سکس ناتمام

0 views
0%

سلام دوستان خاطره ای که میخوام براتون بنویسم بر میگرده به ۲ سال قبل اسم من سعید و ۱۸ سالمه بعد از یه مدتی که تو این سایت بودم و داستان ها را میخوندم با خودم گفتم چقدر سکس با دختر راحته و من نمیدونستم به همین دلیل رفتم تو فکره سکس با یکی ار دوستام اسمش هستی بود و از خودم چند ماهی بزرگتر بود خیلی خوشگل و خوشهیکل بود و من دوستش داشتم بنابراین تو یکی از روزهای تابستان نقشه کشیدم که ببرمش خونه و بکنمش خونه ی خودمون نمیشد چون هم کسی توش بود هم یه همسایه فوضول داشتیم پس تصمیم گرفتم ببرمش خونه مادربزرگم که تنها بود و خونش بزرگ بود خلاصه ساعت حدود ۷ غروب بود که رفتم خونه مادر بزرگم بهش گفتم پاشو ببرمت مسجد اول گفت نه حال ندارم و از این حرفا ولی من اصرار کردم و قبول کرد بریم وقتی داشتیم میرفتیم چون کلید خونشا بهم نمیداد مجبور شدم درا یجوری پیش کنم که فکر کنه بستم دستشا گرفتم رفتیم بعد زنگ زدم به هستی گفتم که بیا بیرون کارت دارم اومد بیرون و طی یه نقشه از قبل پیش بینی شده بهش گفتم بیا بریم خونه مادربزرگم من چیزی جا گذاشتم اول قبول نکرد ولی با اصرار من قبول کرد و رفت لباساشا پوشید و اومد تو همین مدت همش تو این فکر بودم که چه جوری بکنمش و از این جور فکرا بعداز چند دقیقه اومد و گفت بریم دستشا گرفتم و رفتیم دستش انقدر گرم بود که داشتم میمردم تو راه هی بهش ور میرفتم و اونم میخندید و حال میکرد با خودم گفتم مثل داستانایی که خوندم دخترا چه راحت پا میدن و تا حالا خر بودم دیگه رسیدیم خونه درا باز کردم و رفتیم تو خونه تو حیاط نشسته بود که رفتم کنارش و گفتم یه فیلم دارم بیا ببین حالشا ببر یه فیلم سوپر توپ بود این کارا کردم که حشری بشه یکم فیلما که دید گوشیما داد دستم و گفت پاشو بریم دیر میشه اینا که گفت تعجب کردم بهش گفتم بیا بریم تو اتاق من 3 که جا گذاشتما برداریم و بریم تو اتاق که رفتیم دیگه داشتم از حشر میمردم رفت رو مبل نشست منم رفتم کنارش و سرما گذاشتم رو شونه هاشو بعد رو مبل خوابیدم و سرما گذاشتم رو پاهاش بوی پاو بدنش داشت دیوونم میکرد اونم داشت حال میکرد بعد پاشد گفت بریم دیر میشه رفت طرف در که بره بیرون منم که نمیخواستم این موقعیت از دستم بره رفتم و درا قفل کردم اون رفت که از یه در دیگه بره بیرون که از پشت بقلش کردم دستام رو سینه هاش بود خیلی نرم بود از پایئنم کونش قشنگ جلوی کیرم بود که داشت آبم میومد خودشا خم کرد و به من فشار داد این کارا که کرد گفتم خوب دیگه رام شده بعد ولش کردم با خودم گفتم الآن میپره بهم منا میخوره ولی دیدم داره میره گفتم این کسخله آلآن باید بهم بده پس چرا داره میره رفتم جلوشا گرفتم و دستشا گرفتم یه بوسش کردم و بهش گفتم آروم باش چته هی میگفت بریم الآن مامانم میاد تو همین موقع یه جای خواب دیدم که رو زمین افتاده انداختمش رو تشک و خودمم رفتم کنارش و بقلش کردم ولی اون هی میخواست پاشه یکم بدنشو مالوندم که دیدم داره پا میشه چون هم هیکل خودم بود نمیتونستم به زور بکنمش مگه اینکه خودش بخواد دیدم پاشده و داره میگه بیا درا باز کن میخوام برم گفتم کجا بیا کارت دارم یدفعه دیدم داره دستگیره و درا از جا میکنه این حرکتا که دیدم ناامید شدم و گفتم ولش کن درا باز کردم گفتم بریم بعدش رفتیم بیرون و رفتم که برسونمش تو راه داشتم از ناراحتی میمردم انگار دنیا واسم تموم شده بود هیچ حرفی بهش نزدم و رسوندمش خونشون و برگشتم با خودم گفتم ای کیرم تو این شانس ما و گفتم ای دهنه این بچه های شهوانی را گایئدم که انقدر خالی میبندن اینجوری که اینا مینویسم هر دختری که فکرشا بکنی بهت میده ولی بعد از این ماجرا فهمیدم بیشتر این داستانها کس و شر و الکیه دوستان عزیزم دوست دارم بگین به نظر شما چند درصد از این داستانها دروغ و الکیه نوشته

Date: August 12, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *