این داستان مربوط میشه به یک سال پیش تیر 94 بود که يه زن و شوهر که دو سالی بود ازدواج کرده بودند و بچه هم هنوز نداشتند آمدند و طبقه پایین خانه مارا اجاره کردند خانه ما دو طبقه هست ما طبقه دوم نشستیم و طبقه پایین کرایه دادیم بریم سر اصل ماجرا من اسمم میلاد24 سالمه هیکلم خوبه ورزشکارم قدم هم 181 دانشجو هستم خوشم هم نمیاد بگم کیرم بزرگه و کلفته نه راست خودم هستم وزن همسایه اسمش مرجانه26 ساله وشوهرشم کریم مرجان یه زن خوشگل وخوش هیکل وسفید سفید با موی بلوند ولخت لخت بودقدشم 175 سينه هاش گرد سفت و منحنی کونش آدم روانی میکنه خیلی نازه من اول دیدمش با چادر تو صورتشم گرفته بود گفتم این دیگه کیه ولی بعد خیلی ازش خوشم امد مرجان جون خودش اهل یکی از روستا های اصفهان بود دختر ساده و اروم خیلی خوش برخورد بود کریم هم تعمیر کار ماشین بود مرجان چون اهل اصفهان نبود خیلی از جاهای اصفهان را بلد نبود یه ماهی گذشت مرجان با ماخیلی صمیمی شد هرجا میخواست بره به مامانم میگفت با هم میرفتند خرید این ور آن ور منم اکثر توی خانه بودم میبردم و میاوردمشون مرجان چون شوهرش همش مغازه بود و تنها بود دیگه صبح که شوهرش میرفت میومد بالا پیش مادرم منم خیلی باهاش جور شدم میگفتم میخندیدم دستش مینداختم اونم خیلی با من راحت شده بود بعد فهمیدم با شوهرش زیاد رابطه خوبی نداره و مجبوری داره زندگی میکنه تا یه روز گفت میخوام برم چند جا سراغ کار بلد نیستم گفتم خودم میبرمت خلاصه من آماده شدم ماشین زدم بیرون مرجان آمد دیدمش جا خوردم وای یه مانتو و ساپورت سفید و خیلی تنگ پوشیده بود که هلال کونش آدم روانی ميکرد با يه شال صورتی و روژ قرمز تیره یه تیکه ماه شده بود بد جور شق کردم آمد نشست پیشم گفتم عروسی میری یا دنبال کار گفت یه جا برا فروشندگی میخواند بهم گفته باید اینجوری لباس بپوشی و آرایش کنی بهش گفتم میریم اگه مرد بود نمیزارم آنجا کار کنی خندید احتیاج به کار نداشت بیشتر برا سرگرمی خلاصه رفتیم مرکز شهر پاساژ سپاهان یه بوتیک بزرگ و خیلی شیک لباس بود هر کی میرسید به مرجان زل میزد از بس ناز شده بود صاحب آنجا یه پسر جون بود تا مرجان دید گفت آمدم برا کار خیلی خوشحال شد گفت فروشندگی کار کردی گفت نه گفت اشکال نداره خودم بهت یاد میدم و گفت از همین الان میخوای شروع کنی من گفتم نه گفت شما شوهرش هستید منم گفتم آره تا شب خبر شو بهت میدم یه کارت گرفتم آمدیم بیرون مرجان که جا خورده بود همینطور داشت به من نگاه میکرد منم گفتم مرتیکه از اون نامردا بود نتونستم جلو خودم را بگیرم ناراحت شدی گفتم شوهرت هستم خندید گفت نه عزیزم کاش واقعا بودی رفتیم یه کافی شاپ نشستیم از شوهرش پرسیدم گفتم اگه دوست داری بهم جواب بده اونم درد دلش باز شد گفت پسر عموم را میخواستند زوری عقدمون کنند منم اصلا دوستش نداشتم کریم اولین خواستگارم بود من سر لج زود جواب بله را دادم الان هم خیلی پشیمون هستم گفتم چرا گفت صبح میره شب میاد با لباس های کثیف پر روغن بنزین یه دوش نمیگیره لباس ها شو عوض میکنم اما فوری بو میگیره اصلا بدم میاد نزديکش برم ولی چاره ای ندارم چون خودم کردم هیچ اعتراضی پیش خانواده ام نمیتونم بکنم گفتم اینجوری که خودت ازبین میبری یکم دلداریش دادم آرامش کردم آمدیم بیرون بهش گفتم یه چیز بگم یه فکر دیگه نمیکنی گفت چی گفتم اگه دوست داری ميخوام دست همو بگیریم یکم قدم بزنیم البته من تورو عین خواهر خودم میدونم قبول کرد یعنی اصلا باورم نمیشد اون روز بهترین روز زندگیم بود دستشو گذاشت تو دستام دست های خیلی نرم ولطیفی داشت از اضطرابی که داشت دست هاش مثل یه تیکه یخ شده بود منم قلبم داشت از تو دهانم میزد بیرون نزدیک یک ساعت قدم زدیم برا من انگار یه دقیقه گذشته بود واقعا عاشقش شده بودم یه حس آرامش عجیبی بهم دست داده بود خلاصه رسیدیم به مغازه عطر ادکلن براش یه ادکلن که بوی ملایم و خنک بود که آدم از بوش حشري میشد سکسی بود براش کادو گرفتم رفتیم خانه بهش گفتم برا امروز خیلی ممنونم خیلی خوش گذشت کنارت اونم خیلی ازم تشکر کرد بهش گفتم سریع تا مامانم ندیده برو لباس هاتو عوض کن کادو تم یادت نره مامانم نهار درست کرده بیا بالا اون رفت منم رفتم بالا خلاصه بیشتر دیگه از ریزه کاری هاش نگم که خیلی طولانی میشه از اون شب دیگه من یه حس حال دیگه داشتم همش تو تلگرام براش متن عکس میزاشتم اونم از خودش عکس میگرفت برام ارسال ميکرد من از طریق چت دل به دریا زدم تمام احساساتم را بهش گفتم گفتم دیگه یه ثانیه نمی تونم بهت فکر نکنم جفتمون خیلی به هم وابسته شده بودیم تا یه شب ساعت یک شب بود گفت کریم خوابیده گفتم نفسم یه چیز بگم گفت چی گفتم فقط دوست دارم یه لب ازت بگیرم بخدا دارم دیوونه میشم حشري شده بودم فجیع چند لحظه شد جواب نداد داشتم می مردم هرچی پی ام دادم بعد 5دقیقه جواب داد گفت شکه شده الان این موقع این پیام دادم آنقدر اصرار کردم گفتم یه لحظه بیا تو پارکینگ فقط ببینمت و برو تا قبول کرد خیلی یواش آمدم در باز کردم آمدم تو پارکینگ طبقه پایین خانمون یه در کوچیک که به پارکینگ میخورد داشت آمد گفت چت شد این موقع رفتم جلو قلبم داشت وای میستاد زل زدم بهش هیچی نمیگفتم هرچی گفت چی چته دستش را گرفتم یواش گذاشتم رو قلبم که مثل گنجیشک داشت میزد اصلا نفهميدم دیگه به خودم آمدم دیدم گرفتمش محکم تو بغلم دستم تو موهاش دوتایی خیره شده بودیم به هم لبم گذاشتم رو لبش با ولع خاصي اون لبهای نازک و نرم صورتیش را ميخوردم میخواستم برم سراغ سینه هاش که نزاشت دیگه گفت بسه الان وقتش نیست گفتم مرجان دیگه یه ثانیه هم نمی تونم گفت میتونی یه بوس روی لپم کرد و رفت تا خود صبح یه ثانیه نتونستم بخوابم همش تو فکرش بودم دو بار از شدت حشر خودم را خراب کردم ساعت 10 صبح بود دیدم اس داد بیداری گفتم بله عشقم فکر کردم خوابی نخواستم مزاحمت بشم گفت به مامانت گفتم ميرم بیرون تو هم یه بهونه بیار بدون اینکه کسی بفهمه بیا پایین داشتم بال در میاوردم سریع پریدم یه دوش گرفتم یکم به خودم رسیدم گفتم ميرم دانشگاه آمدم از خانه بیرون و خیلی یواش برگشتم رفتم تو پارکینگ بهش خبر دادم در باز کرد برام رفتم تو خشکم زد مرجان جون یه تاب و شورت بنفش که خیلی خوشگل وجزبون بود تنش بود با يه آرایش ساده مثل یه فرشته شده بود عطری که براش خریده بودم زده بود که بوش حشرم را چند برابر کرد پریدم بغلش کردم محکم گرفتم تو بغلم تا تونستم فشارش دادم که بدن سفیدش قرمز شد دستم را کردم تو موهاش لخت بلوند ش ولبم را دوباره گذاشتم رو رو لبهاش شروع کردم به خوردن چند دقیقه گذشت بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب انداختمش رو تخت افتادم روش تاب شو در آوردم وای دوتا مه مه سفید گرد با نک مه مه هش صورتی و خیلی ریز بود معلوم بود اصلا اون شوهر دیوثش دست نزاشته بهشون آنقدر گرد ناز و سفت بود که روانیم کرده بود همینطور که سينه هاشو ميخوردم دستم بردم اول از رو شرت کس شو مالیدم یکم بعد دستم بردم تو شرت شروع به مالیدن چوچولش کردم کسش خیس خیس شده بود و صداي چلپ چلپ سکوت اتاق شکسته بود مرجان از خودش بیخود شده بود صداش اتاق گرفته بود جفتمون از خود بیخود شده بودیم همینطور که سينه شو خوردم زبون زدم آمدم پایین تا رسيدم به نافش یکم دور نافش زبون زدم مرجان یواش داشت ناله ميکرد تا رسيدم به شرتش خیس آب بود شرتش در آوردم پا ها شو باز کردم زبونم را گذاشتم وسط چوچولش و شروع کردم به خوردن مزه خاصی ميداد آب کسش ولی دوست داشتم جون مرجان یه آهی کشید و صداش رفت بالا همش التماس ميکرد بسه میلاد منو بکن دیگه جرم بده کیرت تو کسم فقط بگا این حرفها بیشتر بیشتر منو حشري ميکرد آخ بلند شدم گفتم لباس هامو در بيار یه لب دیگه ازم گرفت یکی یکی دکمه های پیراهنمو بار کرد یهو دست انداخت چند تا از مو های سینه مو کند گفت خیلی دوست داره پیراهنمو درا آورد رسید به شلوارم کمربندم را باز کرد بعد دکمه و زیپ شلوارم را باز کرد شلوارم را درا آورد از رو شورت کیرم را ماليد یکم قلبم از سینه ام میخواست در بیاد گفت عجب سفت شده یکم لوندی کرد و از روی شرت یکم زبون زد جون شورتم کشید پایین رگ های کیرم داشت پاره میشد گفت میلاد جونم ناراحت نمی شی گفتم از چی گفت از ساک بدش میاد ولی میزارم لا سینه هام برات گفتم هر جور راحتی جیگرم کیرم کرد تو دهانش و در آورد یه تف انداخت روش واگذاشت لای سینهاش و شروع کرد به بالا و پایین حالا صداي ناله من سکوت اتاق شکسته بود چند دقیقه گذشت گفتم بخواب تا کس ناز و خوشگلت را بگام کسش باد کرده بود و خیس خیس بود خيلي یواش کیرم را کردم تو کوسش یه جیق کوچولو زد خوابیدم روش چند لحظه مکث کردم و خیلی آروم شروع کردم به تلمبه زدن جفتمون تو فضا بودیم دستم تو موهاش بود کیرم تو کسش لبم رو لبهاش تلمبه تند ترش کردم صداش رفت بالا جفتمون قربون صدقه هم ميرفتيم کسش خیلی تنگ و داغ بود کيرمم تا آخر تو کسش جا داده بودم از حرارتش کیرم آتیش گرفته بود یکم گذشت بلند شدم گفتم از اون طرف شو یه لحظه ترسید فکر کرد میخوام از عقب بکنمش با این که خیلی دوست داشتم گفتم نترس امروز از عقب کارت ندارم خوشحال شد گفت خیلی درد داره تحملش را ندارم گفتم دفعه دیگه یه جور سوراخت را باز میکنم که متوجه نشی عشقم خندید یه ليس زدم دم سوراخ کونش جون آخ و یکم با زبون دم سوراخش بازي دادم حسابی خیس و لیز شده بود کیرم گذاشتم لاي کونش منحنی کونش دیوانه کننده بودمرجان حسابی داشت حال ميکرد همین حالت اوردمش لب تخت و آمدم پایین ایستادم و دوباره کردم تو کوسش و شروع به تلمبه زدن کردم تند تند جیغش در آمد بود و همینطور قربون و جونم میرفت مرجان به ارگاسم رسیده بود منم همینطور گفت من دارم حال میام با صداي لرزان منم سرعتم بیشتر کردم يه جیغ کشيدو شروع به لرزیدن کردمنم کیرم در آوردم و آبم را ریختم دم سوراخ کونش یه آه از ته دل کشید و آبم رفت لای کسش با دستش کشید روش پخش کسش کرد برش گردوندم کیرم دوباره کردم تو کوسش و همو محکم بغل کردیم بهترین لحظه های عمرم بود تو بغل هم خوابمون برد اصلا دوست نداشتم بیدار بشم ساعت نزدیک 1 بود که با يه بوسه شیرین از خواب بیدار شدم گفت پاشو عزیزم شوهرم دیگه نزدیک دو پیداش میشه بهش خیره شدم گفتم مرجان جونم گفت جونم گفتم خیلی خیلی خیلی دوستت دارم تورا خدا بهم بگو خواب ندیدم گفت خواب نبود بیدار بودی گریه اش گرفت گفتم چی شد عزیزم از شوهر دیوثش گفت گفت اصلا تو این دو سال یه بار به مرجان حال نداده اصلا احساس عواطف نداره فقط از راه برسه شامش را بخوره بیاند تو رختخواب هر شب جمعه فقط دو سه دقیقه کارش را بکنه حال که امد دست بکشه و بخوابه آنقدر بو میده حمام که می فرستمش بازم بو میده اصلا اهمیت بهش نمیده صبح بره شب بیاد روز های تعطیل یا خواب یا منو ببره خانه مادرش چند وقته خانوادمو ندیدم خیلی دم براش سوخت ازم خیلی تشکر کرد که به ارگاسم رسونده بودمش آرامش کردم گفتم تازه این اولین سکسمون بود دفعه بعد قول میدم درست حسابی بهت حال بدم عشقم الان خیلی دوستش دارم و به همدیگر وابسته شدیم شدید میخوام طلاقش را بگیره از این مرتیکه بی احساس خیلی چیز هارا خذف کردم بازم خیلی طولانی شد اگه خوشتون آمد بگید تا سکس شب تا صبح با مرجان جون هم براتون بگم ادامه نوشته میلاد
0 views
Date: February 13, 2020