این داستان که مینویسم برای من مثل یک خواب بود خوابی که دوست نداشتم هیچ وقت از آن بیدار بشم…
ماجرا از این قرار بود که دختر خاله من یک بار شوهر کرده بود ولی به خاطر بعضی مسائل از هم جدا شده بودن خونه دختر خالم آبادان بود . به خاطر مسائل امنیتی اسم اون رو میزارم مریلا . خودم هم که سعید هستم . من همیشه دوست داشتم برای یک با هم که شده بدن مریلا خانم رو ببینم ولی چه کنیم که نمیشد و من تو کف اون مونده بودم تا اینکه دوست برادرم که حدود 11 سال با برادرم هم کلاسی بودن و هر روز خونه ما میومد و دیگه یکی از ما شده بود و من اون رو مثل برادرم میدونستم برای خواستگاری از مریلا به آبادان رفت بعد از 2 ماه عقد کردند و قرار شده بود محمد که دیگه شوهر دختر خالم شده بود بره آبادان زندگی کنه که جریان برعکس شد و مریلا امد فولادشهر و من یک قدم به اون نزدیک شده بودم و در سرم برای سکس با مریلا نقشه میکشیدم حدود سه ماه از ازدواج اون ها گذشته بود که فهمیدم محمد کارش شیفتی شده و مریلا بعضی شبا تو خونه تنهاست من هم از فرصت استفاده کردم و آمار دقیق ساعت های کار محمد رو گیر آوردم و یک قدم دیگه به اجرای نقشم نزدیک شدم وقتی روز شب کاری محمد شد من تو خونه گفتم من امشب خونه دوستم میمونم و زدم بیرون تا شب شد و رفتم خونه محمد که مریلا درو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی دعوتم کرد تو…
گفتم محمد نیست گفت نه، مگه نمیدونی امشب شب کاره؟
گفتم من فکر کردم فردا شب کاره گفت حالا بشین تا برات چایی بریزم نشستم رو مبل داشتم تو ماهواره کانال ها رو چرخ میزدم که مریلا اومد و چایی رو گذاشت رو میز و تعارف کرد
– چایی تو بخور سرد میشه
دو تایی داشتیم شوهای پی م سی رو نگاه میکردیم که مریلا گفت امشب مولتی وژن فیلم قشنگی میزاره ، بزار تا ببینیم
داشتم تو فیو ها میچرخیدم تا فیو فیلم ها رو پیدا کنم که یک دفعه رفت رو کانال اسپایس پلتینیوم که داشت تبلیغ فیلم هاشو میکرد که من به طرف مریلا نگاه کردم دیدم داره چهار چشمی نگاه میکنه که سریع رفتم رو مولتی هنوز فیلم شروع نشده بود حس کردم مریلا داغ شده گفتم من میرم دست شویی وقتی داشتم میرفتم دیدم مریلا خم شد و کنترل رو ورداشت
من رفتم دست شویی وقتی میخواستم بیام بیرون خیلی آهسته در رو باز کردم که یواشکی ببینم مریلا داره چه کار میکنه شیطون بلا دو باره رفته بود رو کانال اسپایس که فیلمشم دیگه شروع شده بود و داشت نگاه میکرد من هم از کنار دیوار پشت سرش داشتم میدیدم تو فیلم مرده راننده آمبولانس و زن پرستار بود و بعد از حرف زدن شروع کردن به لب گرفتن و مریلا هم دستش وسط پاش بود و داشت کسش رو میمالید که من برای اینکه بتونم از این فرصت استفاده کنم چند قدم رفتم عقب و بعد با سرو صدای اهن اهن کردن اومدم که یک دفعه مریلا هول شد و کانال رو عوض کرد و گذاشت شبکه مولتی حدود 15 دقیقه از فیلم گذشته بود گفتم فیلمش چطور بود که دیدم سرخ شد برا سه گیری گفت اولش یه اکشن توپ بود که من پریدم تو حرفش و گفتم صداش میومد!!!
خلاصه داشتیم فیلم رو نگاه میکردیم که من از شق درد نفهمیدم فیلم چی بود و چی شد که ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1:30 شده مریلا گفت حالا امشب بمون پیشم من هم تنهام میترسم من هم از خدا خواسته با منت گذاشتن سرش قبول کردم اگه نمیگفت بمون مجبور میشدم شبو تو پارک رو صندلی بخوابم. تشک و ملافه برام آورد انداخت رو زمین تو حال خونشون و رفت تو اتاق بخوابه من هم نمیدونستم از این تخم درد چکار کنم . داشت چشام گرم میشود که خوابم بگیره دیدم یکی داره تکونم میده میگه سعید جون بیدار شو ، چشمامو باز کردم دیدم مریلا بالا سرم وایساده داره میگه سعید من تنها تو اتاق میترسم!
گفتم باشه من میام تو اتاق تو ، خودش تشکم رو کنار تخت پهن کرد بعد خوابید من که دیگه خوابم نمی برد تو نور کم چراغ خواب داشتم چش چش میکردم که بتونم مریلا رو دید بزنم که دیم مریلا رو خودش چیزی ننداخته یک لباس شب سر تا پا پوشیده که پائین لباس تا بالای زانوهاش بالا رفته بود سعید کوچیکه دوباره پاشد گفتم حالا اینو دیگه چه کارش کنیم وقتی آدم حشری میشه عقل از کلش میپره مثل آدم مست . لبه لباسشو گرفتم کشیدم بالا که یک دفعه دیدم مریلا برگشت گفت داری چه کار میکنی؟
گفتم هیچی روت رو پوشوندم سرما نخوری
گفت خر خودتی من که میدونم تو نسبت به من چشم داری ، من هم گفتم نه اینکه خودتمم دوست نداری .
گفت سعید جون من تو رو دوست دارم
گفتم من عاشق توام .
گفت پس امشب تو بغل من بخواب
من هم پریدم رو تخت که یک لحظه فکر کردم تخت شکست تازه من به مریلای خودم رسیده بودم لبم رو گذاشتم رو لبش تا میشود خوردمش بعد لباس شبش رو که در آوردم دیدم هیچی زیرش نپوشیده گفتم شیطون خود تو آماده کرده بودی رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردنشون سرو صدای مریلا بلند شده بود اومدم پائین رو نافش داشتم میخوردم که مریلا سرم رو فشار میداد به طرف کسش شروع کردم به خوردن بهشت بدون مو و صیقلی که دیگه داشت فریاد میزد گفتم حالا نوبت تو که خودش زود پاشد و پیرهن من رو در اورد و شروع کرد به خوردن سر سینه هام که شهوتم چند برابر شد گفتم برو سر اصل کاری که شلوارم رو در آورد و از رو شرت شروع کرد به خوردن کیرم که داشت از بزرگی میترکید تا حالا به این بزرگی نشده بود گفتم عزیزم بریم سر اصل کار گفت هنوز زوده گفتم اگه یه خوده دیگه بهش ور بری آبم میاد که دیدم شورتم رو در آورد و گفت حالا درستش میکنم دیدم سر کیرم رو کرده تو دهنش و داره میخوره که یک مرتبه سر کیرم رو بین دندون های آسیابش گذاشت و فشار داد که فریاد کشیدم گفتم گائیدیم ! گفت بی تربیت من این کارو برا ی خودت کردم که آبت زود نیاد ، گفتم کارای تو مثل دوستی خاله خرس است زود پاشدم تا کیرم رو قطع نکرده رو کمر خوابوندمش و شروع کروم به لیسیدن کسش داشت آه آه آه آه میکرد که گفت پس دیگه معطل چی هستی بکن توش من هم سر کیرم رو گذاشتم دم کسش و با یک فشار کوچیک تا ته رفت تو و مریلا یه آه بلند از ته اعماق وجودش کشید که من رو بیشتر حشری کرد همین جور داشتم تلنبه میزدم و مریلا داشت فریاد میکشید بعد دیگه هم از این پوزیشن خسته شده بودم و هم دیگه میخواستم یکم تجدید قوا کنم برای همین خوابیدم رو کمر و خودم رو در اختیار مریلا گذاشتم اون هم رو به من انگار که روی سنگ توالت نشسته ، نشست و کیر من رو با دستش گذاشت دم سوراخ کسش و نشست روش که تا ته رفت داخل و خودش رو داشت بالا پائین میکرد و هر دو داشتیم لذت میبردیم که مریلا گفت من خسته شدم
گفتم باشه زانو بزن میخوام از کون بکنمت
گفت من بدم میاد ولی عیب نداره من سریع یه تف بزرگ دم سوراخش انداختم
گفت حالم به هم خورد که من همون موقع سریع قبل از این که بخواد برگرده کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشار دادم تو گفت جر خوردم درش بیار گفتم این اولشه بعد خوب میشه دیدم داره تکون تکون میده که در بیاد که محکم گرفتمش نذاشتم در بره چند دقیقه صبر کردم تا ماهیچه هاش ول کنن و همین طور هم شد و کونش گشاد شد به راحتی داشتم تلمبه میزدم و هر دو داشتیم لذت میبردیم حدود 15 دقیقه داشتم از کون میکردم که برای آخر کار کیرم رو در آوردم و گذاشتم تو کسش هر دو داشتیم به اوج میرسیدیم که من سرعتم رو زیاد کردم و دیگه کنترل از دستم خارج شد و من تمام ابم رو تو مریلا خالی کردم بعد شل شدم و افتادم رو مریلا و از خستگی خوابم برد ساعت شیش مریلا صدام زد پاشم خودش نخوابیده بود رفته بود حمام خودشو بشوره ، که گفت پاشو الان محمد میاد جاتو بیار تو حال پهن کن بگیر بخواب . ساعت حدود نه بود که بیدار شدم دیدم مریلا سفره انداخته برای من و میخواست بیاد منو بیدار کنه که من خودم بیدار شدم
گفت پاشو دست و صورت رو بشور تا برات چایی بریزم ، داشتم صبحانه میخوردم که مریلا داشت منو نگاه میکرد ، گفت خره پس تو چرا خودتو تو من خالی کردی ، لقمه که از گلوم پائین رفت گفتم نترس من برات میرم از دارو خانه کپسول ضد حاملگی میخرم که گفت لازم نکرده من خودم قبلش خورده بودم ، گفتم پس محمد کو؟
گفت زنگ زد گفت اضافه کار وای میسه .
گفتم دیشب بهت بد گذشت .
خندید و گفت تا حالا به این بدی نبوده و گفتم پس دیگه من نمیتونم بیام خوابای بد تعریف کنم که گفت خودم خبرت میکنم بعد وقتی میخواستم برم یه لب درست و حسابی ازش گرفتم و خدا حافظی کردم. امید وارم از این داستا ن خوشتون نیاد…………(شوخی کردم)