سلام مهشید هستم 19 سالمه و دانشجوام بعدازظهرا هر روز میرم باشگاه تناسب اندام در یک کلام میتونم بگم اندامم عالیه سینه هامو عمل کردم و سایزشون هشتاده باسنمم تووپ عالی هر چی بگم کم گفتم خیلیا این حرفو ب من میزنن قدمم متوسط 168 وزنمم 58 کیلو مجردم و ب خاطر یک حادثه تو بچگیم پرده ندارم بگذریم من و مادر و پدرم تو طبقه دوم ی اپارتمان زندگی میکنیم طبقه ی بالایی ی خانواده ی چهار نفره زندگی میکنن سارا 20 سالشه نامزد داره و داداش ساسان ک 25 سالشه و اونم تو کار تناسب اندامه هیکلش حرف نداره قدش 188 اینا میخوره من با سارا خیلی صمیمی بودم ی روز رفتم خونشون زیر مانتوم ی تاپ قرمز ک یقش خیلی باز بود و نصف گردی سینم تقریبا دیده میشد با ی ساپورت تنگ ک قشنگ انداممو نشون میداد پوشیده بودم بعد از این ک دیدم کسی خونشون نیست مانتومو در اوردم سارا برام ی خواستگار معرفی کرد ولی من نمیتونستم بخاطر مشکلم ب اسونی با هر کسی ازدواج کنم برای همین مشکلمو براش گفتم سارا رفته بود ی چیزی بیاره ک بخوریم و منم هنوز حرفم تموم نشده بود ک در اتاق داداشش باز شد و اومد بیرون و خیره شد ب من نگاهش از رو صورتم هی میرفت رو سینه هامو باسنم منم ک شوکه شدم بودم تا چند لحظه همونجا ایستاده بودم شلوارش اینقدر تنگ بود ک من بزرگ شدن آلتشو حتی از روی شلوارش حس میکردم بعد چند ثانیه سریع پریدم روی اون مبله دیگه و مانتو و شالمو برداشتمو سرم کردم از خجالت قرمز شده بودم سریع از سارا خداحافظی کردم و از خونشون اومدم بیرون همه ی حرفامونو شنیده بود نمیدونستم چیکار کنم دیگه کمتر میرفتم خونشون و سعی میکردم باهاش روبرو نشم ولی اون مثل این که ی فکر دیگه تو سرش بود بعد از دو ماه ک از اون روز گذشت خانواده من ب خاطر فوت یکی از اقوام مجبور شدن ک برن شهرستان و منو ب خانواده سارا سپردن ی روز ساعت 10 صبح بود ک زنگ خونه ب صدا در اومد حدس زدم سارا باید باشه درو ک باز کردم دیدم داداشه بازم شوکه شدم ولی خدارو شکر این دفعه با تیشرت و شلوارک بودم ک بازم تنگ بودن و ی رژ قرمزم زده بودم این رژمو خیلی دوست داشتم مزش فوق العاده بود و مزه شکلات میداد بیشترشو میخوردم همیشه رفتم و مانتو و شلوارو شالمو پوشیدمو رفتم دم در گویا میخواسته بره خرید ک کلیدشو فراموش کرده الانم خیلی خسته بوده و از من میخواست ک بزارم بیاد تو تا خانوادش برگردن راستش خیلی میترسیدم تا حالا با ی پسر تنها تو خونه نبودم زشت بود ک تو راهرو نگهش دارم پس تعارف کردم اومد تو رفتم تو اشپز خونه تا براش شربت بیارم ازم پرسید تولد سارا نزدیکه ب نظرت چی دوست داره ک براش بخرم گفتم سارا خیلی ادکلن دوست داره ب خصوص از یکی از ادکلن های من خیلی خوشش میاد دیگه حرفی رد و بدل نشد وقتی ک از اشپزخونه خارج شدم دیدم ک روی مبل نیس صداش زدم ک گفت تو اتاقتم راستش خیلی عصبی شده بودم چون حق نداشت بدون اجازه وارد اتاقم بشه با عصبانیت وارد اتاق شدم ک دیدم نیست ک ناگهان از پشت ی دستشو گذاشت رو دهنم و اون دست دیگشم روی شکمم ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم شروع کردم ب دستو پا زدن و تقلا کردن ولی اون دو برابر من بود پرتم کرد روی تخت و نشست رو رونام و دو تا دستامو با ی دستش گرفت اصلا نمیتونستم تکون بخورم ی لحظه دستاشو برداش ک شروع کردم ب جیغ کشیدن و مشت زدن ولی چه فایده ن کسی صدامو میشنید ن اون دردش میگرفت گفت چاره ی دیگه ای برام نذاشتی از تو پلاستیکی ک همراهش بود ی طناب باریک در اورد و دستامو باهاش بست ب بالای تختم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیومد گفت خیلی منتظر همچین لحظه ای بودم زبونم بند اومده بود شاید تو فیلما دیده بودم ولی بار اولم بود ک تجربه میکردم شالمو دراورد و کش موهامو باز کرد شروع کرد ب دست کشیدن موهام سرش تو موهام میکردو بو میکشید ب خودم اومد التماسش کردم ولی فایده ای نداشت اومد پایین و دکمه های مانتومو باز کرد و استیناشو جر داد دکمه ی شلوارمو باز کرد و زیپشو کشید پایین با ارامش تمام این کارا رو میکرد من لال شده بودمو فقط تماشاش میکردم داشتم تحریک میشدم و این خیلی بد بود از جاش پاشد و رفت تو اشپز خونه هر کار کردم نتونستم فرار کنم وقتی اومد با ی لیوان یخ و ی لیوان اب اومد نمیدونستم میخواد چی کار کنه تیشرت و شلوارکم سفید بود و لباس زیرام صورتی جیغ لیزر کرده بود چون از مو بدم میومدم شروع کرد ب بوسیدن صورتم تا رسید ب لبام هی میومد نزدیک لباش میخورد ب لبام و هی میرفت عقب داشتم دیوونه میشدم سه بار این کارو تکرار کرد برای بار چهارم شرو کرد با زبونش لیسیدن لبام و یهو حمله ور شد ب لبام چنان میخورد و میک میزد ک خدا میدونه لب پایینمو گاز میگرفت و میکشید و یهو ول میکرد ده دقیقه تموم فقط لبامو میخورد رفت سراغ گوشم زبونشو میکرد تو گوشم و بعد ک خیس میشد فوت میکرد طوری ک یخ میکردم و قلقلکم میومد دیگه هیچی نمیگفتم دستامو باز کرد ولی با دستش نگه داشته بود اومد رو گردنمو بوس میکرد و میخورد و لیس میزد از زیر چانم لیس میزد تا چاک وسط سینم ک یکمش از یقم زده بود بیرون لیوان ابو برداشت نمیدونستم تو فکرش چیه کم کم آبا رو میرخت رو تیشرتم قستم سوتینم نمیدونین چه حالی داشت لباسم خیس شده بودو سوتینم پیدا بود دیوونه شد و تیشرتمو دراورد و سوتینمم باز کرد یخو برداشت و کشید رو سینم یخ کردم و نوک سینم زد بیرون گفت جووووون فداش بشم رژت کجاس گفتم کدوم رژ گفت همونی ک زده بودی گفتم رو میز رفتو رژمو اورد سرشو باز کرد و شروع کرد ب کشیدن رو نوک سینم داشتم میمیردم صدام در اومده بود ک نوک سینمو کرد تو دهنش چنان آهی کشیدم ک خدا میدونه اونم بیشتر حشری شد و محکم تر مک میزد با زبونش رو نوکش میکشید با دندوناش نوکشو میکشید و ول میکرد میخواست تمام سینمو بکنه تو دهنش ولی جا نمیشد فشارشون میداد از ی سینم ب اون یکی میرفت و گاز میگرفت با انگشتاش نوکشونو می رفتو فشار میداد منم فقط اه میکشیدم ی ربع رو سینه هام بود کبود و قرمز شده بودن و نوکشون 5 برابر بزرگ شده بودن شرو کرد ب لیس زدن شکمم زبونشو تو نافم میکرد خودمو خیس کرده بودم اونم کیرش خیلی بزرگ شده بود لباسشو شلوارشو دراورد نشست وسط پاهام و شلوارک منم در اورد و گفت به به آبشووو شروع کرد ب مالیدن کسم از روی شرت دیگه تحمل نداشتم بلند بلند اه میکشیدم اونم میگفت عشق خودمی جونمی نفسمی و تند تر میمالود و هم زمان نوک سینمم میخورد و گاز میگرفت شرتمو دراورد و کجم کرد ب سمت لبه تخت خودشم رفت پایین تخت نشست پاهامو باز کرد و انداخت رو شونه هاش کسمو میخورد و میمالوند لیس میزد و زبونشو هی میکشید ب کسم و میکرد تو سوراخ کسم یهو پاشد چشمم ک ب شورتش افتاد تعجب کردم داشت جر میخورد شورتشو کشید پایین ک کیر بزرگش افتاد بیرون گفت بمالش من یاد نداشتم ولی ی جورایی با دستام مالوندمش اومد و رو شکمم نشست و کیرشو گذاشت لا سینه هام و تلمبه میزد و یجورایی تو دهنمم میکرد تا ابش ک میخواس بیاد پاشد و همه رو رخت رو سینه هامو دوباره شروع کرد ب خوردن سینه هام سینه برام نمونده بود کیرشو گذاشت لای کسم و گفت مطمئنی پرده نداری گفتم اره کم کم کیرشو کرد تو کسم ی حس وصف ناپذیری بود تا حالا همچین حسی نداشتم و شروع کرد ب تلمبه زدن ب سه حالت مختلف کرد تو کسم و سه بارم آبم اومد آب اون ولی فقط ی بار اومد ک همون تو کسم خالی کرد چون هنوز سه روز از پریودیم میگذشت میخواست بکنه تو کونم ک بهش اجازه ندادم و دوباره کرد تو کسم دیگه بیهوش شدیم و تا شب ساعت نه خوابیدیم خودش میگفت دوستم داره و الانم قراره بیاد خواستگاریم ببخشید اگه بد نوشتم اخه اولین داستانم بود ممنون نوشته
0 views
Date: March 6, 2020