سلام_دوستان _راستشو بخواهين تا الان هرجي داستان تو اين سايت خوندم جيزي جز كس شعر نبود واسه همين تصميم گرفتم يه داستان واقعي بنويسم.من سامان 24ساله ساكن يكي از شهرهاي جنوبي.قيافم بد نيست.اين داستان مربوطه به جند ماه پيش.داستان از اونجايي شروع ميشه كه يه روز داداشم كه دوسال ازخودم كوجكتره اومد پيشم و گفت يه شماره ايرانسل ديشب جندتا پيام داده و ميس زده من اعتبار ندارم ببين كيه منم جندبار زنگ زدم كسي جواب نداد بيخيال شدم تااينكه جندساعت بعدش ديدم يه پيام فرستاده گفته ببخشيد ديشب اشتباه اس دادم منم گفتم كوجولو اول حواستو جمع كن بعد اس بده.باز جواب داد برو بابا منم اصلا طاقت اين پر رو بازي هارو ندارم اس دادم حيف كه دختري(نر و ماده بودنشو نميدونستم گفتم بنويسم دختر ببينم عكس العملش جيه) باز جواب داد اگه پسر بودم مثلا جيكار مي كردي اس دادم بدون رودروايستي ميكردمت.اس داد مال اين حرفا نيستي جواب دادم طالبي امتحان كن .خلاصه زنگ زدم اولش جواب نداد بعدش اس داد گفت نميتونم صحبت كنم تاحدودي خيالم راحت شد كه دختره .
0 views
Date: May 19, 2018