت هم هرچیزی ک بگی پیشت میذارم تو این شهر کسی رو نمیشناختم جز شما مجبور شدم ب شما رو بزنم یه لحظه فکر کردم اومده سراغم بعد مدتها ک یه تیغی ما رو بزنه و بعدشم خط خاموش گفتم چقد نیاز داری گفت ۵۰۰هزارتومن گفتم باید فکرام کنم گفت اقا امیر من وقت زیادی ندارم بهت حق میدم اعتماد نداشته باشی ولی ازت خواهش میکنم ب خاک پدرم قسم هرچی ک شما بگی برای ضمانت برات میذارم گفتم جریان چیه پول واسه چی نیاز داری ک حاضری بخاطرش هرچی رو ضمانت بذاری گفت خونه ای ک داخلش هستیم ۵تا دانشجو هستیم صاحب خونه اومد گفته ک ب پول نیاز دارم و خونه را رهن کامل میدم کرایه نمیخواد بدین اگر ندارین رهن کامل تخلیه کنید حالا همه دُنگ خودشون آماده کردن ولی من ۵۰۰تومن کم دارم بهم گفتن اگه نداری دانشجو دیگه ای بیاریم منم واقعا ندارم خودم دختر بزرگ خانواد هستم دوتا داداش کوچک دارم ک مامانم ب زور خرج اونا رو میده خودمم از کمیته امام وام گرفتم برای دانشگاه مقداری هم از عموم قرض گرفتم خجالت میکشم دوباره بهش رو بزنم گفتم پس پول منو بعد از کجا میخوای بیاری پس بدی گفت دوماه ک یه شرکت کار دستگاه پوز کارتخوان انجام میدن اونجا مشغول کارم ماهی ۱۵۰ بهم میده حقوق بگیرم بهت بر میگردونم خلاصه باکلی دلهره و شکاک بودن قبول کردم و پول بهش دادم کم کم اس دادن و تماسهامون زیاد شد گه گاهی باهم توی شهر میچرخیدیم زیاد باهم راحت نبود حتی بهم دست هم نمیداد منم میگفتم شاید ب قول خودش میخواد بیشتر منو بشناسه و اعتماد کنه از مرجان بگم متولد ۶۴ یه دختر قد بلند چهری بانمک و سبزه اندامش هم در حد خودش عالی بود نزدیکای عید۹۲ بود ک یه روز ۵۰۰تومن زد ب حساب من و این اس هم داد سلام آقا امیر ممنون بابت حمایتت و اعتمادت خیلی خوشحالم ک این مدت باهات بودم و از این خوشحال ترم ک هیچوقت پات از گلیمت درازتر نکردی مواقعی ک بیرون میرفتیم هیچوقت بهم بی احترامی نکردی امیدوارم از خداوند هرچی میخوای بهت بده خوبی بدی دیدی حلالم کن پیامش ک خوندم بدنم یخ کرد زنگ زدم جواب نداد اس دادم جواب نداد با خط دیگه ای زنگ میزدم صدام میشنوید قطع میکرد خلاصه دوباره منو دلسرد کرد و کم کم بیخیال شدم منم بخاطر یه سری مشکلات کلا خطم عوض کردم شهریور ۹۶ بود تلگرام باز کردم یهویی دیدم یه اکانت اومد بالا ک مرجان ب تلگرام پیوست شماره کسی رو داشته باشی تلگرام نصب کنه اکانتش مستقیم میاد بالا اومدم بهش پیام یدم گفتم شاید پروفایل ببینه یا اسم آی دی بشناسه بلاک کنه سریعا آی دی برداشتم پروفایلم عوض کردم بهش پیام دادم سلام خوبی شبش بود جواب داد سلام شما گفتم یه دوست قدیمی گفت لطفا معرفی کنید در غیر این صورت مجبورم بلاک کنم گفتم من معرفی هم کنم شما بلاک میکنی گفت سربسته حرف نزن منظورت چیه گفتم باش معرفی میکنم ولی ب حرفم میرسی شک ندارم بلاک میکنی گفت حالا تو بگو کی هستی گفتم امیرم گفت کدوم امیر گفتم فیسبوک همونی ک چندسال پیش بهت پول قرض داد جواب داد آهااااا خوب هستی خانواده خوبن شماره عوض کردی گفتم اره شمارم عوض شد خلاصه دوباره چت کردن و پیامها و تماسها شروع شد مرجان دانشگاه تموم کرده بود و استخدام یه شرکت دولتی شده بود اخلاقش تغییر کرده بود برای بیرون رفتمون مخالفتی نداشت هر چند شب یکبار میرفتیم بیرون چند باری هم پیشنهاد خونه رفتن داده بودم ولی مخالفت میکرد میگفت فرصت زیاده تا اینکه شد اسفند ۹۶ قرار گذاشتیم شب جمعه رو بریم بیرون ساعت ۹ شب رفتم دنبالش سوار شد مستقیم رفتیم پمپ بنزین گوشی توی ماشین بود وقتی برگشتم دیدم یکی دوستام اس داده امیر کجایی مشروب میخوام وقتی پیام اومده رو صفحه مرجان پیام رو دیده ب دوستم جواب دادم ندارم مرجان گفت خودت هم میخوری گفتم چی بنزین خندید گفت نه دیوونه مشروب رو میگم گفتم مگه تو پیام خوندی گفت ببخش قصد فضولی نداشتم پیام اومد رو صفحه ناخواسته دیدم گفتم اره ولی زیاد اهلش نیستم شاید ماهی یکبار گفتم توچی میخوری گفت یکبار زمان دانشجویی امتخان کردم عرق سگی بود حالم بد کرده دیگه هیچوقت نخوردم گفتم جنسش مزخرف بوده اگر جنس خوب میخوای بگیریم بخوریم اولش گفت نه حالم بد میشه گفتم میگمت ک جنس خوب خیالت راحت حالت بد نمیشه گفت کجا بخوریم گفتم هرجا ک تو راحتی گفت پس توی ماشین بخوریم منم قبول کردم خلاصه زنگ زدم ساقی و یه اسکای خریدم مزه هم خریدم و توی ماشین اون میریخت و میخوردیم و میچرخیدیم توی شهر کم کم رفتیم بیرون شهر موزیک هم درحال پخش من سیگار میکشم یه نخ سیگارمالبرو روشن کردم بهش گفتم میکشی گفت نه اهلش نیستم دیدم چشاش بدجور شهلایی شده گفت دیگه نمیخورم گفتم بریز من میخورم چند پیک من خوردم اونم نرم نرم شروع کرد دوباره ته پیک خوردن دوباره سیگار روشن کردم ته سیگارم دادم چند پُک زد همراه با صرفه خلاصه مرجان شد مست خرابات بیرون شهر یه جا ماشین نگه داشتم بدون مقدمه رفتم بغلش لبام رو لباش قفل شد لب گرفتنش حرفه ای نبود ولی خوب بود ازش فاصله گرفتم ساعت شده بود ۱شب برگشتم سمت شهر رفتم جلوساختمونی ک زندگی میکنم من مجردی زندگی میکنم گفت نه بالا نمیام منو ببر خونه هم اتاقی هام هنوز خونه دانشجویی زندگی میکرد ولی با چند نفر دیگه شک میکنن با کلی اصراز و اینکه حالم خوب نیست نمیتونم رانندگی کنم راضی شد اومد بالا تو خونه مست خرابات بود کمکش کردم روی مبل دراز کشید رفتم کنارش پایین مبل نشستم دست تو موهاش میکشیدم و باهاش حرف میزدم تا اومدم ب خودم بیام اینبار مرجان لبش ب لب من قفل شد چند دقیقه لب گرفتیم گفت نور خاموش کن چشام اذیت میشه بلند شدم نور خاموش کردم تیشرتم در آوردم رفتم کنار مبل دوباره شروع لب بازی کردیم با دست بالا تنه من ک لخت بود لمس میکرد نفسش ب شمارش افتاده بود دست گذاشتم رو سینه اش از رو لباس میمالیدم صداش کم کم دراومد کمکش کردم نشست بالا تنه رو لخت کردم از گردن شروع کردم ب خوردن نقطه ب نقطه خوردم براش رسیدم ب سینه هاش با حوصله و دقت سینه هاش میخوردم بدون صدا مثل مار ب خودش میپیچید موهام چنگ میزد کمرم چنگ میزد رسیدم ب شکم و نافش اونقدر خوردم ک صداش دیگه در اومد شلوارش با شرت باهم کشیدم پایین یه کس تمیز بدون یه تار مو جلوم بود آوردمش پایین مبل رو زمین خوابوندمش پاهاش باز کردم خودمم لخت شدم فکر کرد میخوام کیرم بکنم توی کسش گفت امیر من دخترم حواست باشه گفتم نترس پاهاش باز کردم شروع ب خوردن کسش کردم دستش آورد کیرم بگیره دسش نمیرسید اومدم بالا کنارش 69 ولی روش نبودم من کسش میخوردم اون با کیرم بازی میکرد چند دقیقه براش خوردم بدنش شروع ب لرزیدن کرد ارضا شده بود ناله هاش اتاق برداشته بود اومدم ببین پاهاش کیرم رو کسش میکشیدم یواش یواش رو کسش فشار میدام دسش گذاشته بود سپر شکمم و مدام میگفت امیر نکن میره توش بدبخت میشم برش گردوندم رو شکم خوابید باسن گرد و سفتی داشت گذاشته لا پاش بالا پایین میکردم گفت امیر خیسش کن گفتم نمیخواد با آب کست خیس میشه همیطورم شد باز آب از کسش راه افتاد کیرم میخورد ب کسش خیس خیس شد باسنش میداد بالا ک کیزم بیشتر ب کسش بخوره یه بالشت گذاشتم زیر شکمش کونش اومد بالا سوراخش پیدا شد کیرم خیس کردم گذاشتم رو سوراخ کونش گفت امیر توراخدا یواش تحمل درد ندارم یواش یواش فشار میدادم و میکشیدم بیرون کم کم سرش رفت صبر کردم جا باز کنه جا ک باز کرد شروع کردم تلمبه زدن مرجان صداش در اومده بود بهش گفتم درد داره بکشم بیرون میگفت نه خوبه ادامه بده دسش از زیر رد کرده بود کسش میمالید منم از پشت تلمبه میزدم چندباری کمتر از ۵ دقیقه آبم میخواست بیا ولی نگهش میداشتم همیطور یه نیم ساعتی شد دیگه نتونستم خودم کنترل کنم با چند ضربه محکم با تمام فشار ریختم توی کونش چند دقیقه رو مرجان خوابیدم بلند شدم مرجان رفت دسشویی خودش شست اومد رو مبل نشست دسش گرفتم بردمش اتاق رو تخت توی بغلم لخت تا خود صبح خوابید ساعت ۹ بیدارم کرد گفت امیر پاشو منو برسون لباس پوشیده آماده بود بهش گفتم توی حال شرتم بیار رفت شرت آورد توی اتاق هم نموند ک من شرت بپوشم بعدش از اتاق اومدم بیرون دیدم دپرس رو مبل نشسته گفتم چیزی شده گفت امیر هیچی نگو فقط منو برسون خونه دیگه مطمئن بودم از اینکه باهام سکس کرده پشیمونه لباس پوشیدم ک برسونمش از خونه من تا خونه دانشجویی اونا ۲۰ دقیقه میشد توی مسیر یک کلام حرف باهم نزد موقع پیاده شدن گفت ب هدفت رسیدی لطفا دیگه دور من پیدات نشه تلگرام واتساپ اینستاگرام تماس اس همه جا بلاکم کرد ک نتونم بهش پیام بدم یا زنگ بزنم چندباری رفتم جلو محل کارش اصلا محل نذاشت فقط گفت برو تا زنگ نزدم ۱۱۰ برو دنبال شر و آبرو ریزی نباش ۲ الی ۳ ماه از قضیه میگذره ولی هرکاری میکنم از فکرش نمیتونم در بیام کاش هیچوقت باهاش مست نمیکردم تا از دسش ندم نوشته
0 views
Date: December 16, 2018