سکس فریبا با دامادش ۱

0 views
0%

سلام فریبا هستم 48 سالمه و همراه با شوهرم و یکی از دخترام زندگی میکنم یک دختر و یک پسر دیگه دارم که اونا متاهلن همیشه با دامادم احسان رابطه خوبی داشتم الان دامادم 32 سالشه و این خاطره برمیگرده به یک سال پیش زمانی که احسان و مینا دخترم به علت تعمیرات ساختمونشون اومدن خونه ما یه مدتی من معمولا توی خونه و جلو محارم لباس نسبتا آزادی میپوشم تاپ شلوارک بعضی وقتا با سوتین که باعث میشه سینه هام بهتر نشون بدن خودشونو اینجوری شوهرم بیشتر میپسنده بعضی وقتا هم که میخوام راحتتر باشم نمیبندم البته سینه هام خیلی شل نیستن که بیوفن و نسبت به سنم خوب هستن شوهرم 2 سال از خودم بزرگتره و بر اساس سنمون تقریبا سکس نداریم دیگه بیشتر عشق بازی داریم قضیه از اینجا شروع شد که یه شب که بچه ها رفتن تو اتاقشون بخوابن من و منصور شوهرم هم بعد دیدن فیلممون رفتیم که بخوابیم داشتم مسواک میزدم که بخوابم شنیدم که از اتاقی که مینا و احسان خوابیده بودن صدای پچ پچ میاد یه نگاه کردم دیدم منصور رو تخته و در اتاقمون نیمه بسته است و نمیتونه منو ببینه در اتاق مژده اون یکی دخترم هم بسته بود کامل پس مسواکم رو تموم کردم و نزدیک در اتاق مینا شدم تا بتونم صداشونو بهتر بشنوم چون همیشه مینا از رابطش با احسان بهم میگفت و ازم راهنمایی میخواست همیشه میخواستم ببینم همه چی خوب پیش رفته یا نه دیدم صدای احسان میاد میگه اذیت نکن دیگه خرابش نکن دیگه و از این حرفا مینا میگفت نمیتونم الان بذار واسه بعدا احسان نمیخوام که بکنمت بابا یکم بخور آبم میاد دیگه حسابی حشریم مینا اذیت نکن الان بخورم برات میگی سکسم بکنیم اینجا دوس ندارم صداش میره خلاصه داشتن اینجور باهم صحبت میکردن منم تو دلم میگفتم این دختر من چرا اینجوری میکنه خوب اگه شوهرش میخواد باید قبول کنه همینجور که اطرااف رو نگاه میکردم که کسی نیاد و قلبم تند تند میزد دستمو گذاشته بودم رو سینم ناخودآگاه داشتم سینمو میمالیدم شنیدم که صدای ساک زدن مینا میاد انگار خیلی خوب بلد نبود یا کیر احسان خیلی میرفت تو دهنش نمیدونم خواستم از سوراخ کلید یکم ببینم اما توش کلید بود و نمیشد چیزی دید همینجور سینه هامو میمالیدم و گوش میدادم مینا بذار با دست بمالم تا آبش بیاد بذار دستمال بیارم احسان دستمال چیه باید بخوریش مینا احسااااااان بی تربیتی احسان خفه بابا همینکه گفتم دیکه معلوم بود احسان سر مینا رو داره فشار میده و شاید یکم تلمبه میزنه البته اینا رو من تصور کردم طبق صدایی که میشنیدم بعد از یه مدت دیدم یه صدای آه و اوه خفیفی از احسان بلند شد و میگفت بخورش اوووومد من دیگه داشتم دیوونه میشدم بارها طبق گفته های مینا سکس اونا رو تصور کرده بودم اما این بار که شیندم خیلی فرق داشت احسان رو تجسم کردم با اون هیکل مردونه و قد نسبتا بلند و چهار شونه و تقریبا پشمالو و مینا تقریبا ریزه رو که به خودم رفته بود باید اعتراف کنم که یکم حشری شده بودم رفتم تو اتاق خودمونو کنار شوهرم دراز کشیدم که تقریبا خواب بود نتونستم خودمو کنترل کنم دستمو کردم تو شورتشو کیر منصور دراوردم شروع کردم به مالیدن یاد صدای احسان افتادم که میگفت باید بخوریش نشستم رو تخت و سرمو بردم پایین و شروع کردم به ساک زدن دست منصور رو پشت سرم حس کردم که داره با موهام بازی میکنه کیرش کمکم شق شد منصور گفت داری چکار میکنی خوشگل خانم سرمو آوردم بالا گفتم سکس میخوام و گفت چی شدی یهو گفتم هیچی و لباس خوابم رو که پوشیده بودم و زدم بالا و نشستم رو کیر شق شده اش که تقریبا 16 سانته و منو خوب ارضا میکرد یه 5 دقیقه ای همینجور بالا پایین میرفتم تا اینکه آب منصور خواست بیاد منم دستمال اوردم و ریختش تو دستمال بوی آبش اتاق رو گرفته بود و من یاد احسان افتادم که میگفت باید بخوریش تا حالا آب کیر منصورو نخورده بودم و البته دلمم نمیخواست تستش کنم به نظر اصلا خوب نمیاد خلاصه اونشب با هزار تا فکر و بعد از ارضا شدنم تموم شد صبح شد و من ساعت 7 بیدار شدم تا صبحانه منصورو بدم تا بره سر کار مژده هم ساعت 7 5 خودش بیدار میشد و از صبحانه رو میز میخورد و میرفت دانشگاه مینا و احسان هم من ساعت 8 بیدار میکردم تا صبحانه بخورن و برن سر کاراشون با همون لباس خواب اومدم بیرون از اتاق لباس خوابم کوتاه بود تقریبا تا زیر باسنم و از بالا هم تا کمی بالای سینم رو میپوشوند من 70 کیلو هستم و به واسطه ورزشی که میکنم نسبت به سن و قدم هیکل خوبی دارم یه بار هم با عمل جراحی چربی های بعضی قستها رو برداشتم که هیکلم خیلی بهتر شه تو خواب و بیدار به سمت آشپزخونه میرفتم که صبحانه رو آماده کنم که یهو احسان رو دیدم جا خوردم و یکم ترسیدم و کمی خجالت کشیدم نه میتونستم برگردم تو اتاق چون فکر میکردم ضایع است و نشون میده من به دامادم اعتماد ندارم و از طرف دیگه هیچ وقت با لباس کوتاه انقدر کوتاه جلوش نبودم شلوارکامم همیشه بلند بودن نسبتا از طرف دیگه سوتین نداشتم و از روی لباس خواب فکر میکنم دیده میشدن و منم تصمیم گرفتم برم وسایل صبحانه رو آماده کنم احسان گفت مامان بیدارتون کردم گفتم نه خودم بیدار شدم صبحانه منصورو بذارم گفت خوش به حالشون من که همیشه صبح یه تیکه نون و پنیر میخورم و میرم نگاش کردم و گفتم خوب دیگه ما پیرا و قدیمی ها رابطه هامون فرق میکنه احسان یه جوری که خواست خودشو لوس کنه گفت شما که هزار ماشالا اصلا قدیمی و پیر نیستین و مثل دخترای 30 ساله هستین خوب مثل هر زن دیگه ای خوشم اومد که ازم تعریف کرد اما یهو یاد لباسم افتادم حالا که خوابم یکم پریده بود به خودم نگاه کردم و دیدم اصلا وضعیت لباسم مناسب نیست احسان همینجوری که منو نگاه میکرد یا دید میزد گفت من برم کمکم مینا رو بیدار کنم گفتم باشه تا احسان رفت پریدم تو اتاق تا لباس عوض کنم جلو آینه ایستادم و دیدم واقعا سکسی بوده لباسم سینه هام شکلشون و حجم و نوکشون کاملا دیده میشد البته من سعی کرده بودم دستمو یه جورایی جلوشون بگیرم اما دیدم شرتمم پیدا بوده از روی لباس خواب و از پشت هم یکم خم شدم جلو آینه دیدم خط پایین باسنم کامل معلوم میشه آخه واسه درآوردن وسایل صبحانه از یخچال خم شدم یکم واقعا پشیمون شدم و خودمو لعنت کردم که چرا انقدر خواب الود بودم که این موضوع ساده را در نظر نگرفتم از طرفی هم یاد حرفهای احسان میوفتادم که از بدنم تعریف میکرد و میفهمیدم حسابی دید زده منو و یاد این می افتادم که چقدر آدم حشری هست لابد میره دخترمو یه بار دیگه بکنه بعد از اینکه منو اونجور دیده همه اینا یه حس خوب و بدی بهم میداد که نمیشه توصیفش کرد لباسمو عوض کردم و اون روز به هر ترتیبی بود گذشت و همه از خونه رفتن و من موندم تنها تو تنهاییم به اون شب فکر میکردم و سکسم بعد از مدتها با منصور و اینکه میگفتم خوش به حال مینا که همچین شوهری داره از افکار خودم پشیمون میشدم اما نمیتونستم به صحنه ساک زدن مینا واسه احسان و خالی شدن آب احسان تو دهنش فکر نکنم نمیتونستم به صحنه ای که احسان تن منو دید میزد فکر نکنم شروع کردم با سینه هام و کسم ور رفتن تا ارضا شدم اون روز کلی کارهام عقب افتاد انقدر که به این چیزا فکر کردم فکر میکنم 3 بار خود ارضایی کردم از خودم بدم میومد اما واسم جالب هم بود که بعد از مدت ها حشرم برگشته و من تشنه کیر شدم اما عجیب این بود که کمتر به کیر منصور فکر میکردم و این منو آزار میداد تا عصر که بچه ها برگردن حسابی با خودم کلنجار رفتم ااما نتونستم جلو شهوتم رو بگیرم تصمیم گرفتم واسه شهوت خودمم که شده یکم بیشتر تنم رو به احسان نشون بدم هیچی تو ذهنم نبود فقط واسه اینکه شهوتم بالا بمونه و بتونم باز راحت با منصور سکس کنم منصور از سرکار دیر میومد خونه تقریبا 8 میرسید خونه مینا ساعت 5 بود که رسید خونه و احسان هم 5 و نیم رسید مژده هم که با دوستاش میرفت بیرون بعضی روزا و 7 8 میومد خونه مینا رفت تا دوش بگیره و احسان هم رفت اتاق لباساشو در بیاره من نمیتونستم از فکرهایی که تو ذهنم ساخته بودم خلاص شم لباسی که پوشیده بودم یقه ش کامل بسته نبود اما باز هم نبود که خط سینه ام معلوم شه و سوتین هم بسته بودم و سینه هام خیلی خودنمایی میکرد تو لباس شلوارک نسبتا بلندی هم پوشیده بودم احسان که اومد رو مبل نشست گوشیمو برداشتم و رفتم طرفش نشستم کنارش جوری که بدنم کامل بهش بخوره اونم اصلا تکون نخورد گفتم بهش احسان گوشیم سرعتش کم شده یه کارش بکن گفت باشه یکم خم شد طرفم تا گوشیو ببینه و باهاش کار کنه و بهم نشون بده چه کار باید کرد که دستش میخورد به سمت چپ سینه چپم منم خیلی شهوتی شدم مثلا واسه اینکه ببینم چه کار میکنه عملا خودمو بهش میمالوندم اونم هی میگفت مامان باید این فایل ها رو پاک کنی و من اصلا حواسم بهش نبود یکم به خودم اومدم گفتم احسان بذار برات چایی بریزم گفت ممنون میشم حس کردم نگاش دنبالمه نگاش کردم دیدم بله محو سینه هام شده انگار دو تا چایی ریختم و اوردم جلوش تعارف کنم اصولا تعارف نمیکنم اما اون روز میخواستم سینه هام رو به نمایش بذارم خم که شدم یقه لباسم افتاد پایین احسان گفت بر میدارم مرسی منم دوباره تعارفش کردم که دیدم نگاش افتاد به سینه هام کلی تعلل کرد تا چای برداره نگاش کامل رو سینه هام بود و من حسابی شهوتی شده بودم این داستان ادامه داره نوشته

Date: July 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *