سکس ناجی زندگی من

0 views
0%

سلام من امید هستم 24 ساله خاطره ای که میخوام بنویسم داستان واقعی هستش ولی باور کردن یا نکردنش دیگه با خودتون داستان برای دو سال پیشه که من دانشگاه میرفتم اون موقع ها به روز جمعه که خواب بودم دوباره مامان و بابام با هم برای چند هزارمین بار دعواشون شد دوباره مامانم گذاشت از خونه رفت که بره خونه باباش به عنوان قهر با خودم گفتم کاش اینا این یه بچه که من بودم رو هم نداشتن کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومدم تو این جهنم بگذریم تو این احوال بودم که دیدم بابام هم لباس پوشید و رفت بیرون با اخلاقش آشنا بودن گفتم الان می ره با رفیقش میشینن پای بسات مشروب تا شبم نمیاد با حال بدم بلند شدم یه چیزی خوردم و نشستم یه کم پای ماهواره چند تا کانال بالا پایین کردم دیدم نمیشه وقت نمیگذره پاشدم لباس پوشیدن زدم بیرون رفتم سمت پارک سر کوچه یه کم نشستم اگه کسی رو میشد یه تیکه بهش می انداختم و خلاصه یه دفعه دیدم یه پرشیا زد کنار پارک و یه زن سی شیش میشد بهش بگی اومد پایین اونم با چه لباسی معلوم بود طرف خرابه اومد پیاده شد و داشت می اومداز وسط پارک رد شه به دفعه با خودم گفتم بذار یه کرمی هم رو این بریزم پا شدم رفتم دنبالش و رفتم کنارش گفتم سر کار بودی برگشت نیگام کرد و یه نیش خندی زد و رفت روصندلی کنارش نشست یه نخ سیگار در آورد روشن کرد منم همین طوری داشتم هیز بازی میکردم و رفته بودم تو نخ بدنش که انصافا خوش هیکل بود یه دفعه گفت آره تو چی تو هم سر کار بودی خندیدم گفتم نه منظورم از اون کار هاست گفت آره من جنده ام یه کم هول شدم موندم چی بگم با خودم گفتم خونه که الان خالی منم که اعصابم نابود بذار یه حالی به خودم بدم بهش گفتم چنده قیمت گفت سیصد یه دفعه برق ازسرم پرید گفتم مگه جنیفر لوپزی چه خبره گفت همینه نمیخوای برو من یه کم فکر کردم دیدم خوب تیکه ایه بهش گفتم صد بیا جون خودم و خودت بیشتر ندارم خلاصه یه کم چونه زدم آخر با صدو پنجاه قانع شد بلند شدیم رفتیم سمت خونه منم استرس داشتم کسی منو تو محل با اون نبینه سریع بدو بدو رفتم تو ساختمونمون نفهمیدم چه طوری رسیدم طبقه سوم سریع در و باز کردم پریدم داخل اونم کشوندم دست شو آوردم تو که یه دفعه گفت چته میترسی خوب نکن از این کارا راست میگفت منم اولین بارم بود خیلی دست پاچه شده بودم آوردمش تو خونه نشستیم رو مبل نگاش می کردم فقط نمیدونستم باید از کجا شروع کنم اونم همینطوری داشت منو نیگا میکرد یه دفعه زد زیر خنده گفت چرا نفس نفس میزنی راست میگفت خیلی ترسیده بودم که اگه یکی باید چی میشه بهش گفتم تو شروع کن که یه دفعه اومد لباشرو گذاشت رو لبم منم درجا سیخ کردم همینطورلب تو لب بودیم که یخم وا شد کم کم دست مو بردم سمت سینه هاش می مالیدم خیلی حال توپی بود که به دفعه دست شو گذاشت رو کیرم اصلا انگار دنیا تو دست ام بود خیلی حال توپی بود که ل باشو برداشت و رفت سمت کیفش یه کرم در آورد خارجی بود گفت چون اولین بار ته بیا از از این کرم تاخیری بزن منم ازش گرفتم و تمام لباس ام و در آوردم و که دیدم اونم لخت شد خیلی خوش هیکل بود دست شو گرفتم بردمش اتاقم نشوندمش رو تخت خودم هم کرم مالیدم به اصل کاری که به دفعه دست شو آورد سمت کیرم گفت بده برات بمالم منم به برقی تو چشم زد خوش حال دادم بهش اونم میمالید انصافا کم نمیذاشت دیگه داشتم دیوونه میشدم بهش گفتم بسه بخواب بریم سر اصل مطلب خوابیدو پا هاشم وا کرد منم اولین بارم بود با ترس و لرز زدم توش یه چند تا تلمبه زدم دیدم وا ی چه بهشتیه این کس نمیدونم چقدر طول کشید چشام بسته بود و داشتم رو ابر ها راه میرفتم که یه دفعه دیدم داره آبم میاد بیرون داد زدم گفتم داره میاد داره میاد که گفت خب بکش بیرون چرا حول شدی منم سریع کشیدم بیرون یه دفعه پاشید روبدنش خیلی لذت داشت دستمال آوردم بدن شو پاک کردم بعد گفتم بذار یه کم مثل فیلمها سینه هاشو بخورم تا شاید کیرم دوباره راست بشه رفتم سمت سینه هاش مثل گراز میخوردم هی می گفت یواش تر منم حالیم نمی شد این حرفا اینقدر خوردم تا کیرم دوباره راست شد تقریبا بهش گفتم از پشت هم میدی گفت نه خیلی پول دادی کون هم میخوای یه کم بر خورد بهم گفتم خب این کس که تکراری شد چی کار کنم گفت یه کم بزار توش بعد بده برات ساک میزنم منم شروع کردم تلمبه رو ولی مثل اول حال نمیداد یه کم گذشت خودش گفت بده بیرون کشیدم بیرون اونم نشست سر کیرمو گرفت یه کم باهاش بازی کرد بعد کرد تو و شروع کرد ساک زدن دیدم نه اینم باحاله بعد چند دقیقه آبم داشت میو اومد منم به تلافی این که نگذاشت کونش بذارم بهش نگفتم ابم داره میاد یه دفعه همش ریخت تو اونم منو کشید عقب ریخت بیرون شروع کرد فحش دادن که چرا بهش نگفتم منم همینطور میخندیدمو حال میکردم پاشد سریع رفت سمت لباس اش همه رو پوشید اومد پول و بهش دادم و رفت من تو فکر بودم البته لخت که یه دفعه دیدم در باز شد مامان و بابام اومدن تو منو میگی جنگی هر چی لباس تو پذیرایی بود رو ور داشتم دویدیم سمت اطاق اونا هم که زن رو دم در دیده بودن و اومده بودن منم با اون حال دیدن کل ماجرا رو فهمیدن مثل این که بابام رفته بوده دنبال مامانم تا برش گردونه خونه منم شک زده تو اطاق نشسته بودم حتی نمیتونستم لباسامو بپوشم با چه رویی برم بیرون از اطاق تو همین فکرا بودم که یه دفعه یاد زن جنده افتادم که حتی اسم شم نپرسیده بودم ازش با خودم گفتم احمق حتی کاندمم نکشیده بودم لااقل ایدذ نگیرم بالاخره فکر مو جمع و جور کردم لباس ها مو پوشیدم از اطاق اومدم بیرون سلام کردم بعدش سریع زدم از خونه بیرون بعد از اون اتفاق دیگه مثل سابق با هام حرف نمی زنن ولی یه خوبی داشت این داستان که دیگه از اون به بعد از ترس من دیگه دعوا نکردن خوش باشید امیدوارم خشتون اومده باشه نوشته

Date: March 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *