باسلام به همه بچه های سکسی شهوانی من اولین داستانیه که مینویسم بیشتر از اینم ندارم که بنویسم ببخشد اما به سبک خودتون با حذف کلمه ها سعی کردم داستانمو قشنگ جلوه بدم من بعد از 15و16 سالم که تموم شدو تو خط کارای ناباب افتادیم همش تیپم خاص میشد بولیز شلوار کفش کیف پول کمر بند بند ساعت و وقتیم گل میکرد که تیپ آبی میزدم چون چشامم آبیه به هر حال یه کیر 16 والا کوچیک نیس اینا همشون چاخان میگنیه کیر بیست سانت 23 والا چاخانه قد172وزن75 اصلا فکر اینم نداشتم که تو این حول وحوش و سن کمم یه سکس کنم اما تو تابستون یکی از سالا منم که تیپ آبی زده بودم یه دختره اومد تو کوچمون واسه یه کاری رفت خونیه دختر همسایمون ماهم تو کوچه مثل ماست وایساده بودیم یه جورای خاصی نگا میکرد منم یه لب خند زدم داشت یه خبرای میشد که کسکش دختر همسایمون اومد و رفتن تو ریدم توهیکلت دختر بزار از دختر نانازه بگم قد بلند ناخون دراز به و به و به یه سینه ی گردو توپول البته لاغر بود وزنش به 60 65 میخورد یه مانتو تا بالای کونش یه شلوار جین با چشمای مشکی به هر حال رفت تو ما توخیالات بعد 2دیقه اود بیرون رفتو ماهم دنبالش راه اوفتادیم از شانس ما رفت مغازه ی تو کوچمون ماهم رفتیم وایسادم پشتش چه حالی داشت همیشه 2نفر مغازن یکیشون رفت واسه تا اون موقع نمیدونستم اسمشو یه چیز بیارهو یه کیشون امیر جان چی می خوای من ها چی بگم از شانس کیریمم من کیف پولمو بر نداشته بودم ننتو شانس همیشه که باید نباشه هست این موقع نبود گرفتو رفت بیرون منم از بدبختی یه چیز آوردم تو دهنم گفتم چیزی نمی خوام ساعتو میخواستم بدونم واسه تنظیم ساعتم میشه بگید اونم یه نگا به من کردو گفت مگه گوشیت تو دستت نیس این موقع بود که کیری شدم اونم فهمید چرا اومدیم با یه لحن خنده داری گفت آفرین برو بیرون من سرمو انداختم پایینو رفتم رفتم خونمون کیف پولمو برداشتم مامانم گفت الافی تو کوچه میخواستم بگم پ ن پ گفتم نه بابا این چه حرفیه دارم با دوستم در مورد آموزشگاهی که میرفت سوال میپرسیدم و الانم دارم میرم اونم کوچرو از شیشیه نگا کرد گفت پایین کسی نیس که این موقع بود که کیری شدم به توان 2 گفتم حتما رفته مغازه گفت باشه وری برو دیر نکن شب میخوایم بریم خونه خالتینا اوه اوه بزا از دختر خالم به هتون بگم وای چه دخی بالا بگو خیلی اونو دوس داشتم اما بهش نمی گفتم اونم منو میدونستم دوست داشت یه چن باریم همو بوسو لب و حتی نمیدونم یه روز که خونه ی مامان بزرگم بودم به بهانه درس خوندنو کمک به درساش البته بگم اون موقع اون اول دبیرستان بود و منم 3وم راهنمایی اما من چون تیزهوشان میرم مطالب سختو میخونمو داشتم به اون کمک میکردم از خودم تعریف بود داشتیم درس میخوندیم که یه دفه لپشو بوسیم اونم حشری شدو گفت چشاتو ببند فهمیدم یه خبرایه دستمو گرفتو بوس کرد دستمو کرد تو سینه هاش عجب لحظه ای هنوز تو کف اون لحظه موندم بعدش سینشو در آورد منم مات مونده بودم که چی کار کنم لبشو آورد گذاشت رو لبم ماهم تا ممکن بود خوردیمش یه دفه مامانم داد زد دارید چی کار میکنین ماهم خودمونو جمع کردیمو گفتم دارم کسینوسو میشکافم که باتیپا ریختن تو واقعا شانس آوردم اما بعدا فهمیدم اونم کس کش بوده و نامزد کرده به هر حال به مامانم گفتم باشه او اومدم وایسادم تو کوچه یه ربع که گذشت دختر همسایمون اومد رفت بیرونو فهمیدم عجب شانس گندی وقتی بالا بودم رفته به هر حال ما فرداش از کله صبح به بهانه های کسشعری دم پنجرو تو کوچو توخیالات گم بودیم اما نیودم که نیودم ناامید شدم به خدوم گفتم ریدم تو درس خونیت گذشتو اما فرداااااااااش اومد ماهم دوباره ه لبخن اونم یه چشمک زدو رفت بالا تو کونم عجب عروسی بود تا 2ساعت وایساده بودم جلو درشون که بیاد پایینو یا یه شماره بهش بدم یا بیفتم دنبالش موقع ناهار اومد بیرون موقع ناهار کوچمون خلوته وقتی اومد پریدم جلوشو گفتم نانازا رو میگیرنا گفت نه بابا گفتم تازه اونایی که دل پسرا رو ببرن مجازاتشونیه چیز دیگسا نیش خندی زدو گفت خب چیه گفتم نمیشه گفت باید در گوشی گفت بیام در گوشت بگم گفت آره بیا بگو رفتم جلو لپشو یه بوس کردم گفتم مجزاتش اینههههه خندیدو شمارمو دادمو دنبالش راه اوفتادم تا رسوندمش خونش یه چن وقتی میگذشت که به هم وابسته شدیم اوایل شهریور بود و من هر روز میبوسیدمش اونم منو بوس میکرد تا اینکه دلو زدم به دریا و گفتم میخوام بکنمت اونم میخواستم یه عکس العملی نشون بده و دیدم نه داداش این از ما بیشتر کونش میخاره اما مسئله این بود که نه من جاشو داشتم نه اون نه دوستی که بریم اونجا یه حالی به هم بدیم اینم بگم که جنوب تهرانیم اما یه جایو میشناسیم که تو یه کوچه و یه پس کوچه درازو تاریک اونجا کسی زندگی نمیکنه ماهم رفتیم اونجا تا وارد اونجا شدم دیدم شهر داری دست از سر این بن بستم ور نداشته و اینم نقاشی کرده به هر حال ما رفتیم ته بن بستو لبارو روهم ادنداختیم یه چند لحظه ای با الناز ناناز لب بازی کردمو شلوارشو به آرومی کشیدم پایین البته یه یکمکی رفتم سر پس کوچه دیدم حتی عقابم نمیتونه مارو ببینه یه حالم خوب شد دوباره رفتم تو کارش از جلو که ابدااا نمیزاش از عقبم که ابدااا نمیرفت پستوناشم ابداااا ول نمیکردم کرمو در اورد از کیفش داد زدم تو کونشو رو کیرم بازم کردم توش اخی راحت تر میرفت تو یه چن دقیقه ای تلنبه زدم تا اینکه خوابوندمش رو زمین نمیخوابید میگفت کثیفه کثیف میشم به هزار زور زحمت خوابوندمشو لا پستونی رو که قصد داشتم اجرا کردم تو دهنش که کیرم بود یه دفه داد زدم ابم ریخت تو دهنش اونم کلوهومشو نخورد بله نخوردو ریخت بیرونو اونم بادستای خودش که میکشید رو کسش یه حال عجیبی به خودش میداد نخواستم واسم ساک بزنه اما یه زبونکی به چوچولش زدم اه اه اه آشغال نمیدونم چه جوری مردم با اینا لذت میبرن ولی من تا اینکه دستمو گذاشتم رو کسش و مالیدم کسشو آبش کاملا به صورت به داشتی ریخت رو دستمو رو صورتم عجب افتضاحی به پا شد با یه اوضاع بیریخت خودمنو جمع کردیمو شانس اوردیم که کسی ما رو ندید بجز یه گربه که وقتی خدمونو جمع کردیم اومد تو پس کوچو یه جوری نگا میکرد که میخواستم اونم بیارم بگاااام به هر حال رفتیم خونه و حمومو بعدش بازم تلفنی اونو ارضاع کردم وای که چه حالی میداد هنوزم که هنوزه دوستمه اما دیگه هیچ وقت نشد که بگامش ببخشید دوستان نوشته
0 views
Date: October 8, 2018