سلام موژان هستم ۲۹ ساله قدم ۱۷۶ وزنم ۶۰ چهره جذابی ام دارم توی دوران دانشجویی با یکی از هم دانشگاهیام ازدواج کردم ولی سال بعدش بخاطر اینکه نمیتونستم باردار شم مجبورم کرد طلاق بگیریم بعد از اینکه از دانشگاه فارغ التحصیل شدم دنبال کار گشتم چون تحمل بیکاربودن برام سخت بود رشته منم از دبیرستان طراحی دوخت بود و تحصیلات دانشکامم مربوط ب همین بود واسه همین سریع یه کار توی یه تولیدی لباس ک طراحیای لباساشونم خودشون انجام میدان پیدا کردم صاحب این تولید یه عاقای۳۳ ساله ب نام کامران و فوق العاده جذاب که مجرد هم بود من از باقی همکارا شنیده بودم ک این عاقا خییییلییی مذهبیه و کلا ادمیه با خانوما بشدت خشک و رسمی برخورد میکنه و در کل همه میگفتن مرد محترمیه من از طریق یه واسطه اونجا موقتا مشغول کار شده بودم ولی برای اینکه برای یه مدت معلوم قرارداد ببندم باید کامران شرایطمو برسی میکرد اول که طراحای منو دید خیلی خوشش اومد و گف خوشحال میشه همکاریمون ادامه پیدا کنه تا دو سه ماه همه چی نرمال بود تا اینکه یروز که داشتم وسایلامو جمع میکردم برم خونه ساعت کاری تا ۳ بود کامران اومد توی اتاقم یه سری طرح جدید گذاشت رو میزمو گفت همشو طراحی سه بعدی کن اینکارم واااااقعااااااا هم خسته کننده بود هم زمان بر بهش گفتم امروز خستم و فردا انجامش میدم ولی یدفعه با دستاش شونه هامو گرفت چسبوند دیوار خیلی جدی گف باید الان انجامش بدی من از ترس بدنم عرق سرد کرده بود و میلرزیدم بعد دستاشو گذاشت دو طرف صورتم صورتشو نزدیک گوشم کردو گف با من باش امشبو اینو ک گفت ی لحظه همه چی جلو چشام سیاه شد اصللللا انتظارشو نداشتم که همچین حرفی بزنه مخصوصا کسی که جلو همه خودشو ی ادم مذهبی جلوه میده صورتمو ول کرد فک کردم بیخیال شده داشت از اتاق خارج میشد ک دم در وایساد بدونه اینکه برگرده نگام کنه گفت تا شب که همه میرن وایمیستی و کاری ک بهت دادم انجام میدی همونجور خیلی سست روی صندلیم نشستمو ب فکر این بود چجور از دستش خلاص شم از شدت استرس و هیجان اصلا فکرم کار نمیکرد ساعت تقریبا شیش و نیم بود که همون موقع اخرین همکارم اومد توی اتاقم تا ازم خداحافظی کنه وقتی ک همکارم رفت فهمیدم الان منو و کامران فقط توی این ساختمونیم دیگه طاقتم تموم شد سریع وسایلمو جمع کردم از اتاقم زدم بیرون داشتم در اتاقمو قفل میکردم ک برم یدفعه دیدم ی نفر خودشو از پش ت چسبوند بهمو دستاشو دور کمرم حلقه کرد یواش یواش دستاش رفت سمت سینه هام و مالششون میداد برگشتم سمتش تا ازش التماس کنم بذاره برم ولی تا اومدم حرف بزنم لباشو چسبوند رو لبام بعدش بهم گف اگه دختر خوبی باشی نمیذازم اذیت شی من از زیر دستاش فرار کردم ولی سریع بازومو گرف هولم داد سمت دیوار خودشو چسبوند بهم و گف ای دختر بد و یه سیلی زد تو گوشم بعدم بزور منو کشوند توی اتاق خودش درو قفل و کردو هولم داد رو کاناپه ایی ک توی اتاقش بود دوباره شروع کردم التماس ولی اون اصن توجه نمیکردو مشغول دراوردن کتش بود بعدشم شروع کرد باز کردن دکمه های پیرهنش و کمربندش نزدیکم شد مقنعه مو از سرم دراوردو موهامو باز کرد و با یکی از دستاش با موهام بازی میکرد با اونیکی دستشم به سینه ام چنگ میزد اومدم پرتش کنم اونور ولی اصلا زور اون هیکل مردونش نمیومدم با گریه بهش گفتم همه اینجا میگن شما خیلی محترمید خدا پیغمبر سرتون میشه توروخدا ولم کنید با حالت تمسخر بهم گفت همون اول که دیدمت دل و دینمو باهم بردی همونج ا فهمیدم از این ادمای کثیفیه که فقط جلو بقیه سجاده آب میکشه بعدش شروع کرد دکمه های مانتومو باز کرد سوتینمو از وسطش پاره کردو شروع کردم خوردن سینه هام جلو دهنمو با دوتا دستام گرفتم چون نمیخواستم با آه کردنم بهش لذت بیشتری بدم و بیشتر حشریش کنم بعد اینکه سینه هام کامل کبود شد رفت سمت شلوارمو دکمشو باز کرد شلوارمو شرتمو همزمان از پام درآورد تا کسمو دید گفت از اونی که فک میکردم خیلی بهتره و وحشیانه شروع کرد ب خوردن ته ریشش محکم کشیده میشد لای پام ک یه سوزش بدی ایجاد میکرد بعد اینکه کامل کسمو خورد کیر خودشو اورد گذاشتم دم کسم اروم اروم بالا پایین میکرد ک یدفعه کرد تو کسم کیرش خیلی کلفت بود یه جیغ کشیدم که سریع برگشت بهم گفت جنده کلفت دوس داریا بعد وحشیانه شروع کرد تلمبه زدن بدنشو خم کرد بدنش کاملا چسبیده شد به سینه هام و همزمان ک تلبمه میزد شروع کرد لب گرفتن من از شدت درد با ناخونام پشتشو چنگ میزدم بی خبر از اینکه اینکارم وحشی ترش میکرد ابش که اومد همشو ریخت توی کسم کنارم ولو شد و شروع کرد خنده سرمستانه کردن من که واقعا داشت حالم ازش بهم میخورد پاشدم لباسامو بپوشم برم با دست جلومو کرفت کفت بذار یکم حالم جا بیاد خودم میبرم میرسونمت بعد اون شب دیگه سرکار نرفتم ولی کامران دیگه ولم نمیکرد میگفت باید صیغش شم اوایل که اصلا قبول نکردم ولی بعد ی مدت شروع کرد به تهدید ک اگه صیغم نشی میدم اسید بریزن روت و اینجور حرفا الان ۶ ماهه که صیغش شدم و مجبورم هرچن وقت یبار باهاش سکس داشته باشم نوشته
0 views
Date: June 17, 2019