سلام من امیر هستم ولی دوستام علی صدام می کنند اولین بارمم هست که دارم داستان مینویسم و سعی می کنم کامل باشه داستان از اونجایی شروع میشه که من هر روز باید 6و نیم صب از خواب پا می شدم تا میرفتم دبیرستان من همیشه دمه در خونه وا میستادم تا دوستم که خونشون دوتا میلان بالاتر بود میومد و با هم میرفتیم این کار 4 سال دبیرستان من بود از سال سوم به بعد بود که وقتی صبا میرفتم در خونه و منتظر میبودم اکثر اوقات ی دختره هم قبل از اینکه دوستان بیاند از جولو در خونمون رد میشد اخه خونمون فقط 100 متر با ی دبیرستان دخترونه ب بزرگ فاصله داشت خلاصه یکی از این روزا فهمیدم که یکی از دوستم با این دختره در ارتباطه و یجورایی دوست دختر دوست پسرند من همیشه تو کف دختره بودم چون واقعا لباسای شیکی میپوشید البته که لباس فرم داشت و اینکه روناش و باسنش هم خیلی خوب و خوش فرم بود این داستان ادامه داشت و ما دو یک سال دیگه به همین طور بودیم که بعدش کنکور اومد و بعدش نتایج و خوشبختانه من دندون یکی از شهرای اطراف قبول شدم سال بعدش این دختره که اسمش فاطمه بود دقیقا همون شهر قبول شد ولی خب کلا رشتش فرق میکرد و اون دانشگاه صنعتی بود یه چند ماه از مهر گذشت و من تو اینستا پیداش و بهش درخواست دوستی دادم اونم قبول کرد سر ی هفته نشد که بهم پیام داد ی مسابقه سقوط تخم مرغ هست دانشگامون تو هم میخوای بیای تو تیم ما من قبلش هنگ کردم گفتم اخه رشته ی من و سقوط ازاد اونم تخم مرغ میخواستم بگم ن که ازش پرسیدم مگه از هر دانشگاهی میتونند شرکت کنند گفت اره بخاطر این بهت پیام دادم چون یادمه تو المپیاد فیزیک مقام اوردی سال سوم گفتم اره ولی دیگه چیزی یادم نمیاد همه چی رو فراموش کردم ازون موقع البته اینو بگم چون شهر ما کوچیک بود هر کس سریع ی جا مقام میاورد براش بنر میزدند و ازش تقدیر میکردنو همه متوجه میشدند همه فلانی مثلا مقام اورده خلاصه بهش گفتم باشه میام فقط باید قبلش همو ببینیم تا دستمون بیاد که باید چی درست کنیم فاطمه گفت باشه گفت کجا منم گفتم حوزه ی علم و فناوری اونم قبول کرد و یکی دو روز بعد رفتم سر قرار تا میخواستم وارد بشم دیدم یه ماشین 206 بوق میزنه پشت سر هم خوب که دقت کردم دیدم ی خانومه داره اشاره میکنه رفتم جولو دیدم خودشه وقتی دیدمش دهن وا مونده بود یک داف به تمام معنا و سکسی بخودم گفتم وای کیه که اینو میکنه گفت سوار شو بریم ی جا دیگه اینجا فضای خوب نیست رفتیم تو ی پارکی که میز و صندلی داشت شروع کردم به ایده دادن و و البته تمام مدت داشتم به اندامش توجه میکردم که چقد خوبه سایز سینش 70 میشد یه مانتو ی تنگ و کوتاه یادمه عینکش از دستش افتاد و اون موقع ای که میخواست ور داره از کمر خم شد و من خط شورتش و کون و خطی کسش رو شلوراش انداخته بود دیدم به قولی خشت از دستم افتاد اینو بگم من درسته بچه درس خون بودم ولی بجاش هر کسکلکی هم انجام میدادم خلاصه بعد دو سه ساعت حرف زدن بعدش گفتم خب فردا بیا کارمون رو شروع کنیم ک موقع مسابقه وقت کم نیاریم اونم قبول کرد فقط بهش گفتم کجا گفت هرجا تو بگی گفتم گفتم همون خوزه علم و فناوری گفت ن از اونجا خوشم نمیاد گفتم تو پارکم که نمیشه گفت خب بریم خونه من چون اصلا نمیتونستم زندگی خوابگاهی رو تحمل کنم همو ترم اول خونه گرفتم این دختره ولی خوابگاه بود و من هنوز فک میکردم که اینو دوستم باهم در ارتباطند واسه همین باهاش سنگیم رفتار میکردم که یه وقت نارو نزده باشم خلاصه قرار بر این شد که فرداش ساعت 11 بیاد خونه ی من و اومد البته با نیم ساعت تاخیر و دیدم کلی وسایل درست کردن سازه گرفته بود وارد خونه شد گفت چقد خونت قشنگه اصلا به خونه دانشجویی نرفته گفتم اره من کلا دوس ندارم جایی که زندگی میکنم شلوغ باشه و اومد نشت رو مبل و مانتوش رو در اورد و بلوز شلوار واستاد اینجا بود که من جا خوردم این اولین ضربه ی روحیی بود که من ازش خوردم خلاصه من اون روز متوجه شدم که این با دوستم خیلی وقته که کات کرده و الان سینگله ولی من روم نشد بهش نزدیک بشم اخه میگه میشناختمش از قبل و هنوز هم بحث دوست دختری و دوست پسری بین ما نبود این قضیه هم گذشت و ما تو مسابقه ساز رو درست کردیم و از بخت بد گفت بده من سازه رو بندازم منم گفتم باشه این کس دستم ساز رو بد انداخت و کلا بگا رفت و تخم مرغ شکست چند روز بعدش صب زود زنگ زد بهم گفت علی حالم بده میتونم بیام پیشت گفتم باشه بیا فقط نون واسه صبحونه هم بخر اگه میشه گفت باشه و اومد من در رو باز کردم دیدم ناراحت و خلاصه دست دادیم به هم تو این چند روز با هم طبیعی شده بودیم اومد نشست رو مبل گفتم گفت راحت باش لباسات رو د ربیار فک کن خونه خودته البته از رو شهوت گفتم چون واقعا دیگه تو کفش بود و بخودم گفتم امروز روز موعوده که بکنمش اونم شروع کرد به لباس در اوردن و من رفتم صبحونه رو اماده کنم وقتی برگشتم دیدم با تاب و شلوراک لیموویی واستاده بهش گفتم ای جون گفتم راحت باش ولی ندیگه تا این حد گفت تو همیشه این همه سرردی دوهزاریم فتاد که بله علی جان ایشون هم دلش میخواد ولی با توجه به تجربه های قبلیم چون میدونستم کلا زنا بیشتر شهوتی میشند وقتی بیشتر تو کفشون میذاریی حرفشو نادیده گرفتم و ازش پرسیدم چرا حالت بده قرص میخوای بهت بدم گفت ن لازم نیست دیشب بایکی از سال بالایی هام دعوام شد و اونو چند نفر دیگه منو بایکد کردن گفتم عجب خب الان میخوای چیکار کنی گفت میخوام خونه بگیرم اینو فراموش کردم بگم که وضع مالیشون خوب بود و باباش بخاطر قبولی تو دانشگاه و ازین چرت و پرتا براش 206 خریده بود گفتم چقدتو عجولی بابا ی دعواست حل میشه سریع میخوای ی چند روز نرو خواب گاه اینجا پیش من بمون وقتی اینو گفتم خیلی خوشحال شده و گفت پس باید بابام صحبت کنم ببینم میذاره چند شب برم خونه دوستم منظور هم کلاسیش بود و خلاصه زنگ زد و قبول کرد و قرار بر این شد که ی چند شبی پیش من بمونه منم رفتم صبونه اوردم و خوردیم بعدش شروع کردم مثلا به درس خوندن اومد کنارم نشست گفت راستی مزاحمت که نیستم منم به شوخی گفتم البته تو دلم هزار بار ارزویه همچین موقعیتی رو داشتم من فقط بهت ی تعارف کردما بعدش خندیدیم ولی اون ناراحت شد ی ضربه به بازم زد منم گفتم ببخشید فقط شوخی بود قدمت روی چشم بعدش شروع کردیم به حرف زدن و همین طور وقتمون گذشت تا شب موقع خواب بهش گفتم خب تو برو رو تخت بخواب تو اتاق من توی هال میخوابم البته همه ی اینا واسه این بود که بیشتر شهوتیش کنم و بقولی تو کف بذارم اخلاقم اینجوریه چون دوس دارم طرف مقابلم رو وابسته خودم کنم کارایی میکنم که لازمه و اینو بگم خودم نفس نفس میزدم واسه سکس ولی خودم رو نگه داشتم بعد گفت که من تنهایی میترسم و فهمیدم که الان دیگه وقتشه و البته شهوت بهم اجازه نداد ک بیشتر ازین خوذم رو نگه دارم گفتم باشه و اونم کلی خوشحال شد رفتم دستش رو گرفتم گفتم با هم بریم رو تخت بخوابیم اونم چشاش رو بست و سرش رو اروم به نشانه ی تایید تکون داد منم بغلش کردم بردمش رو تخت گذاشتم و کم کم شروع کردم به بوسیدن لباش وقتی لبم رو گذاشتم رو لباش نفس عمیق کشید زبونش رو اورد بیرون منم شروع کردم به مکیدن زبونش خیلی بهتون حال میده حتما امتحان کنید کم کم دستم رو بردم رو سینش و مالش میدم دست دیگ رو اروم بردم تو شلوراکش و دیدم اوه اوه چقد خیسه این بیچاره از صب داره بال بال میزنه و از خودم خوشم اومد همینطور که داشتم انگشتم رو نقطه مساژ میدادم به اه و ناله افتاد و من اونجا بود که به هات بودن این دختر پی بردم شروع کردم اول لباسش رو در اوردم و بعدش شلوراکش رو اونم تو این هین دستشو برده بود تو شرتم و کیرم رو میمالید شروع کردم به خوردن ممه اش و بعدش رفتم سراغ کسش اصن نگا نکردم که پرده داره یا نه با زبونم لیش میزدم کسش رو یه 3 4 دقیقه که خوردم گفت علی بسه دیگه بکن توش دارم میرم گفتم چی مگه پرده نداری گفت نه خیلی وقته منم از خدام بود گفتم قبلش باید برام ساک بزنی پس گفت باشه فقط سریع بلند شد کیرم رو شروع کرد به خوردن اینقدر خوب ساک میزد که من تا مرز بیهوش شدن رفتم رو تخت ولو شده بودم که اومد روم نشست و اروم کیرم رو کرد تو کسش ولی که چقدر کس تنگ و خوبی داشت داغ داغ بود یه چند تا تلنبه زد گفتم دراز بکش من بیام روت و امد دراز کشید و من بعدش پاشو به حالت در اوردم و رفتم وسط پاهاش و کیرم رو دوباره کردم تو کسش شروع کردم به تلنبه زدن من قبلا هم سکس کرده بودم ولی کس این بی نظیر بود سر 7 8 دقیقه تلنبه زدن آبم اومد بهش گفتم چیکار کنم گفت بریز تو دهنم و من ریختم و انوم دوباره شروع کرد به مک زدن کیرم و تموم ابم رو خورد بهش گفتم خیلی هاتی گفت منم فک میکردم تو اصن کیر نداری چون از صبه شق نکرده بودی روم خندیدم و بعدش با هم رفتیم دوش گرفتیم این ماجرا چند شب دیگه هم تکرار شد البته دیگه شب و روز نداشت تو اون چند روز روز 4 5 بار سکس میکردیم که از کمر افتاده بودم این ماجرا گذشت و بعدش هر دو سه روز ی بار روزا میومد پیشم و سکس میکردیم بعد که امتحانات ترم شروع شد گفتم اگه میشه کمتر بیا که بخونیم جفتمون و پاس شیم لااقل اونم قبول کرد و دقیقا بعد اخرین امتحان زنگ زد اومد پیش گفن علی من الان 34 روزه که پریود نشدم سرپستونمم هم خیلی حساس شده و خیلی احساس تشن و استرس میکنم به خودم گفتم نکنه حامله شده باشه ولی بهش گفتم چیزی نیست بعدش رفتیم بیرون و من براش بی بی چک کردم گفتن فردا صب ازین استفاده کن اونم صبش استفاده کرد و معلوم شد که بارداره برای اطمینان بیشتر رفتیم پیش یکی از دوستام که ترم اخر پزشکی بود و بهش قضیه رو گفتیم اونم گفت برید تست خون بدید و نهایتا معلوم شد که خانوم جدی جدی حامله شده و بعدش با هزار بدبختی و رفتم قرص پیدا کردم دادم 4 تا با هم خورد و سقط شد ببخشید که خیلی طولانی شد نوشته امیر علی
0 views
Date: August 31, 2019