سلام این خاطره مربوط به سال 92 هست من چند سال قبل تو یه شرکتی بعنوان حسابدار مشغول به کار شدم و چون همیشه تمرکزم تو کارم بود زود پیشرفت کردم ولی تو سال 92 جای دیگه و تو یه شهر دیگه مشغول بکار شدم و مدیر عامل شرکت قبلی خواست که هفته ای یروز کارهای قرارداد شرکت رو انجام بدم که چون حقوق خوبی میداد منم قبول کردم چند ماه بعد خانمی به اسم نازنین تو شرکت اومد من متولد 63 هستم و نازنین متولد 59 و متاهل و بچه هم داشت البته منم متاهل بودم چند ماهی گذشت و من گاهی برای کارهای قرارداد به واحد اداری مراجعه میکردم که نازنین اونجا مشغول بود ولی واقعا هیچ حسی هم نبود چون من زندگی خودمو دوست داشتمو و دارم بعد مدتی نازنین برا قضیه ای شماره موبایلشو بمن داد که بعد پیگیری کارش بهش اطلاع بدم و این شد آغاز همه اتفاقات بد باید بگم که من همیشه به حفظ حریم بین آدمها خیلی اهمیت میدادم و شاید چون خیلی نسبت به این قضیه اطمینان داشتم دچار لغزش شدم یروز تو وی چت بودم که برا مناسبتی برای دوستان و همکارانم پیام ارسال کنم که برای نازنین هم پیام ارسال کردم و سریع نازنین جواب داد و این شد که کم کم تبدیل به چت هر روزه شد تا یروز که برا رفتن به شرکت تاخیر داشتم و وقتی رفتم شرکت که همه رفته بودن نازنین پیام داد و ابراز نگرانی کرد که چی شده که دیر رسیدی احساس کردم که یه احساسی بینمون داره بوجود میاد و چون هر دومون متاهل بودیم از نظرم کل داستان اشتباه بود بهش پیام دادم که هفته بعد که ا ومدم میخوام ببینمت ولی شرکت نه قصدم این بود که بهش بگم کارمون درست نبوده و بهتره مثل دوتا همکار نزدیک باشیم تا دوستایی که دلتنگ هم میشن که این تصمیم من اشتباه دومم بود هفته بعدش پنجشنبه بعد وقت کاری که تو شرکت داشتم اومدم بیرون و رفتم دنبال نازنین سوار ماشین شد وقتی نازنین تو ماشینم نشست همه بدنم یخ زد و نفسم بالا نمیومد فقط چشمم جلو رو میدید و حرف نمیزدم رفتم یجای خلوت که بتونم نگه دارمو حرف بزنم که نازنین گفت سرتو بیار جلو چیزی بهت بگم وقتی سرمو بردم سمتش نازنین صورتمو بوسید همه صورتم داغ شد دیگه خودمو اسیر نیازهای جنسیم دیدم وقتی نگاهش کردم دیدم لبامون نزدیک هم شده تو همون حالی که داشتم یواش رانندگی میکردم لباشو بوسیدم اونروز فقط همو بوسیدم ولی بعد اون قضیه شروع شد یمدت خونه پدرش میرفتیم که یجا خونه داشت و خالی بود بعدش پدرش خونه رو اجاره داد و من یه خونه اجاره کردم و یسالی هم هر هفته میومدم و باهم میرفتیم اونجا و یا جمعه ها باهم قرار میزاشتیم رابطمون دوسال طول کشید ولی وقتی باهم صحبت میکردیم هردومون از این قضیه که کارمون درست نیست صحبت میکردیم تا اینکه یروز با جنگ و دعوا از خونه انداختمش بیرون و داستان هر هفته پنجشنبه و جمعه ما تموم شد شاید داستانم خیلی جالب نبود براتون فقط خواستم بگم شهوت رو تو خودتون کنترل کنید چون من یکبار اشتباه کردم تو زندگیم و این قضیه بزرگترین گناه زندگی من شده که وقتی بهش فکر میکنم میبینم دیگه چیزی در وجودم بعنوان افتخار ندارم با اینکه الان یسالی دیگه اون شرکت نمیرم و حتی با همه همکارام قطع رابطه کردم که اسمی از نازنین نشنوم بازهم عذاب وجدان کاری که کردم منو رها نمیکنه زندگی پر از آزمون هست مرد اونه که تو بدترین شرایط آزمون رو قبول شه ادعا داشتن هیچ ارزشی نداره نوشته
0 views
Date: August 29, 2019