قسمت قبل خون ترس عذاب و جهنم صحنه هایی که میدیدم رو باور نداشتم چشمهای مهری بسته بود و وقتی که مرد موسفید روش تکون میخورد و با ولع سینه های کوچیکشو میمالید و گاز میگرفت کمرشو مثل مار میاورد بالا و زیرِ اون مردک پیچ و تاب میخورد و نفس نفس میزد بوی ادکلن خاصی که مرد به خودش زده بود کل اتاق رو پر کرده و پرره های بینیم رو میلرزوند نمیتونستم درست نگاه کنم هیچ جوری باورم نمیشد که این دخترک لخت که اینچنین شرم آور تو دست و بال این مرده دوست و همکلاسی دبیرستانمه یه دختر چادری با قیافه ی خوشکل و معصوم همون مهری حاضرجواب و درسخونی که همه ی معلما تحسینش میکردن مرد از روی مهری بلند شد وکمربندشو باز کرد مهری هم مقابلش روی تخت ایستاد و در همون حال دست انداخت گردنش موهای سفیدش رو نوازش و با عشق و حرارت خاصی بغلش کرد مهری لاغر بود و ظریف و اون درمقابلش بسیار درشت هیکل به نظر میرسید وقتی شلوار مرد پایین افتاد مهری با لبخند نیمه خجولی خودش رو بیشتر در آغوشش فشرد و لب هاشون دوباره به روی هم رفت وقتی دستهای بزرگ اون دور کمر مهری جمع شد و خودش رو برای تصرف دوستم جلو کشید تونستم برای چند ثانیه آلتشو ببینم پر از مو بزرگ و بد ریخت و وحشتناک وقتی مهری دکمه های پیراهنش رو باز کرد بدن و سینه های پر از مو و شکم نه چندان کوچیکش حالمو بد کرد شاید این مرد به ظاهر جنتلمن از روی لباس های موقر خیلی آراسته و شیک به نظر میرسید اما درحال حاضر چشمام به غیر از هیولای کثیفی تشنه ی شکار چیزی نمیدید نمیتونستم دلیل حرکات پر از عشق مهری رو درک کنم گرچه میدونستم که توی این مدت حسابی عاشق این مرد شده اما هرگز فکر نمیکردم تا این حد جلو رفته باشه تا حدی که بخواد خودشو اینجوری به یه پیرمرد عرضه کنه دست های اون مرد دوباره روی گودی کمر مهری قفل شد و حریصانه سرش رو از کنار گردن به موهای پریشون و بلند و مواجش رسوند و با ولع لاله ی گوش و گردنش رو زبون زد و بوسید مهری فقط میخندید دستهای مرد پایینتر رفت و وقتی با شدت لپ های باسنش رو فشار داد خندش تبدیل شد به یک جیغ کوتاه وقتی مرد با یه ضرب مهری رو روی دستاش بلند کرد و به روی تخت انداخت و خودش رو روی اون قفل کرد فریادی حاکی از نارضایتی کشید انگارمهری انتظار رابطه ای سرشار از عشق و احساس رو میکشید و این رفتار مرد براش لذت بخش نبود صدای خش دار و پر از شهوت مرد فضای اتاق رو پر کرد هییییس آروم عزیزم نمیتونستم مهری رو ببینم اما از صدای خرخری که درآورد میتونستم حدس بزنم که بدن مرد به روی هیکل نحیفش سنگینی میکنه با صدای جیغ ناگهانیش و تکون خشونت آمیز مرد به روی دوستم و شروع حرکات متناوب و نفس نفس متوجه شدم که اون خوک کثیف به شدت آلتشو داخل بدن اون فرو کرده مهری درد میکشید و زیر لب آروم ناله میکرد صدای بم و گرفته ی مرد تو اتاق پیچید هنوز بعد این همه مدت به کیر عادت نکردی کوچولوی نازنینم تلمبه زدنش محکم و سرد و خشن و عاری از هرگونه احساس عشق بود بعد شاید 5 یا 6 دقیقه تلمبه زدنِ سریع با حرکت محکم و آه عمیقی کارشو تموم کرد و درحالیکه سرتا به پا خیس از عرق شده بود از روی مهری بلند شد دوستم سرشو مابین ملافه ها پنهون کرد نمیتونستم درست ببینم اما انگاری داشت با صدای خفه ای اشک میریخت توی دلم گفتم چه طور تونستی آخه مهری احمق چطور تونستی به همچین هیولای بیرحمی که فقط به فکر ارضای شهوت کور خودشه اعتماد کنی مرد کنار تخت ایستاد و بعد از پوشیدن شلوارش به روی دوستم خم شد میدونی که از گریه خوشم نمیاد پس صداتو ببر خوشگل مهری صورتشو از بین ملافه های روی تخت بیرون آورد و با چشمای قرمز گفت قرار نبود باهام اینجوری رفتار کنی هربار بهم میگی دوسم داری و هر بار هم باهام مثل یه عروسک بی جون رفتار میکنی هیچ سکس عاشقونه ای اینجوری نیست قرارمون این نبود تو بهم قول دادی با این حرف مرد به شدت زد زیر خنده سکس عاشقانه مهری با ناراحتی و دلسردی جواب داد میشه بگی چیش خنده داره من دوسِت دارم و تا الان به خاطر احساسم هرکاری که خواستی کردم خواسته ی زیادیه که ازت بخوام مثل یه عاشق و با نوازش و عشق پیشم بخوابی مرد به سمت مهری رفت دستشو گرفت و روبروی خودش بلندش کرد درست مثل لحظه ی قبل از شروع سکس اونو در آغوش کشید و درحالیکه با انگشتش لای پای دوستمو نوازش میکرد و باهاش ور میرفت گفت نه کوچولوی من خواسته ی زیادی نیست دستشو از لای پای مهری بیرون آورد و در حالیکه با چشمای بیروحش به آب غلیظی که از انگشتش میچکید خیره شده بود ادامه داد اما من نمیتونم برآوردش کنم مهری فریادی از روی حیرت کشید و غرید منظورت چیه منظورت چیه که نمیتونی برآوردش کنی ـ سکس با عشق فقط مخصوص همسرمه نه تو جنده کوچولوی خوشگل و تنگ مهری با ناباوری روی تخت تلو تلو خورد و از مرد فاصله گرفت ج ن د ه چطوری میتونی اینارو بهم بگی خیلی نامرد و بی احساسی من تا الان هرکاری که خواستی کردم مگه چیزی برات کم گذاشتم مرد با چشمای بدجنس به مهری لبخند زد ـ میخواستی نکنی من که مجبورت نکرده بودم کردم این خودت بودی که خواستی عروسک اشکال شما دخترا دقیقا همینجاس مهری با بغض نالید خیلی بیشرفی تو خودت بهم هزار جور وعده وعید دادی گفتی دوسم داری و هرگز ولم نمیکنی منو به خودت وابسته کردی اونوخت خیلی راحت تهدیدم کردی که اگه باهات نخوابم ولم میکنی یادت رفته من با همه ی وجودم دوسِت داشتم وگرنه اینو بدون که تا الان هیچ وقت به خاطر لذت باهات نمیخوابیدم حتی یبار باهام مثل یه زنِ واقعی رفتار نکردی هربار از شدت درد لبامو گاز میگرفتم تا به روم نیارم فکر کردی لذت میبردم فکر کردی همچین دختری بودم مرد از جیب شلوارش سیگاری درآورد و با بی اهمیتی غرید من همچین دختری نبودم همتون همینو میگید مهری که دیگه برای فروخوردن بغضش هیچ انگیزه ای نداشت صداشو برد بالا خیلی آشغالی حرف آخرت بعد از این همه مدت وفاداری اینه وقتی سکوت تلخ مرد رو دید اشکاش تبدیل به هق هق شد ـ فکر کردی به همین راحتیه من به همه میگم تو چجور ادمی هستی عوضی ممکنه همه جا همه رو اسمت قسم بخورن اما من واقعیتِ شخصیت پستتو به گوش همه میرسونم تا بفهمن چه شخصیت منفور و کثیفی داری حالا میبینی مرد با این حرف شروع کرد به خندیدن واقعا جوجو منو تهدید میکنی با قهقهه ادامه داد واااای ترسیدم از جیب شلوارش دستگاهی شبیه موبایل درآورد و آهسته گفت بیاید داخل مهری با نفرت عقب عقب رفت و خواست از روی تخت بزرگ پایین بیاد اما از پشت به مانعی برخورد کرد و با شنیدن صدای حاکی از حیرت و ترسش منم نگاهمو از مرد موسفید برداشتم و درست پشت مهری به دو تا مردی خیره شدم که قبلا هرگز ندیده بودمشون از لحاظ سن و سال جوون تر از مرد موسفید بودن اما به مراتب قیافه های بیرحم تری داشتن وقتی شروع کردن به درآوردن لباسهاشون مهری جیغ زد و من دستم رو برای خفه کردن فریادم از ترس روی دهن گذاشتم یکیشون دوستمو نگه داشت و اون یکی به شدت و به مراتب خشن تر از مرد اول به مهری هجوم برد نمیتونستم درست ببینم اما صدای فریاد و گریه ی مهری گویای همه ی چیز بود مرد دوم هم لباسهاشو درآورد و بعد از بستن دستهای مهری همراه با دوستش به بدن نحیفش حمله کرد فقط صدای جیغ بود و التماس که تو گوشم میپیچید یکیشون زیر خوابید و نفر دوم مهری رو به شدت هل داد روی اون هیکل بزرگ و با غیظ و وحشیگری نشوندش روی اون آلت راست شده نفر دوم هم خوابید روی مهری و سعی داشت تا آلتشو به مدخل باسنش فرو کنه چشمامو بسته بودم حتی دیدن این صحنه ها قلبمو به شدت آزار میداد و از حد تصورم خارج بود تو همه ی مدتی که اون دو تا مرد با مهری مشغول بودن مرد موسفید با بیرحمی تمام گوشه ی تخت ایستاده بود و سیگار میکشید مطمین بودم که مهری از زیر اونا زنده بیرون نمیاد یه دختر 17 ساله با ظاهری نحیف چجوری میتونه دو تا آلت همزمان رو با این طرز فجیع خشونت حیوون وار تحمل کنه نمیدونم چقدر گذشت سعی میکردم به اون دو تا مرد که مهری رو محاصره کردن بودن و مثل حیوونا باهاش رفتار میکردن نگاه نکنم مرد موسفید بعد دود کردن سیگارش شیشه ی بزرگی رو که احتمالا حاوی مشروب بود از کنار پاتختی به دست گرفت و چند قلوپ نوشید قیافش با هر بار فرو دادن مایع بی رنگ در هم میرفت وقتی کارِ مردا با مهری تموم شد و از روی تخت بلند شدن چشمم به دوست نیمه جونم افتاد روی ملافه ی کرم رنگ درست همون جاییش که با وسط پای مهری در تماس بود میتونستم جا به جا لکه های تیره ی خون رو ببینم احساس میکردم دلم داره به هم میپیچه فکر میکردم همه چی تموم شده اما وقتی مرد موسفید آخرین جرعه ی داخل بطری رو نوشید و درحالیکه از روی شلوارآلتش رو میمالید به سمت بدن نحیف دوستم رفت تپش قلبم شدت گرفت با خنده ای غیر طبیعی رو به دو نفر دیگه کرد و با لحن چندش آوری پرسید فکر میکنین الان جوری گشاد شده که تحمل دو تا کیرو توی کون خوشگلش داشته باشه مهری با شنیدن این حرف با همه ی لاجونیش روی تخت به عقب لغزید و با نگاهی التماس وار به اون هیولا خیره موند یکی از اون دو تا مرد بعد خوردن جرعه ای مشروب از شیشه ی قرمز رنگ دیگه ای با خنده گفت امتحانش مجانیه من پایم مرد موسفید با شیشه ی مشروب به سمت مهری رفت و مقابل پاهاش قرار گرفت و اونارو از هم باز کرد و سعی کرد شیشه رو داخل بدنش فرو کنه نمیدیدم از کودوم طرفش و از کودوم سوراخ اما صدای جیغ و گریه های مهری باعث شده بود که بی صدا اشک بریزم توی دلم با هر جیغش میمردم و دوباره زنده میشدم نمیفهمیدم چقدر داره میگذره اما بعد مدتی همون مردی که ادعای تمایل کرده بود دوباره با التی راست شده به سراغ مهری رفت مرد موسفیدم شیشه رو که حالا از انتها خونی بود روی پاتختی گذاشت و بعد از درآوردن دوباره ی شلوارش به کمک مرد جوون رفت جفتشون قربون صدقه ی مهری میرفتن مرد جوون تر با لحن چندش آوری گفت اوووف تابحال تجربه ی دوتا کیر تو یه سوراخ کردنو نداشتم خیلی نمیشه مانور داد اما واقعا حس خوبیه جوووووووون قربون سوراخ تنگت جوجو کوچولو جوری واست گشادش میکنم تا دیگه زبون درازی نکنی کسی که جرعت کنه منو تهدید کنه لیاقتش بیشتر از این نیست هنوز منو نشناختی صدای مهری رو دیگه نمیشنیدم اما مطمین بودم چیزایی که دارم با چشمام میبینم از جهنم هم بدتره دقیقه ها به کندی میگذشت وقتی کارشون تموم شد با لبخند تهوع آوری از مهری فاصله گرفتن مرد موسفید بعد از پوشیدن لباساش به مردی که بیجرکت کنارشون ایستاده و شاهد این شکنجه ی هولناک بود گفت بیصدا کارشو تموم کن اسلحه تو کمد بغل دیواره وقتی که همراه مرد جوون تر از اتاق خارج شدن به دوستم خیره موندم کاملا بیحرکت بود اما قفسه ی سینش آروم بالا و پایین میرفت حدس میزدم نیمه هوشیار باشه درست لحظه ای که مرد سوم با اسلحه ی کلت بالای سرش ایستاد قلبم از تپش افتاد مهری چشماشو باز کرده بود و به زحمت و با عجز به مرد نگاه میکرد وقتی دهن خشکشو باز کرد تا چیزی بگه مرد ماشه رو کشید صدای خفه ای شنیدم و با ناباوری به جسم بیحرکت دوستم خیره موندم ضربه ای که از این اتفاق بهم وارد شد انقدر شدید و وحشتناک بود که باعث شد کنترل ادرارمو از دست بدم و حس کردم کل شلوارِ جین و جذبم در عرض چند ثانیه خیس شد خون قرمز رنگ آروم آروم مابین ملافه ها پخش میشد درست مثل روزایی که قلم موی قرمزِ آب رنگو میکردم توی لیوان آب با این فرق گه اینبار این خون واقعیه واقعی بود وقتی مرد از اتاق خارج شد تا چند دقیقه توان هیچ حرکتی رو نداشتم زیر لب ناله میکردم خدایا خودت ظهور کن اینا هیولان حتی حیوونم توان انجام دادن همچین جنایاتی رو نداره مات بودم شوکه بودم و به طرز هولناکی به خودم میلرزیدم هوا مثل جهنم گرم و سنگین بود و اتاق به شدت بوی تند و بدی میداد بوی خون بوی مایع منی بوی تجاوز و بوی مرگ بوی دنیای نفرت انگیز سران و سلاطین چه قدر لذت بردن هتاکی کشتن و از بین بردن راحت بود نمیدونم چه حسی بود که منو به خودم آورد وقتی با صورت خیس از اشک و پاهای لرزون از کمد بیرون غلطیدم همه ی تلاشمو میکردم تا به جسد دوستم نگاه نکنم کفشامو همونجا از پام درآوردم و با تمام احتیاطی که بدن لرزونم اجازشو میداد به سمت در اتاق تلو تلو خوردم چنبار با صدای پا پشت در اتاق مخفی شدم نمیدونستم بقیه کجان اما مطمین بودم همشون تو دست این حیوونا گیرن چیکار میتونستم براشون بکنم جز دعا سعی میکردم یادم بیاد که موقع اومدن از کودوم قسمت اومدیم فقط میدونستم باید خودمو به طبقه ی همکف برسونم انگار مغزم همین قدر بهم اجازه ی تفکر میداد خدایا خودت کمکم کن از اینجا برم قسم میخورم دیگه هرگز پا توی این محیطا نزارم دیگه هرگز نمیزارم بهم کمک کن خدا به دوستام کمک کن با احتیاط و کلی ترس و اضطراب خودمو به پاگرد پله ها رسوندم باید هر چه سریع تر از اون محیط میرفتم دیر یا زود همه متوجه غیبت من میشدن و دنبالم میگشتن یه نگاه به پایین پله ها کافی بود که در خروجو تشخیص بدم با کمی درنگ متوجه شدم همون دری نبود که ازش اومده بودیم اما از شمایلش مشخص بود که یکی از درای خروجه دوباره از بالا نگاه کردم کسی دور و بر این در نبود پله هارو سه تا یکی به سمت در هجوم بردم دستم رو دستگیره بود فقط چند قدم تا ازادی برام مهم نبود پشت این در چیه فقط میخواستم از این جهنمی که توش بودم از این دنیای کثیف و بیرحم خودمو بکشم بیرون دستگیررو به سمت پایین فشار دادم که یکی از پشت بازومو گرفت و آروم دمه گوشم گفت هی خانوم کجا کجا ـ دستش رو بازوم سفت شد و نفسش گردنمو سوزوند ـ کجا با این عجله ادامه نوشته سیاه
0 views
Date: April 16, 2020