سلام و عرض خسته نباشید به برو بچ شهوانی خوب از خودم بگم براتون اسم من محمد امین هستش 24 سالمه قدم 193 وزنم 90 ورزشکارم تکواندو کارم بدنسازی هم میرم خلاصه تعریف از خود نباشه استایل رو فرمی دارم داستان من از اونجایی شروع شد که من با دختری دوست بودم به اسم یلدا یه دختری از یه خانواده مذهبی که من حدود یه سال که باهاش بودم چن بار بیشتر نتونستم ببینمش اونم یا تو خیابون یا مدرسش تا این که یلدا تو یکی از موسسه های زبانکده شهرمون ثبتنام کرد خوب این خیلی خوب بود واسه ما که هروز همدیگه رو ببینیم واسه همین منم رفتم تو همون موسسه ثبتتام کردم رفتم یه تست دادم و چون دانشجو بودمو زبانم به نسبت خوب بود افتادم ترم 1 استار ست ینی همون کلاسی که یلدا هم بود خلاصه قرار شد از فرداش بریم سره کلاس خیلی خوشهول بودیم چون کنارهم تو یه کلاس بودیم فرداش شد ساعت 4 تایم کلاسمون بود و منم کلی به خودم رسیدمو اماده شدم رفتم وارد کلاس که شدم 5یا 6 تا پسر بودن با 3 تا دختر که با یلدا میشدن 4 تا نشستیم رو صندلیا یلدام اومد کنارم نشست منتظر بودیم استاد بیاد یه 10 مین که گذشت یهو یه بوی ادکلن خوشایندی احساس کردم خیلی خوشم اومد یجوری دیوونم کرده بود که یهو دیدم استادمون وارد کلاس شد استادمون یه دختر 26 ساله با قد بلند سینه های تقریبا 65 یا 75 با یه باسن نسبتا معمولی و رونای بزرگ یه مانتو خیلی رسمی تنش بود با یه شلوار لی چسب که بدجور جلب توجه میکرد من ادم چشم چرونی نیست ولی نمیدونم چیشد که یه دل نه صد دل عاشق این شهرزاد خانوم شدم بگذریم شهرزاد اومد نشست خودشو معرفی کرد اسمای مارو دونه دونه پرسید و توی برگه که دستش بود یاد داشت کرد نوبت من که رسید خودمو معرفی کردم که یهو گفت فک کنم بشناسمتون گفتم چطور مگه گفت خواهر زادم تابستون اوردیمش تکواندو ثبتنام کردیم و فک کنم شمارو اونجا دیدم من چون زمانی که میرم باشگا تمام فکرو ذهنم ورزش کردنه متوجه همچین خانوم زیبایی نشده بودم حقیقتش واسه همین یادم نیومد ولی تو دلم خیلی خوشهال شدم که شناخت منو و میدونه که تکواندو کارم نمیدونم انروز چیشد اما من عشقی که به یلدا و علاقه ای که بهش داشتمو انگار فراموش کرده بودم اصلا انگار حواسم به یلدا نبودتمام فکرو ذهنم چشمام به استادمون بود گذشت کلاسمون تموم شد شب همش به اون استایلش قد بلندش فیس ناز و دخترونش فکر میکردم دیگه هروز به عشق شهرزاد هم که شده بود تیپای مختلف میزدم میرفتم زبانکده اخه کلاس باشگاه ما روزای زوج ساعت 4 هست اما من واسه این که ببینم شهرزادو روزای زوج هم میرفتم کلاسمو یجورایی باشگاهو بیخیال شده بودم تو اون دو ماهی که میرفتم زبانکده تو کلاس همش چشمم بهش بود اونم فک کنم متوجه میشد مثلا موقع درس دادن تا سرشو میاورد سمت من میدید دارم نیگاش میکنم یا میخندید یا نیگاشو میدزدید یروز اومد گفت بچها از جلسه بعد باید هرکدومتون یه جله شعر یا داستان کوتاه به انگلیسی بنویسین بیاین اینجا بخونین با ترجمش مام اینکارو میکردیم تا این که اخرین جلسه زبانکده فرا رسید خیلی ناراحت بودم که دارم از شهرزاد جدا میشم چون اخرین جلسه بود دیگه باید یه تصمیم میگرفتم که رابطم باهاش قطع نشه تمام روزو فکر کردم تا به ذهنم رسید یه شعر عاشقونه انگلیسی از نت پیدا کنمو براش بنویسم بدم دستش اخر اون شعر هم یه اضافه کردم خلاصه جلسه اخر فرا رسید خیلی گرفته بودم اون تایمی که واسه شعرا هر جلسه میذاشت کنار تا ما شعرامونو بخونیم اونروز همه شعر یا داستاناشو خوندن ترجمه هم کردن نوبت من که رسید گفتم استاد من نمیتونم بخونم اما نوشتم میدم خودتون بخونین اما لطفا تو دلتون بخونین خندید و گفت باشه بیا ببینم چیکار کردی شماا که روت نمیشه بخونی خیلی استرس داشتم رفتم دادم بهش و اومدم نشستم رو صندلیم همینجوری که میخوند یه لبخند ملیحی رو لباش میومد که به اخرش رسید یه سرخ شد اروم سرش اورد بالا یه نیگا کرد منو که من از خجالت نتونستم نیگاش کنمو سرم انداختم پایین گذشت کلاس تموم شد همه که داشتن میرفتن من تو راه رو صداش کردم استاد یهو برگشت و گفت جانم گفتم ببخشید میتونم تلتونو داشته باشم که اگه یزمانی دلم تنگ شد واستون حالتونو بپرسم اخه خیلی ما بهتون عادت کردیم با منو من قبول کرد اما گفت به شرطی بهت میدم که تلمو به بچهای کلاس ندی منم گفتم چشم حتما اونجور ادمی نیستم دیگه خودتون باید متوجه شده باشین گفت میدونم اما حواست باشه ندی چون نمیخام مزاحم داشته باشم گفتم چشم و تلشو دادو منم یه تک زدم هردو سیو کردیم همو تو دلم خیلی خوشهال بودم اومدم خونه مونده بودم چجوری بحثو باهاش باز کنم و پی ام بدم بهش چن روزی گذشت و ما رفتیم سفر مشهد بودیم که تو تلگرام بودم پروفایلشو چک میکردم یهو دیدم کنار زریح امام رصا عکس گرفته گذاشته پروفایلش بهش پی ام دادم بعد از شلام عیکو احوال پرسی گفتم مشهد هستین گفت اره دیروز اومدیم منم گفتم منم مشهدم خلاصه همبنجوری هی صحبت میکردیم یه 3 4 ساعتی باهاش چت کردم تا تونستم مخشو بزنم که فردای اونروز باهم بریم یه چرخی تو مشهد بزنیم جایی که ما بودیم خیابون سجاد خونه خالم بود بنابراین باهاش همونجا قرار گذاشتم ماشینو برداشتمو تو خیابون سوارش کردم با ابجیش بود که از خدش کوچیک تر بود اسمشم سارا بود من که مشهدو زیاد بلد نبودم تو همون سجاد دور میزدم که چشم خورد به یه رستوران سنتی بهش گفتم بریم اینجا هم یه چیزی بخوریم هم بحرفیم گفت بریم رفتیم داخل نشستیم یه قلیون گرفتم صحبت میکردیم ابجیش از درسو دانشگا میگفت خودش از این که 7 سال هند بودن و این که باباش دکتره داداشش دکتره خودشم که فوق لیسانس زبان شناسی داشت نمیدونم چیشد میون صحبتام یهو احساس کردم بغضش گرفت ازش پرسیدم شهرزاد خانوم چیشد گفت تو منو یاد عشق اولم میندازی که اسمش مهران بوده او تو هند باهاش اشنا شده نامزد بودن و بخاطر مسائلی که بدن برام تعریف کرد ز هم جدا شدن میگفت توو صحبت کردنت تیپت قدت همش مثل اونه حتی روز اولیم که تو کلاس دیدمت کلی تعجب کردم منم حقیقتش ناراحت شدم وقتی ناراحتیشو دیدم بی اختیار دستشو گرفتم بوسیدم اروووم گفتم حیف صورت ماهت نکرده که غمگین باشه اونم با کلی دلبری بلاخره خندید دیگه یه چی خوردیمو قلیونم کشیدیمو یه چایی زدیم اومدیم بیرون منم چون جاییو بلد نبودم واسشون یه اژانس گرفتمو خودمم اومدم خونه دیگه چت کردنای ما شروع شد صبح ظهر شب یا اون اول پی ام میداد صب بخیر میگفت یا من دیگه از صبح حرف میزدیم تا شب شبم با شب بخیر هم میخوابیدیم خیلی باهم شیش شده بودیم من که دیگه تو مشهد ندیدمش تا این که اومدم زاهدان چن باری باهم رفتیم بیرون رابطمون فقط درحد بوس رو لوپ یا یه بغل کوچیک بود حدود یه دو ماهی همینجوری باهم خوش بودیم بیرون میرفتیم تا این که یه شب گفت محمد گفتم جونم گفت هفته دیگه تولد ابجی کوچیکمه تو خونه دوستش میخایم یه جشن کوچیک بگیریم میای گفتم چرا که نه حتما میام کلی خوشهال شدو یه ماچ کرد گذشت شبه تولده الجیش که میشد شبه پنجشنبه فرا رسید منم یه تیپ خفن رسمی زدم یه شلوار کتون مشکی با یه پیرهن با یه کروبات با کفشای کالج ورنی خلاصه رفتم دنبالش در ارایشگا بی شرف خیلییییییییی خوشگل شده بود یه لباس مجلسی پوشیده بود که تا بالای زانو هاش بود و چون یه مانتو بلند پوشیده بود روش زیاد مشخص نمیشد اما تو ماشین که نشست خود به خود شق کردم اولین بارم بود اینجوری میدیدمش مخصوصا پاهای سفیدشش اون روناش اون خط سینه هاش که مشخص بود ونم متوجه نگاهام شده بود کلیم اون از تیپی که زده بودم تعریف کردو ماچم کرد منم ماچش کردم رسیدیم اون خونه ای که تولد میخاستن توش بگیرن رفتیم بالا خیلی شلوغ نبود همشون انگار اشنا بودن و این اولین باری بود که منو میخاس با دوستاش و دوروبریاش اشنا کنه منو معرفی کرد به همشونو همه ما دوتارو نیگا میکردن دوستاش میومدن میگفتن شهرزاد جان مبارکت باشه واقعا خیلی بهم میاین و از اینجور حرفایی که دیگه همه میگن اونشب منو اون یه ویسکی رو باهم خوردیمو کلی باهم رقصیدییم تو بالکن 4 5 تا قلیون بود که به من گفت محمد بریم قل بزنیم منم قبول کردمو رفتیم اونجا دو سه تا دختر پسر بودن که وقتی دیدن ما اومدیم نشستیمو دست به گردنیم مارو تنها گذاشتن که راحت باشیم شهرزاد مسته مست نبود منم همینطور اون شیلنگ قلیونو گرفته بودو یه دود خودش میکشید یه دود منو میداد یجا اومد بهم دود بده زول زدم تو چشماش که فکنم دوسه دقیقه همو نگا کردیم بدون هیچ حرکتی کاسه اولین بار تو کله دوستیمون یهو لبامون با هم مچ شد انگار رو اسمونا بودمم زیاد قبل اون جریان از دخترا لب گرفته بودم اما انگاررر این لبب دیگه حسی داشت دیگه عشقو حالی داشت فک کنم 10 دقیقه فقط لبای همو میخوردیم که یهو خر مگس معرکه ابجی کوچیکش اومدو گفت چیکا میکنی بیاین تو مجلس من تنهام که لبارو جدا کردیمو رفتیم دست تو دست یه رقص چن مینی زدیمو مجلس تموم شدو من شهرزادو ابجیش سارا رو رسوندم خونشون خودمم اومدم خونه اونشب دیگه باهم حرف نزدیمو خوابیدیم جفتمون فرداش شد گفت محمد دیشب بهترین حس زندیگمو داشتم تو چطور منم گفتم اره عزیزم منم خیلی منتظر این لحظه بودم اما روم نمیشد خلاصه چن روزی گذشت میرفتیم بیرون لب میگرفتم ازش سینه هاش میمالیدمو گردنشو میخوردم تو ماشین تا این که یه شب گفتم شهرزاد مشروب میخوری بگیرم گفت اره میخورم منم از خدا خواسته که قراره بلاخره یه اتفاقایی بیوفته رفتم یه شیشه مشروب گرفتمو واسه روز جمعه قرار گذاشتیم خونه چون خونه داداشم خالی بودو خانومش اومده بود خونه ما کلیدارو از داداشم گرفتمو رفتم دنبال شهرزاد رفتیم خونه داداشم ماشین بردم تو حیاط و سمین پایین شد از ماشین از تو همون حیاط بغلش کردم مثله وحشیا ازش لب میگرفتمو تند تند میرفتم تو خونه تو حال تو حال که رسیدیم یهو گفت محمد چتههه من اینجام فرار نمیکنم که گفتم باشه او خندیدم اومدم بساط مشروب خوریو براه کردمو دوتا پیک کوچیکم آوردم بهش گفتم شهرزاد راحت کن خودتو لباسات درار که رفت تو اتاق دیدم با یه تاپو یه شلوارک که تا بالای زانو هاش بود اومد بد جورررر شهوتیم میکرد این دختر با اون بدنه سفیدششش با اون کیونه روانی کنندش اومد نشست کنارمو پیکا رو ریختمو 4 یا 5 تا پیک خوردیم گرم شدیم یجورایی که من لبامو چسبوندم رو لباشووو کلا مشروبو بیخیال شدیم چسبوندم بهش خودمو هی لباشو خوردمم با یه دستم سینه هاشو میمالیدم یه دستم پشت سرش بود که گفت محمد بریم تو اتاق اینجا راحت نیستم روی مبل که تو همون حالت بغلش کردمو بردمش روتخت اروم خوابوندمش رفتم روششش دیدم میخنده میگه سنگینی له میشمم که گفتم له شدنتوووو میخام عشقممم اونم با یه عشوه ای لباشو چسبوند رو لبام لباش مک میزدم زیونشو میکرد تو دهنم میخوردم یه 10 مین فقط لب تو لب بودیم همینجوزی که لب میگرفیم کم کم لباسامونم در میاوردیم که من رفتم رو گردنشو خوردمو خوردمو یه دستم رو کوسش بود شاید باورتون نشه اما وقتی دستم به کوسش میزدم انگار به یه تنور اتیشی میزدم بگذریم سینه هاشو اینقد خوردم با دستمم چوچول کوسشو میمالیدم همینجوری اومدم پایین رو شیکمش زبون میزدم زبونمو تو نافش میچرخوندم شهرزاد انگار رو هوا بود تمام اتاق از صدای اهو ناله شهرزاد پر شده بود با زبونم دوره کوسش بیخ روناشو لیس میزدم داشت دبوونه میشد مثل مار به خودش میپیچید که یهووو زبونمو کردم تو کوسشششش که یه جیغی کشیدو سرمو محکم فشار داد لایه پاهاش جوری کوسشو میخوردمو مک میزدم که التماسم میکرو میگفت بسه دارم میمیرم بسههه تو همین حرفا بود که یهو پاهاشو چسبوند به گوشام با دستش پشت سرمو محکم فشار داد به کوسششش جوری لرزید که هیچوقتتتت اون صحنه رو یادم نمیره بدجور ارصا شد اولین بار بود اینجور ارصا شدنیو میدیدم به این نحو اومدم بالا بعلش کردم نازش کردم بوسیدم چشماشو که دوباره شهوتی شد اون دیگه ول کنم نبود جوری لبا او گردنمو میخورد که کبود شد من شورتمو در نیاورده بودم اومد از رو شورت کیرمو گرفت بوسش کرد اروم کیرمو اورد بیرون یه بوس سرشو کرد یهو زبونشو کشید زیر کیرم وای این حس فوقلعاده بودد نمیتونم براتون توصیفش کنم کسرمو خیلی قشنگ میخورد با دوتا دستم موهاشو گرفته بودمو عقب جلو میکردم کیرمو تو دهنش کشیدمش بالا اون روم بود لب تو لب شدیم با دستش کیرمو گرفت اروم سرشو گذاشت رو کوسش لای کوسش هی کیرمو میمالوند که یهو دیوونه شدم با یه حرکت کردم تو کوسشش نفسای هردومون بند اومده بوددستاش دوره گردنم بود لباش رو لبام لبامو گاز میگرفت یه پاش اینورم بود اون یکی اونورم منم زیرش بودم اروم اروم تو کوسش تلمبه میزدم جیغ میکشید این دختر انگارررر هرچی شهوته تو کوسه این دختر جمع شده جوری جیغو داد میکرد که منو به وجو بیاره وحشی بشم تند تند تلمبه بزنم استایلو عوض کردم رفتم روش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام یه 10 تا تلمبه که زدم احساس کردم داره ابم میاد واسه همین کشیدم بیرون دوباره شروع کردم به خوردن کوسش یه چن مین کوسشو خوردم دوباره کردم تو کوسش محکم تلمبه میزدم جوری که تخمای خودم تو بعصی از ضربه ها درد میگرفت با دستام سینه هاش چنگ میزدم یه 7 8 تا زدم تند تند که یهو ارضا شدیم جفتمون همونجوری تو کوسش خالی کردم کیرم تو کوسش بود روش خوابیدم بوسش کردم نازم میکرد هی قوبون صدقه هم میرفتیم جفتمون خالی شده بودیم عجیب نا نداشتیم بلند شیم یه 20 مینی تو بغل هم بودیمو بلند شدیم جمع جور کردیم همو یه قلیون گذاشتم کشیدیم بعدم بردم رسوندمش هنوز که هنوزه باهم سکس داریم امسال ساله سومه دوستیمونه اصلا دوس ندارم دوستیمون خراب بشه چون دوسش دارم و اونم منو این بود بهترین خاطره اولین سکسم با شهرزاد که بهترین سکسم بودتو زندگیم امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته محمد
0 views
Date: July 11, 2019