به نام خدا قبل از اینکه بخوام داستانمو بنویسم میخواستم یه نظری بدم به کل دوستانی که داستان ارسال میکنن راستش نظر من اینه که اگه همه دوستان گلمون لطف کنن وبه جای داستانهای تخیلی و زاییده ذهن داستانهای واقعی که براشون اتفاق افتاده رو ارسال کنن به نظر من خیلی جذاب تر وخیلی تحریک کننده تر میشه آخه اگه به داستان تخیلی باشه منم میتونم یه داستانی بنویسم که بیا وبببین ولی اون چیزی که حقیقت باشه بیشتر تاثیر گذاره واین مطلب رو هم در ابتدا بگم که بدونید وبعد بخونید خاطره ای که من واستون تعریف میکنم از ابتدا تا انتها خیلی توش کیر و کس و کون دیده نمیشه چون اصلا نخواستم به داستان شاخ وبرگ بدم و داستان پردازی کنم بنابر این اگه دوستانی هستن که فقط به عشق خوندن داستانهای تخیلی میان توی این سایت بهشون پیشنهاد میکنم که خاطره من رو نخونن و خودشون رو خسته نکنن خاطره من مو به مو بدون اضافه سازی مطلب هست بگذریم سرتون رو درد نیارم وبرم سر اصل مطلب من اسمم بمانی نیست وبه خاطر اینکه یه وقت مشکلی پیش نیاد اسم مستعار استفاده کردم واسم دوستانم که توی داستان هستند رو هم عوض کردم داستان از اونجا شروع شد که من وقتی 26 سالم بود از همسرم جدا شدم چند ماه از جداییم گذشته بود و چندین جا هم خواستگاری رفته بودم ولی ازدواجی سر نگرفته بود خلاصه حدود 8 ماه مجردی کشیدم واز اونجایی که مردی هستم که خیلی اهل وقار ومتانت هستم هرگز نمیتونستم توی دوران مجردی که واسم پیش اومده بود برای خودم کسی رو دست وپا کنم خلاصه در یه کلام آدم بسیار بی دست وپایی بودم توی این زمینه سرتون رو درد نیارم یه روز یکی از دوستام که خیلی با هم رفیق بودیم وبا هم زندگی کرده بودیم اومد در مغازم خرید کنه وقتی اومد تو مغازه یهو دیدم با یه دختر غریبه هست جا خوردم آخه دوستم زن داشت وفکر نمیکردم که واسه خودش در کناره کسی رو داشته باشه بماند رفیقم خریدشو کرد و رفت منم دختره رو زیر نظر داشتم ولی خیلی چیز مالی معلوم نمیشد آخه نه آرایش خاصی کرده بود ونه لباسهای فوق العاده ای پوشیده بود خلاصه کلام اصلا به چشمم نیومد چند روز بعد رفیقم اومد در مغازه ولی ایندفعه تنها بود نشستیم صحبت کردن وچیزی خوردن بعد گفتم اون کی بود اون شب باهات بود حرووم زاده گفت مریمه گفتم از کجا باهاش آشنا شدی گفت توی اداره بعد در مورد رابطشو ن وسکسشون پرسیدم و حسین هم برام به جای توضیح دادم عکس نشون داد موبایلشو داد دستم وگفت عکسا رو ببین تا چشم به عکسها انداختم جا خوردم گفتم حسین این همون دختره اس که اون شب باهاش اومدی جون مادرت راستشو بگو خلاصه فهمیدم که این همون مریم خانومه که چند شب پیش به چشمم نیومده بود عکسهایی از ش دیدم که مثل این پورن استارها بود وخلاصه خیلی خوشم اومد اون شب گذشت وحسین رفت ولی تا چندین هفته توی اس ام اس های من وحسین حرفهای عجیبی رد وبدل میشد حسین هی بهم وعده میداد که به زودی یه کس توپ میارم که دلی از عزا در بیاری منم همش بهش میگفتم برو حرووم زاده کس وشر نگو تا اینکه روز موعود فرا رسید یه روز ظهر جمعه توی خونه نشسته بودم وداشستم سریال نقطه چین مهران مدیری رو با بی حوصلگی نگا میکردم واز تنهایی و شهوتی که 8 ماه بود کلافم کرده بود خسته و افسرده شده بودم که یهو حسین زنگ زد به موبایلم وگفت بیا به این آدرسی که میگم گفتم بیام چی کار گفت مگه نگفتم میخوام یکی رو بیارم که دو کیرش کنیم گفتم حسین برو کس وشر نگو منو سر کار نزار بی پدر گفت آقا جان دروغم چیه تو بیا کاریت نباشه گفتم باشه آدرس بده آدرسو داد و گفت تا 20 دقیقه دیگه اینجا باش گفتم باشه سریع پریدم توی حموم و زود یه حالی به بدن دادم ویه نظافت کلی کردم که اگه یه درصد حرف حسین راست باشه آبروم نره بگن این رفیقش مثل رابینسون کروزوئه میمونه با این پشم و پیلاش سرتونو درد نیارم از حمام سریع زدم بیرون و هنوز کامل بدنمو خشک نکرده بودم راه افتادم که یه وقت دیر نشه بگن طرف بد قوله راه افتادم ورسیدم به در خونه ای که آدرس داده بود زنگ زدم به موبایلش وگفتم من الان دم درم چی کار کنم گفت آهسته بیا بالا فقط خیلی آهسته از پله ها رفتم بالا و رسیدم به در یه اتاقی که حالت زیر شیروونی داشت که یهو حسین در رو باز کرد و رفتم تو که یهو دیدم دختره با یه سوتین ویه شرت نخی جلوم پاشد وایساد منو میگی نفسم بالا نمیومد به سختی وبا صدای لرزون جواب سلامشو دادم نمیدونستم توی اون لحظه باید چی کار کنم تا میتونستم سعی میکردم که نگاهمو از دختره و احسان بدزدم آخه بد جور دست وپامو گم کرده بودم تا رفتم گوشه اتاق که به بهانه در آوردن کتم از تنم خودمو یه کم جمع وجور کنم حدود 20 ثانیه طول کشید وتا رومو برگردوندم دیدم مریم جلو حسین زانو زده وداره واسش ساک میزنه دیگه شما حساب کنید چه حال و روزی داشتم من از خجالت داشتم آب میشدم و از بی حیایی دختره ای که دفعه دومش بود منو میدید واینجور جلوم ول و باز بود حشری شدم در حد مرگ تمام سرم داغ شده بود واحساس میکردم که دارم قالب تهی میکنم همین جور حاج وواج داشتم این فیلم سوپر پخش مستقیم رو نگا میکردم که حسین اشاره کرد که بیا و از پشت مریم شروع کن به کردن منم دیگه دیدم متانت و با کلاسی که همیشه حفظ میکردم رو اگه دیگه بخوام الان ادامه بدم دیگه خیلی مسخره اس و دختره با خودش میگه این دیگه چه آدم بی عرضه ایه واسه همین منم دیگه وقتی دیدم قرار به بی حیاییه مثل این بازیگران مرد فیلم پورنو رفتم از پشت سرش شروع کردم اول سرمو گذاشتم کنار صورتش و با نفس های آروم شروع کردم پشت لاله گوششو لیسیدن کاملا احساس میکردم که دختره بدجور خودشو وا داده همینجور که داشتم میلیسیدم رفتم از پشت کمرش پایین و از پشت گردنش بوسیدم تا به روی کونش رسیدم که هنوز شورت پاش بود البته شورت که چه عرض کنم یه تیکه نخ که به سختی پیدا میشد لای کونش آرووم آرووم شروع کردم به در آوردن شورتش در همین مدت هم حسین ایستاده بود وهمچنان مریم خانوم داشت واسش ساک میزد دیگه طاقت نیاوردم و سر کیرمو با آب عشقم که اومده بود خیس کردم وآرووم گذاشتم لب کسش در همین حین مریم خانوم به من گفت یه وقت آبتو نریزی تووووم منم گفتم چشم وتوی دلم گفتم دختر جون آبرومونو بردی دو دقیقه بزار تلمبه بزنیم بعد این حرفو میزدی مگه با خروس طرفی که همین اول میگی آبتو نریزی توووو خلاصه دیگه شروع کردم به کردن ولی خیلی با احتیاط میکردم که آبم یه وقت زود نیاد وآبروم نره آخه توی اون شرایط و اون شهوتی که من داشتم خیلی زود ممکن بود خودمو خراب کنم واسه همین هر چند دقیقه ای که میکردم هی جامو با حسین عوض میکردم که در همین حین جا به جایی یه کم کیرم خنک بشه وآبم دیر تر بیاد یه چیز خنده دار هم این وسط پیش اومد که هنوزم که دارم مینویسمش بعد از چند سال خندم میگیره واون موقعی بود که مریم خانوم چهار دست وپا روی تشک بود و حسین جلوش نشسته بود و مریم داشت کیرشو میخورد ومن هم از پشت داشتم میکردم مریم رو وبهترین فرصت بود که با حسین چونه بزنم با اشاره بهش گفتم چند راه میشه آبمو بیارم وحسین با انگشت بهم نشون داد 1 بار بعد منم بهش با اشاره میگفتم که بابا بیشتر حد اقل دو راه آخه بد جوری مزه میداد کردن یه دختر دونفره همیشه توی عمرم که فیلم پورن نگاه میکردم آرزو میکردم که جای یکی از این مردها باشم آرزوویی که هممون داریم وبرای کمتر کسی پیش میاد و با تمام بد شانسیهام توی عمرم واسه من همچین شانسی اتفاق افتاده بود وهنوز در حین کردن باورم نمیشد که دارم همچین سکسی رو تجربه میکنم خلاصه اینقدر با دقت این مریم خانوم رو کردیم که آبمون دیر بیاد که فکر کنم حدود 40 دقیقه طول کشید و آبم اومد و ریختم روی پشتش و همه از حال رفتیم بعد از حدود 15 دقیقه موبایل حسین زنگ خورد و پاشد رفت اونور به صحبت کردن در همین بین یهو مریم اومد کنارم وگفت میخوای بیام روووت منم گفتم نیکی و پرسش خلاصه دوباره اومد رووم و اینبار فقط من کردم مریم خانوم رو چون حسین هر روز میکرد وبراش عادی شده بود واین من بودم که بعد از 8 ماه بی سکسی مثل گدا گشنه ها بودم و در عین حال هم میخواستم متانتم و بی تفاوتیم رو حفظ کنم خلاصه دفعه دوم هم حدود 10 دقیقه کردم و آبم اومد و بعدش با هم نشستیم چیپس و هله هوله خوردیم و باهاشون خدا حافظی کردم و رفتم چند روز بعد به حسین گفتم حسین جون تو اون روز اونقدر استرس داشتم که هیچی از کردن حالیم نشد میشه یه بار دیگه برنامه بزاری واسه سکس اونم گفتم تو با مایی خیالت راحت ودوباره هفته بعد برنامه گذاشت واین بار با راحتی وصفای بیشتری سکس کردیم چند روز بعد هم صاحب اون خونه ای که حسین اجاره کرده بود جوابشون کرد و حسین موند بی در کجا شق درد و اینجا بود که من در جواب لطف حسین هر وقت خونمون خالی میشد به حسین زنگ میزدم ومیگفتم خونه خالیه واون هم با تشکر تشکر با سر میومد میرفت مریم خانوم رو تا دسته میکرد و بعد میرفت البته چند بار هم به خاطر لطف جاکشی که واسش میکردم من رو هم شریک در کردن میکرد اون روزها گذشت والان حسین آقا خانومش رو طلاق داده وبا مریم خانوم از دواج کرده الان بعد از چند سال حسین و مریم رو با هم میبینم واحوال پرسی میکنیم و جوری با مریم صحبت واحوال پرسی میکنم که انگار هیچ اتفاقی بینمون نیافتاده من به خاطر یه چیز خیلی خوشحالم که حسین با مریم ازدواج کرد چون دیگه واقعا وقتی بخوام به حسین فحش بدم با سند و مدرک میگم بابا زنتو گاییدم تو دیگه چه فلانی هستی اگه دیدید داستانم مثل بقیه داستانها از خط اول تا خط آخر کس و کون و کیر نداشت واسه اینه که داستان پردازی نخواستم بکنم و همون چیزی رو که کاملا عادی اتفاق افتاده بود رو واستون تعریف کردم راستی یه چیزی جالب بعد از چند ماه از اون جریان خواهر مریم از نامزدش جدا شد و در جریان رفت وآمد های من و مریم وحسین با من آشنا شد و خیلی زود با اون وارد مرحله سکس شدیم و یکی از بهترین خاطرات سکس زندگیم با خواهر مریم بود که واقعا فوق العاده بود و دومین مدالم رو هم گرفتم واون اینه که فکر کنم جزو اقلیت مردهایی هستم که دو تا خواهر رو کرده باشه از صبر وحوصله همتون تشکر میکنم موفق باشید وخواهشا داستانهای واقعی بنویسید نوشته
0 views
Date: August 22, 2018