خاطره ای که براتون تعریف میکنم برمیگرده به 4 سال پیش اون سال من کلاس سوم دبیرستان بودم و وقت امتحانات پایان ترم بود و یکی از دوستام به اسم یعقوب که درسشم اصلا خوب نبود اومده بود خونه امون و من باهاش عربی کار میکردم اون روز یکساعتی باهاش کار کرده بودم که خواهرم با میوه و چای وارد اتاقم شد در حالیکه من داشتم قواعد رو بهش توضیح میدادم دیدم یعقوب یه جورایی غیرعادی داره تکون میخوره و وقتی دقت کردم دیدم انگار کیرش از شلوارش داره بیرون میزنه و بدجور راست کرده این پسره به کیر کلفتی تو کلاسمون معروف بود و وقتی زیر چشمی بهش نگاه کردم دیدم اصلا حواسش به درس نیست و همین جور داره سرتا پای خواهرم رو دید می زنه اون زمان خواهرم کلاس دوم دبیرستان بود و من تا اون روز اصلا به قد و قیافه خواهرم دقت نکرده بودم و واسه همین طوریکه تابلو نشه به خواهرم نگاه کردم و دیدم انصافا سینه های ناز و کون حشری و توپی برای خودش داره و انگار نه انگار که حدود 15 سالشه و دقیقا داره تیکه ای کپی خواهر بزرگش میشه گلنار اسم خواهر کوچکم در حالیکه تی شرت تنگ و سبزرنگ با یک دامن کوتاه که تا روی زانوهاش بود و جورابی بدن نما تا روی زانو پوشیده بود و یک شال هم روی گردنش انداخته بود میوه رو آورد جلو و به من تعارف کرد و وقتی به یعقوب تعارف میکرد دیدم تبسم موذیانه ای هر دو نفر کردن و درحالیکه یعقوب همین جور با چشمش دنبالش میکرد گلنار از اتاق بیرون رفت من حواسم کلا پرت شده بود و اونروز هرجوری بود یه چیزایی به یعقوب یاد دادم و اون خداحافظی کرد و رفت اون شب این موضوع از فکرم بیرون نمی رفت و هی با خودم حرف میزدم و میگفتم یعنی بین این دو تا رابطه ای هست و من خبر ندارم پیش خودم گفتم این پسره واسه درس نمیاد خونه مون و فقط واسه دید زدن خواهرم یه روز در میون اینجاست و گلنار این موضوع رو خوب میدونه و واسه همین با تریپ سکسی میاد داخل اتاق و همیشه یک قری میده و میره اون شب موقع خواب یه لحظه تجسم کردم یعقوب کیر دراز و کلفتشو کرده تو دهان گلنار و من یه مرتبه دیدم کیر خودمم راست شده اولش خودمو نهی میکردم و میگفتم این چه فکریه که تو میکنی تو نباید اجازه بدی این فکرها به ذهنت خطور بکنه ولی بعدش گفتم چه من به این موضوع فکر بکنم چه نکنم اگه اون دوتا بخوان کاری بکنن حتما این کارو میکنن بدون اینکه من متوجه بشم تازه من اگر هم جلوی یعقوبو بگیرم نمیتونم همیشه مراقب گلنار باشم که خب اون اگه این کاره باشه میره تو آغوش یکی دیگه واسه همین تصمیم گرفتم زیر سنگم که شده از سر و ته این قضیه سر دربیارم و ببینم اگه رابطه ای نیست که خیالم راحته ولی اگه رابطه ای هست خودمم یه دید بزنمو نگاه بکنم و بالاخره یکروز که مامان و بابام رفته بودن خونه عموم و فقط من و گلنار به خاطر داشتن امتحان اونجا نرفته بودیم و تو خونه تنها بودیم من زنگ زدم به یعقوب و ازش خواستم بیاد خونه امون یعقوب هم یک ربع نشده خودشو رسوند خونه امون باهاش نشستم و کمی حرف زدم و عمدا بهش گفتم که بابا و مامانم تا شب خونه نمیان و طبق نقشه ای که از اول داشتم الکی گوشی موبایل برداشتم و بهانه حرف زدن با دایی ام رو گرفتم و بعد چند دقیقه باهاش خداحافظی کردم و به یعقوب گفتم من باید یه سر برم مغازه دایی ام چون براش یه ماشین بار آوردن و من باید کمکش کنم یعقوب ازم خواست که باهام بیاد تا کمکم کنه ولی من بهش گفتم من جبرواحتمال رو دیروز خوندم بهتره تو همینجا بشینی یه کم درس بخونی تا من بیام و گفتم فکر نکنم یکساعت بیشتر طول بکشه تو درستو بخون من برمیگردم و اگه سوالی داشتی ازم بپرس اونم از خدا خواسته قبول کرد و من گلنار رو صدا کردم و بهش گفتم که میرم پیش دایی یکساعت دیگه برمیگردم اونم گفت باشه و من از خونه بیرون رفتم و موتورو روشن کردم و گازو گرفتم به سر کوچه رفتم یواش موتور یه گوشه گذاشتم و یواش یواش برگشتم خونه چند دقیقه ای دم در موندم تا اونا مطمئن بشن که من رفتم بعد 5 دقیقه با کلیدم در خونه رو یواش باز کردم و تو رفتم خونه امون قدیمی و بزرگه و اتاق من ته خونه بود و یه پنجره به اتاق داداش بزرگه خودم داشت و وقتی دیدم سر و صدایی نیست خودمو یواشکی به اتاق داداشم رسوندم و به کنار پنجره رفتم و دیدم یعقوب نشسته و به در و دیوار نگاه میکنه و انگاری دنبال یه نقشه ای برای کارش می گشت همین لحظه بود که دیدم گلنار در زد و با یک لیوان آب پرتقال وارد شد و مث قبل اون دامن کوتاه و جوراب بدن نماشو پوشیده بود و یه پیراهنی تنش کرده بود که نوک سینه هاش داشت ازش بیرون میزد و فکر میکنم با اندامش اگه حضرت یوسف اونجا بود تحریک میشد چه برسه به یعقوب که در حالت عادی هم تو کلاس کیرش راست میشد من پشت پنجره مجبور بودم طوری نگاه کنم که تابلو نشه و بیشتر اونارو نیم رخ میدیدم و اون لحظه ای که گلنار جلو اومد و آب پرتقالو جلوش گذاشت و هنوز یک قدم برنداشته بود که دیدم یعقوب بازوهای گلنارو گرفت و از جاش بلند شد در حالیکه گلنار با تعجب بهش نگاه میکرد یعقوب دیگه امون نداد و در کمتر از یک چشم بهم زدن لبشو گذاشت روی لبهای گلنار اون لحظه گلنار خواست صورتشو عقب بکشه ولی یعقوب نذاشت و بهش گفت که چندین ماهه که دنباله همچین فرصتی بودم و گلنار اینو بدون که من خیلی تو رو دوست دارم و خیلی شبها به یاد تو میخوابم و تو از یادم بیرون نمیری و در جوابش گلنار بهش گفت خودمم اینو میدونستم که تو واسه همین میای اینجا ولی بهتره کاری به کارم نداشته باشی چون ممکنه مازیار از راه برسه اونوقت فاتحه ما خونده است اما یعقوب دوباره صورتشو برد جلو و دوباره لبش گذاشت رو لبهای گلنار و بعد یکی دو دقیقه گفت اون داداشت تا یکساعت دیگه نمیاد پس خواهشا یه نیم ساعتی مال من باش وگرنه یه بلایی سر خودم میارم و باز حمله کرد به لب و صورت گلنار دیگه گلنار هم مقاومت نکرد اولش یک دست یعقوب دور کمر گلنار بود و دست دیگه خودش دور گردن گلنار انداخته بود اما چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از دستاشو آورد گذاشت روی سینه های گلنار و صدای آه و ناله اشو میشد به گوش شنید و هی از بالا تا پایین رو می مالید و گلنار هم دیگه تو عالم دیگه ای بود و داشت لذت می برد و من بدبخت هم اون گوشه کیر راست کرده بودم و فقط تماشا میکردم بالاخره یعقوب پیراهن گلنارو بالا زد و مستقیم سراغ سینه های تر و تازه گلنار رفت و بعد چند دقیقه مالیدن شروع به لیس زدن سینه ها کرد و بعد برگشت به گلنار گفت کیرم زیر شلوار داره جر میخوره نمیخوای آزادش بکنی و گلنار هم امون نداد و زیپ شلوار یعقوبو پایین کشید و کیر کلفت و دراز یعقوبو بیرون کشید عکس العمل اون روز گلنار هنوزم برام جالبه چون یه لحظه سرشو از ترس عقب کشید و یعقوب که متوجه شده بود بهش گفت چیزی نیست عزیزم شاید کمی بزرگ باشه اما عوضش کلی بهت حال میده طوریکه هیچوقت لنگه اشو پیدا نکنی و با حالتی ملتمسانه از گلنار خواست یه ساکی بزنه اولش گلنار زیر بار نرفت ولی خیلی زود کوتاه اومد و رفت سراغ کیر کلفت یعقوب و شروع به ساک زدن کرد و یعقوب هم دو تا دستش روی سینه های گلنار بود طرز ساک زدن گلنار هم خیلی جالب بود و اگه کسی نگاه میکرد میفهمید که خیلی تازه کاره و اولین تجربش هست و در حالیکه زبونشو برده بود روی تخم های یعقوب و لیس می کشید یعقوب بهش گفت دیگه بسه وگرنه همین الانه که آبش بیاد پس بهتره تا داداشت نیومده بریم سراغ باقی کارها که دیگه فرصت نیست و درحالیکه گلنار معلوم بود داره بهش خوش میگذره سرشو بالا گرفت و گفت میخوای چیکار کنی یعقوب هم دیگه جواب نداد و دامن گلنار زد بالا و رفت سراغ کس دست نخورده گلنار و شروع به لیسیدن کس گلنار کرد و گلنار هم سرشو انداخته بود بالا و سقف رو نگاه میکرد و با زبونش دور لب خودشو می لیسید و آخ آخ میکرد تقریبا 25 دقیقه ای میشد که داشتن سکس می کردن و اون لحظه بود که یعقوب رفت سراغ کون تپل و ناز گلنارو شروع به مالیدن کرد و از گلنار خواست بخوابه رو تخت من گلنار بهش گفت نمیخوای بذاری توش که نه یعقوب بهش گفت چرا نه مگه میشه آدم کون به این خوشگلی رو ول بکنه و توش نذاره ولی گلنار مقاومت میکرد و میگفت تو با اون کیرت کونمو جر میدی و کونم حالتشو از دست میده بهتره توش نذاری و فقط روش بذاری یعقوب هم گفت باشه و رفتن به طرف تخت منو شرت گلنارو کشید پایین و کیرشو گذاشت رو کونشو یه چند باری روش بازی کرد اما نامرد طاقت نیاورد و به گلنار گفت پاهاتو کمی باز کن تا فقط کله کیرو بذارم تو بهت قول میدم درد نداشته باشه و گلنار هم حرفشو باور کرد و پاهاشو باز کرد و یعقوب کیر کلفتشو آروم آروم گذاشت تو کون گلنار اون لحظه دیگه صدای آخ آخی که از ته دل میومد به گوش میرسید و گلنار از یعقوب خواهش میکرد تو نکنه اما یعقوب گوشش بدهکار نبود و یه یکی دو سانتی دیگه فرو کرد طوریکه داد گلنار بلند شده بود و یعقوب هی تف میکرد و هربار بیشتر فرو میبرد بالاخره پس از چند دقیقه ای آب کیرش در اومد همه رو ریخت تو کون گلنار و همینجور افتاد روی گلنار و دیگه تکون نخورد تا اینکه گلنار ازش خواست تا مازیار سر نرسیده پاشه دور و برو تمیز بکنه و در حالیکه یعقوب یه چند تایی دیگه گلنارو بوسید ازش خواست که بعدا بازم باهم سکس داشته باشن اما گلنار جواب درست و حسابی بهش نداد و گفت حالا ببینیم چی میشه و از توی کون گذاشتن یعقوب گله داشت و میگفت خیلی درد داشت اما یعقوب میگفت چون بار اولت بود کمی درد داشت وگرنه بعدا اونقده بهت حال بده که خودت کیفشو بیشتر از من می بری گلنار لباسشو بالا کشید و رفت اتاق خودش و یعقوب شروع کرد به جمع و جور کردن اتاق منم گفتم تا سرشون گرمه بهتره از خونه برم بیرون و همینکارو هم کردم و حدود 5 دقیقه بعد زنگو زدم و گلنار در برام باز کرد و وقتی تو اومدم طوری وانمود میکرد که انگار خوابیده بود و ازم پرسید ساعت چنده و به سمت اتاقش حرکت کرد وقتی من داخل اتاق خودم اومدم دیدم یعقوب داره صفحات آخر کتابو میخونه و با دیدن من از راحت بودن کتاب حرف زد و خیلی ننشست و خداحافظی کرد و رفت روز بعدش که با خواهرم برای دادن امتحان به سر کوچه میرفتیم تا ماشین بگیریم دیدم قشنگ داره می لنگه و راه میره و وقتی ازش پرسیدم چرا می لنگی گفت دیشب روی پله ها پام پیچ خورد اون آخرین امتحان ما بود و من رابطه خودمو یواش یواش با یعقوب قطع کردم تا دوباره پاش به خونمون باز نشه اما در طول اون ماه دوبار دیگه هم دیدم گلنار می لنگه و راه میره و آخرش نفهمیدم بازم به خاطر سکس از کونش می لنگید یا واقعا پاش درد میکرد ولی بعد اون ماه دیگه ندیدم بلنگه و این رو هم نفهمیدم که دیگه سکس نداشت که نمی لنگید یا دیگه کونش اونقده باز شده که اون کیر کلفت دیگه براش بزرگ نبوده و از کون دادن بهش خوش میگذره امیدوارم از داستان که نه از خاطره ای که براتون تعریف کردم خوشتون اومده باشه نوشته
0 views
Date: August 22, 2018
سلام سکس تل میکنم داغ و حشریم.دختر زنگ بزنه 09020996790 اشکانم
پاسخ