اسم من سامانه19سالمه بچه اصفهانم تو خوانواده ای که نه زیاد مذهبیه ن زیاد بی دین زندگی میکنم داستان من مربوط میشه ب همین تابستون یعنی سال94ک گذشت من یه زن دایی دارم که حدود بیست و هشت سالشه و پنج ساله که با داییم ازدواج کرده بچه اولشون نتونست به دنیا بیاد بخاطر همین دیگه بچه دار نشدن خصوصیات فیزیکی زن داییم نسبت ب بقیه زنا حدود 90درصد بهتر بود قدش حدود170 تا174 چون من ک قدم 178ازش ی کم بزرگترم خودم ورزش پارکور میرم بخاطر همین بدنم کاملا ماهیچه ایه و نسبت ب هم سنو سالا هیکلم رو فرمه از حرفای ک زندایم تو جمع با مامانم میزد فهمیدم ک وزنش 82کیلوه ک بعد از تابستون با رژیم شد 75 داییم ی فست فود فروشیه بزرگی داره ک بخاطر همون سه چهار نفر شاگرد داشت تابستون امسال هم من برای اینکه هم تنها نمونم هم ی مقدار پول برای خودم درارم شروع ب کار کردن پیش دایم شدم مکان مغازه داییم محلی بود ک رفتو امدش فوق الهاده زیاده بخاطر همین هم ما حتی بعضی اوقات ساعت 2ی شب تعطیل میکردیم ولی در عوض صبح ساعت یازده شروع ب کار میکردیم خب از موضوع اصلی دور نشیم اواسط مرداد ماه بود ک داییم با زنداییم رفتن مشهد من تو اون یک ماهو نیم ب همه چیو یاد گرفتم بخاطر همین داییم مغازه رو داد دست من منم خوش حال بودم ک تا چند روز بالا سر ندارم روز 17بود ک دایینام صبح زود راه افتادن ک برن منم طبق همیشه ساعت 10بیدار شدم ک بعد صبحانه مامانم گفت ک داییت کلید خونه رو داده شبا برو اونجا بخواب ک دزد نزنه من هم اعصابم خورد بود چون فاصلش تا مغازه بیشتر از خونه ما بود و هم خوش حال از این ک خونه خالی دارم اگه ی چیزی ب طورمون خورد بیاریم بکنیم کلیدو گرفتمو شارژرو چیزا گوشیمو گذاشتم تو کولم ک چندروز خونه خودمونو ب چشم نبینم و راه افتادم در مغازه تا ساعتای پنج عصر معمولا خلوت بود اما از پنج ب بعد میشد قیامت اون روز ساعت درو ور یک بود ک به کارگرا گفتم برید خونه استراحت کنید ک امشب تا دیر وقت هستیم یکی یکی لباس عوض کردنو رفتن عصر هم خیلی شلوغ بود و تا ساعت شب ما موندیم اونجا ک دیگه کسی نبود مغازه رو جمو جور کردیمو دوتا از بچها رفتن یکی دیگشون هم دو دقیقه بعد رفت اخریش هم محمد بود ک متور باش بود می خواست منو برسونه هم مسیر بودیم مغازه رو بستیمو راه افتادیم تو راه از همه چی حرف زدیم ک ی دفع بحث کس سکسو دوست دختر شد گفتم محمد جنده سراغ نداری گفت چرا گفتم چند روز خونه خالی دارم می خوام دلی از عذا درارم گفت اتفاقا چند وقت پیش دوستش شماره یکیو داده ک خودش وقت نکرده بره باهاش حال کنه اما مطمئن بودم ک جنم این کارا رو نداره موقعی ک رسیدیم شمارشو گرفتمو رفت فردا حدودای 9بیدار شدم ک دیر نرسم ک یادم افتاد زنگ بزنم ب جنده شمارشو گرفتم بعد چهارتا بوق برداشت گفت بله صداش خیلی ناز بود گفتم از طرف فلانی زنگ زدمو از این حرفا قرار شد ظهر ساعت 3بیاد ادرسو دادمو قطع کردم رفتم در مغازه و بچه هارو عصر مثل دیروز فرستادم برن خودمم مغازه رو بستمو رفتم ساعت دیقه بود ک زنگ زد درو باز کن ک بیام تو من در حیاطو باز کردم اومد تو حیاط رفتم تو حیاط سلامو احوال پرسی ی بفرمایید زدم ک اومد داخل منم پشت سرش ولی عجب کسی بود کم پول بالاش ندادم رفت نشت رو مبل منم شربت پرتغال بردم براش خوردیمو گفت من دیرمه بهتره شروع کنیم گفتم باشه پس بیا بریم تو اتاق چون تخت بود و دوستان بکن میدونن رو فرش پدر زانو پهلوی ادم در میاد رفتیم داخل مانتو و تابشو در اورد تو همین حین منم شلوارمو در اوردم و بعد تیشرتمو در اوردم اونم شلوارشو در اورد دراز شد رو تخت شورت توری و سوتین قالبی صورتی تنش بوددرازش کردمو سوتینشو در اوردم و سینه هاشو خوب خوردم بعد دراز شدم گفتم ساک بزن شروع کرد ب ساک زدن خوب ساک میزد بعد چند دقیقه گفتم بسه سرشو کشیدم عقب درازش کردم شورتشو با کمک خودش در اوردم کسشو یکم انگوشت کردم تنگ بود پاشدو رفتم از کیف پولم ی کاندوم تاخیری اوردم کشیدم رو کیرم و پاهاشو دادم بالا و حالت سگی روش وای سادم و کیرمو یک جا کردم تو کسش کیرم 18سانتی میشد یکم بهش فشار اومد و جیغ زد بدم از کارش اومد یکی زدن تو صورتش گفتم خفه ک گفت مادر جنده پاشو مردم گفتم خفشه جنده توی ک زیر کیر منی ساکت شد منم ب شدت تلمبه میزدم کسش دیگه باز شده بود کیرمو تا اخرین حد میکردم تو کسش از بالا هم با دستم چوچولشو می مالیدم ک ب اورگاسم برسه و موقعی ک نفسشو حبث میکرد با سیلی میزدم رو سینش ک حسش ب هم بریزه دو سه بار اینطور شد ک بار چهارم گذاشتم اورگاسم بشه م کلی اب ازش اومد منم کیرمو در اوردم گذاشتم چند دقیقه استراحت کنه برش گردوندم گفت سگی وایسا اونم وایسادو کیرمو دو سه بار کردم تو کسشو در اوردم گذاشتم سولاخ کونش ک بلند شد گفت ترو خدا فقط اروم گفتم باشه دلم براش سوخت کیرمو اروم با حوصله کردم تو دو سه بار تلمبه زدم واقعا حال انچنانی نداد در اوردم کاندومو هم در اوردم و یکی جدید گذاشتمو کردم تو کسش چند دقیقه تلمبه زدم نزدیک بود ک ابم بیاد در اوردم کاندومو هم در اوردم شروع کرد ب ساک زد ابم اومد همشو با ی ولع شدید خورد حال کردم با این کارش کمی کیرمو مکید و بلند شد شروع کرد لباس پوشیدن منم نشسته بودم لبه تخت لباساشو پوشید منم لباس پوشیدمو اومدم ک پولو بهش بدم گفت اولین بارم بوده ک واقعا لذت بردم منم پولو بهش دادمو گفتم وایس ی اژانس بگیرم برات تا اژانس اومد ی 8دیقه ای میشد ک نشسته بودیم تو حیاط اونم داشت از زندگیش میگفت ک اینطور راحت تره پول در میاره خرج میکنه هرجور ک بخواد و اژانس اومد و خداحافظی کردو رفت حدود ساعت چهار بود ک بی حال پاشدم رفتم در مغازه دیدم محمدو دوتا دیگه از بچه ها وایسادن اونجا در مغازه رو باز کردم رفتیم تو نفر چهارم هم اومد اون روز همش نشسته بودم حال بلند شدن نداشتم بعد سه روز داییمینا اومدن من پولی ک اون چند روز در امد بودو بهش دادم و داییم کلی تشکر کرد و 200هم از اون پولا بهم داد من خوش حال ک پولی ک برا کس داده بودمو در اوردم سه چهار روز از اومدن گذشته بود ک زنداییم زنگ زد تعجب کردم ک شمارمو از کجا گیر اورده بعد سلامو علیک گفت عصر ی جوری دایی رو بپیچون و بیا اینجا کارت دارم منم انگار برق سه فاز بهم وصل شده باشه گفتم باش میام قطع کرد بدون خداحافظی منم تا عصر داشتم می مردم می گفتم نکنه گاف داده باشم بفهمه کس اوردم کردم ساعت حدود پنج بود ک گفتم دایی قرار دارم با دوستم باید برم داییمم چیزی نگفت همش صدقه سره اون چند روز حمالی بود ک کار باهام نداشت القصه منم سریع ماشین گرفتمو رسیدم خونه دایینا زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو ک در خونه رو باز کرد منم رفتم داخل گفتم سلام اونم گفت سلام اما یجوری گفت سلام از صدتا فحش بدتر بود رفتم نشستم رو مبل اونم چایی اورد نشست اخه تو این گرما کی چایی می خوره منم بدجور ترسیده بودم ب زور نصف چاییو خوردم ک گفتم زندایی کاری باهام داشتید ک گفتید بیام لفظ قلم حرف میزدم گفت فقط ب خاطر این ک جونی و دوست ندارم تو فامیل ابروت بره ب خودت گفتم بیای اینجا می خوام باهات حرف بزنم منم سرمو انداختم پاینو اوردم بالا گفتم اخه چی شده ک گفت ما اینجا نبودیم از دوستات کسیو اوردی من گفتم ن گفت خفه شو اشغال سرمو انداختم پایین گفتبلند شو بیا بلندشدم دنبالش رفتم تو اتاق ی دوربین ک دایی گوشه اتاق جا ساز کرده بودو نشونم داد ک برا گاوصندوق گذاشته بودن اخه زنداییم پدر مادر از قشر پول دار بود و خیلی زمین ب ارث برده بود وضعش توپ بود خیلی طلا داشت اون لحظه انگار اب یخ ریختن روی سرم فهمیدم ک بدبخت شدمو رفت زندایم گفت فقط خفه شو برو بشین رو مبل تا بیام تکلیفتو روشن کنم منم رفتم تو هال نشستم رو مبل بعد حدود ده دقیقه اومد گفت تمام فیلم روی این فلشه از هارد کامپیوتر هم حذفش کردم گفت جونی اول زندگیته نمی خوام ایندتو خراب کنم بخاطر همین این پیش من میمونه اگه دیدم سرو گوشت بجنبه کاری ک میدونمو انجام میدم منم رنگم شده بود مثل گچ گفت حالا گردنتو بشکن برو مغازه منم راه افتادم رفتم تا یک هفته تو کما بودم واقعا نمیدونستم کجام همش فکر حرفای زندایی بودم دقیق دو هفته بعد بود ک داییم می خواست با پدر بزرگم بره تهران چون پدر بزرگم عمل قلب داشت ک مادر بزرگم گفت علی برو خونه داییت بخواب زندایت هم بیاد اینجا منم قبول کردم شب اول ک رفتم اونجا ساعت دوی شب بود ک از واتس اپم زندایم پیام داد باز کثافت کاری نکنی منم واقعا ازش میترسیدم دو سه بار پیام نوشتم پاک کردم ک پیام داد چته بنال منم گفتم غلط کردم تکرار نمیشه گفت ببینیمو تعریف کنیم منم گفتم شب بخیر و خاموش کردم صبح ک روش کردم سه تا پیام اومده بود برام اولی گفته بود خداحافظ دوومی کجا رفتی و اخری گفته بود مثل ی ترسو فرار نکن مثل ی مرد پای کارت بمون تا اینارو دیدم ی پیام فرستادم ک گفتم من اون کارو کردم و ازت معذرت می خوام ک اونجا اینکارو کردم و دیگه تکرار نمیکنم جوابی برام نیومد تا شب ک پیام فرستاد سلام سلام خوبی تعجب کردم ک حالمو پرسید ممنون شما خوبید منم خوبم داری چکار میکنی داشتم بازی میکردم چ بازی کلش اون اتو اشغالا چیه بازی میکنی فردا کور میشی پ چکار کنم ی کاری بجز اون باز چ میدونم ب یکی پیام بده مثلا ب کی ب همون ک باهاش تو خونه ما خلوت کردی اون ک باهاش رابطه ای ندارم چشمم روش دوست دخترت نبوده نکبت واقعا داشتم اذیت میشدم از توهیناش پیام ندادم پیام داد گفت از کجا گیر اوردی دوستم شمارشو داد غلط کرده مگه جنده خونه مال باباشه من ک تعجب کرده بودم از حرفش تا حالا اونطور حرف نزده بود جواب ندادم گفت فردا بیا اینجا دنبالم ک بریم خونه من ی سری چیز ور دارم بیارم گفتم بگید خودم براتون میارم نیوفتید تو زحمت لازم نکرده ب بهانه این هم سر بکنی تو کشو من معذرت می خوام شب بخیر گفتم شب بخیرو خاموش کردم صبح ساعت ۸ ۳۰بور رفتم خونه مادربزرگم هنوز خواب بود مادر بزرگم بیدارش کرد تو هال خوابیده بود منم دم در هال بودم وقتی بلند شد تاب شلوار پاش بود اصلا حواسش ب من نبود برگشت منو ک دید با دست اشاره داد ک گم شو بیرون منم اومدم تو حیاط اونم بعد نیم ساعت اماده شد داشتم کلش بازی میکردم ک اومد گفت سویچ ماشین بابا بزرگو از مادربزرگ بگیر بیا بریم منم گرفتمو ماشینو اوردم بیرو ک راه افتادیم تو راه گفت این بازیه رو بده می خوام ببینم چ کوفتیه منم اوردمش دادم دستش هی داشت نگاه میکرد ک گفت این گزینه سبزه چیه و بلافاصله زدش و 780تا جم نا قابل ازم داد ب گا منم دیدم ناراحت شدم داد زدم چکار میکنی گفت چی شد مگه گفتم خوار اکانتو دادی ب گا ممنون گفت خفه شو عوضی بگو بینم چی شده براش توضیح دادم اونم فهمید چکار کرده گفت باشه حالا تو اصلا از این ب بعد کلش بازی نمیکنی و زد بازی رو حذف کرد گفتم حذف کن دوباره نصب میکنم اعصابم خورد بود گفت انگار یادت رفته توی اون یارو فلشه چی هست ک انگار با وینچستر زدن مغزمو متلاشی کردن خودمو جم کردمو حرفی نزدم رانندگی کردم رفتیم لباساشو برداشتو برگشتیم منم رفتم در مغازه شب دوباره پیام داد سلام منم گفتم سلام فیلم داری فیلم چی از همونا خودمو زدم ب خنگی از کدوما کثافت کاری ن ندارم دروغ نگو تو نداشته باشی ب خاطر حرفای تو حذف کردم افرین پس انگار ادم شدی بگرد برام چندتا پیدا کن لازم دارم گفتم باشد طول میکشه وایس بعد چند دقیقه چندتا فول اچ دی فرستادم اونم گفت حجم ندارم حجم پایین بفرست چندتا ایرانی فرستادم ک گفت خوشم میاد ادمت کردم شب خوش اینو گفتو رفت مطمئن شدم ک فشار بهش اومده خواسته خودارضایی کنه فردا سر کار بودم ک زنگ زد گفت کجایی گفتم مغازه گفت سریع بیا دنبالم می خوام برم خرید مادر بزرگم هم بهمون شک کرده بود رفتیم خرید ی سری مواد غذایی خرید ی ساپورت گرفت گفت بریم لباس زیر بخرم رفتیم من وایسادم دم در اونم رفت داخل و اومد گفت بریم رفتیم سمت خونه ک گفت برا نهار بیا اینجا کمتر فست فود بخور منم گفتم باشه و رفتم رابطمون خیلی خوب شده بود ساعت ۱رسیدم خونه ک دیدم مادر بزرگم غذا خورده رفته خوابیده این قدیمیارو ک میشناسید عاشق چورت وسط روزن زن دای هم برام سفره رو چید و شروع کردیم با هم غذا خوردن غذا ک تموم شد ظرفارو جمع کردم اونم کمکم داد اومدم بشینم پای تلویزین ک گفت بیا تو اون اتاق ک قبلا مال داییم بوده الان ی کمد توش بود با ی صندلی منم رفتم گفت گوشیم ریست کردم برام فارسیش کن کلی باهاش سرو کله زدم اخر ب زور درستش کردم گفت ممنونم تکیه داد ب پشتی و شرو کرد ب نصب برنامه های واتس اپو وایبرو بقیه منم داشتم نگاه میکردم ی دفعه پرسد نمردی از فضولی گفتم ببخشید و رومو کردم اونور پرسید چندتا دوست دختر داری گفتم هیچی راست گفتم حالو حوصله منت کشی نداشتم گفت دروغ نگو گفت ب جان خودم قسم گفت پس چ جور خودتو خالی میکنی همیشه ک جنده دم دستت نیست گفتم هی میگذرونیم گفت یعنی چی با حالت کنجکاوی پرسید گفتم هیچی گفت نکنه با خودت ور میری گفتم بعضی مواقع نگام کرد گفت خاک تو سرت فردا خواجه میشی احمق گفتم پ چ گوهی بخورمو سرمو انداختم پاین جدا دل خودمم سوخت ب حال خودم دستمو گرفت شروع کرد ب کس شعر گفتن تو حرفاش گفت من از تو بدبخت ترم ن میتونم با کسی دیگه باشم ن داییت راضیم میکنه اینو ک گفت برق از سرم پرید دستشو سفت گرفتم گفتم زندایی گفت باز چ مرگته گفتم ی خواهش کنم ن نمیگی گفت دهنتو ببند عوضی اشغال ب روت خندیدم رودار شدی پاشد رفت تو اشپز خونه منم کم مونده بود گریم بگیره ب خاطر این همه بدبختی دیگه دراز شدم ک خوابم برد ساعت حدود چهار بود ک زنداییم بیدارم کرد گفت پاشو برو در مغازه بلند شدم گفت وای دیر شد ک گفت عیبی نداره بیا ی چیزی بخور بعد برو دستو صورتمو شستم اومدم تو حال دیدم کیک درست کرده گفتم مادربزرگ کجاست گفت رفته خیاطی لباسشو بگیره منم شروع کردم ب خوردن ک گفت ی سوال بپرسم راستشو میگی منم گفتم مجبورم ک بگم بخاطر فلش خان خندیدو گفت نترس کاری باهات نداره بعد گفت اگه یکی بهت اعتماد کنه و ی چیزیو بهت بگه تا چقدر سعی میکنی ب کسی نگی گفتم تا زمانی ک خودش نگه ب کسی چیزی نمیگم قبلا ب همه ثابت شده بودم ک کسی زیر زبونمو نمیتونه بکشه گفت مطمئنی گفتم اره گفت باشه بخور برو ک کارگرا ب هم نریزن منم سریع خوردمو رفتم تا شب شد رفتم خونه داییم ک زن داییم پیام داد گفت سلام و احوال پرسی گرمی کرد باهام ک چ خبرو کجاییو چی کار کردیو چی خوردی منم کم کم داشتم حال میکردم اخه کسیو نداشتم ک باهاش چت کنم ب نظرم یکی گیر اومده بود ک باهاش بحرفم بعد کلی حرف بهم گفت سام خیلی بهت فکر کردم فکر کنم ک به درد هم بخوریم اینو ک گفت دوست داشتم ک کل شهرو شام غذا بدم پیام دادم واقعا گفت اره گفتم خیلی دوست دارم گفت من دوست دارم بعدش پیام داد فردا نرو مغازه کارت دارم خدا حافظی کرد منم زنگ زدم محمدو هماهنگ کردم برا فردا اون شب خوابم نبرد تو کونم عروسی بود فردا ساعت 10بود ک یکی زنگ درو زد منم از خواب پریدم رفتم درو باز کردم همون لباسای ک دیشب پوشیدم تنم بود ی شلوارک بدون شورت ک شب راحت باشم درو ک باز کردم دیدم زنداییه خندیدو اومد داخل گفت اون چ وضعشه دیگه ی نگا انداختم دیدم کیرم کاملا شق شده و ب شدت ضایعش گفتم ببخشیدم دست از جلوش گرفتم رفتم داخل اونم درو بستو اومد تو رفتم لباس عوض کردمو اومدم دیدم شربت درست کرده گفتم صبحانه نخوردم ک گفت اینو بور صبحانه هم هست داشتم شربتو می خوردم ک گفت سام حاضریی باهام رابطه داشته باشی منم از خدا خواسته گفتم صد درصد راضیم ک اومد نشست کنارم و شربتشو اروم اروم خورد منم ی کم جا ب جا شدم چسبیدم بهش وقتی ک شربتشو خورد صورتشو بوس کردم گفتم واقعا دوست دارم اونم برگشت بوسم کنه ک لب تو لب شدیم واقعا حال میداد لب بالاشو مک میزدم اونم لب پایینمو زبونشو کرد تو دهنم خیلی حال میداد زبونشو تا تونستم مک زدم ک کشید کنار گفت اذیت میشم بسه منم گفتم چشم درازش کردم رو مبل م خودم اومدم پایین شروع کردم ب خوردن گوشاش لاله پایی ن گوشش او بعد گردنشو لیس میزدم ک هی سرشو تکون میداد شالشو کامل در اوردم انداختم کنار هرچی ک از بالای سینش معلوم بودو لیس زدم شروع کردم ب باز کردن مانتوش هر دکمه ک باز میشه اون مقدار ک ازاد شده بودو لیس میزدم دکمه سوم سوتینش معلوم شد نصفه دکمه چهارو پنجو ک باز کردم لیس نزدم بقیه رو باز کردم و از پایین شکمش لیسیدم تا نافش همش زبون میکردم توش می چرخوندم ک اهو اوه میکرد اومدم بالا و دوتا دستمو انداختم زیر کمرش بلندش کردم سوتینشو باز کردم وقتی ک درش اوردم واقا داشتم حال میکردماینقدر خوردم ک گفت بسه مردم از درد ولشون کردم و دکمه شلوارو باز کردم زیپشو ک باز کرد شورتش ست سوتینش نبود شورتش قرمز بود سوتینش مشکی ی دست کشیدم رو کسش ک ی اهههه تولانی کشید منم سریع شلوارو شورتو اوردم پایی ک با دیدنش روانی شدم ی کس سفید مثل برف و وسط صورتی سرعدوتا پاشو انداختم روی شوه هامو سرمو کردم تو کسش واقعا خوش مزه بود سیر دل لیس زدم با چوچولش ور رفتم تا ارضا شد موقع ارضا رفتم بالا سرش داشت اه میکشید ک لب پاینشو گرفتم مکیدم واقعا ب اوج رسیده بود بعد چند دقیقه ک اروم شد خودم تی شرتو شلوارمو در اوردم شورتمو در اورد گفت از ساک بدم میاد و بلد نیستم داییت شاکی شده یبار براش زذم منم چیزی نگفتم خودش دراز شد منم کیرمو با تف خیس کردم ک گفت مثل اون جنده جرم ندی منم گفتم ا خودتو با اون مقایسه میکنی بعد کیرمو ارم گذاشتم رو کسش و فشار دادم کم کم رفت تو اینقدر تنگ بود ک انگار دایی پردشو نزده کامل ک کردم تو شروع کردم مکم تلمبه زدم اونم داشت لذت میبرد بعد شیش هفت دیقه ابم داشت میومد ک در اوردم چندبار جلق زدم و ریختم رو شکمش ک اونم با حس کردن گرمای ابم اورگاسم شد بی حال افتادم کنارش حالش ک جا اومد گفت واقعا ازت ممنونم تا حالا چنین لذتی نبردم منم ب پهلو شدمو بوسش کردم و بعدش بلند شدم زنداییمم بغل کردم گذاشتمش تو حموم خودشو شست منم با دستمال خودمو تمیز کردم چون حال حموم نداشتم اومد بیرون کامپیوترو روشن کرد و فیلم سکسمونو جدا کرد ریخت توی فلش و اون قبلی رو حذف کرد فیلم رو از رو هادرد دوربین هم حذف کرد بعدش اماده شد با اژانس رفتیم رسوندمش و خودمم رفتم در مغازه از اون روز تا الان داستانو مینویسم ۵ بار دیگه سکس کردیم ک بار اخر نزدیک بود گیر مادربزرگ فوضولم بیفتیم ک اگه دوست داشتید براتون میگم دوستان گل فحش ب هیچکس نمیرسه فقط موج منفیش روی روان خودتون تآثیر داره پس لطفا فحاشی نکنید با تشکر
0 views
Date: April 29, 2022