سلام من نیما هستم خاطره ای که براتون میگم یک بخش واقعی زندگی من است من پستی و بلندی زیادی تو زندگیم داشتم شاید ادم خوبی نبودم ولی سعی میکردم خوب باشم من از 14 سالگی جلق میزدم بله من یه بدبخت به تمام معنا بودم که از 14 سالگی توسط سه تا دوست ناباب کارم به جلق زدن کشیده شده بود حالم خیلی خراب بود نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم همش فیلم سکسی و جلق هفته ای دو بار رو شاخش بود خودم تمام عوارضش رو میدونستم و میدونستم باید این کار رو ترک کنم ولی نمیتونستم حتی یه روانشناس غیر حضوری هم گرفته بودم اما از 15 سالگی من یکسال از جلق زدنم میگذشت و اجازه گرفته بودم که خودم تنهایی با دوستم برم دور دور هر جا که میشد سینما پارک پاساژ ها و یه روز که با ارشیا و کیان و پرهام تصمیم گرفته بودیم بریم بیرون بچه ها پیشنهاد دادن بریم رستوران یه چیزی بخوریم رفتیم ولیعصر و دنبال یه رستوران میگشتیم که کیان یه دختر رو دید که قیافش شبیه دختر خیابونیا بود از این ارایشی ها که به ولگردا میخوره رفت پیش دختره و باهاش یکم صحبت کرد و بعد از 2 دقیقه اوردش پیش ما و گفت بچه ها پارمیدا مهمون ماست ما هم چیزی نگفتیم چون نمیخواستیم کیان ناراحت شه از اولش حس خوبی به اون دختره نداشتم سیگار میکشید هی شوخی های بد با هم میکردن و فحش های رکیک پنج تا فلافل و نوشابه گرفتیمو رفتیم ارشیا و پرهام خداحافظی کردنو تاکسی گرفتن رفتن به بهونه ی کلاس دارن و این جور چیزا کیان اومد دم گوشم گفت میخوام ببرم پارمیدا رو دم دستشویی پارک و دستمالیش کنم من هی بهش گفتم نکن نمیدونی عاقبتش چی میشه ولی انگار نه انگار هی شعر تحویلم میداد رفتیم پارک لاله بقل دستمون بود برد وسط پارک ظهر بود خلوت بود بهش گفتم خود پارمیدا میدونه میخوای چیکارش کنی گفت نگفتم بهش ولی مگه نمیبینی جندس بعدشم من میخوام از رو لباساش بمالونم کاریش ندارم که بردش به بهونه ی این که کارش داره و من نرفتم باهاش بعد از سی ثانیه صدای جیغ و فریاد پارمیدا و فرار کردنش و فحش های بلند و رکیکش به کیان و رفتم دیدم صورت کیان قرمز شده گفت تا دست زدم به کسش اونم زد تو صورتمو زدم پس گردنشو به شوخی گفتم تو واقعا استعداد رام کردن دخترا رو داری ها و خندیدیمو رفتیم خونه منو و پرهام همسایه بودیم اونا یه خونواده 4 نفری بودن عین ما ولی من یه داداش 24 ساله داشتم ولی اون یه خواهر 17 ساله بدبختی از جایی شروع شد که رفتم خونه ی پرهام اینا من یه چند ماهی بود متاسفانه به سکس با محارم فکر میکردم مخصوصا داستان سکسیم خونده بودم دیگه واویلا البته میدونستم نمیشه چون تقریبا خونواده مذهبی بودیم البته من فقط و فقط یکم حوس خالم و دختر خالم زده بود به سرم نه مادر البته اونشم از روی بدبختی من بود احساس تباهی داشتم واقعا دست خودم نبود ناراحت بودم یه روز پرهام صدام کرد وسط فیلم سوپر دیدنم که برم خونشون فیلممو نصف نیمه گذاشتم رفتم خونشون خواهرش درو برام باز کرد من زیاد خواهرشو نمیدیدم چون بیشتر تو اتاقش بود و درو میبست بخدا نیت بدی نداشتم ولی لباس تاپش تحریکم کرد منم یه هفته بود جلق نزده بودم و فیلم داشتم میدیدم یکم حشری شدم سلام و الیک کردیم و رفتم تو و گفت پرهام رفته انباری وسایلی بیاره و گفت بشین تا بیاد رفت تو اشپزخونه برام خوراکی بیاره وقتی خم شد تا بیسکوییت برام بذاره رو میز چشم خورد به پستوناش وای حشری شدم رفت تو اتاقش یهو گوشیش زنگ زد من همین طور ساکت نشسته بودم و یه پچ پچایی شنیدم کنجکاو شدم وای ایکاش پام میشکست و برای فضولی نمیرفتم پشت درش گوش کنم دوستش بود داشتن به هم فحش دوستانه میدادن و در باره سکس صحبت میکردن یهو فکری زد به سرم خیلی ناقص العقل بودم منه بدبخت خاک توسر یهو دستگیره درو چرخوندم و رفتم تو اتاقش یهو ترسید گفت بهت زنگ میزنم و گوشیشو قطع کرد داشت کسشو میمالوند و لپ تابش روشن بود تو سایت سکسی بود با خشم پرسید چرا اینجا اومدی و من گفتم مگه خودم برات بد میمالونم و شروع کرد به این که نمیفهمم چی میگی و جیغ میزنمو زر نزنو گمشو بیرونو اینجور چیزا یهو خودم پرت کردم رو تختشو گفتم باهات 5 دقیقه کار دارم خفه شو وگرنه همه چیو به ننت میگم نشست و هیچی نگفت انگار بغضش گرفته بود شورتمو دادم پایین و کیرمو مالوندم از رو لباساش هی کوسشو رونشو پستوناشو میمالوندم و حال میکردم خیلییی سریع ارضا شدم انگار گریه میکرد خیلی خوش حال بودم چون تا حالا اون طوری واقعی بدن کسیو حتی از رو لباس نمالونده بودم و یاد کیان افتادم میخواستم دستمو بکنم تو سوتینش که یهو جلوی در اتاق پرهامو دیدم پرهام رو به رویم ایستاده بود خشکم زده بود گیج بودم و نمیدونستم باید چه کنم تازه بخودم اومدم که دیدم ابم روی همه جا پخش شده نیوشا خواهر پرهام گریه میکرد و تا به خودم اومدم دیدم که پرهام یه سیلی محکم زد تو گوشم و انداخت رو تخت و افتاد روم و شروع کرد به فحش دادن چنگ زدن من با خوشونت دستاشو به این طرف و اون طرف پرتاب میکرد هی شروع کردم به اروم کردن پرهام که وایسا توضیح میدم بهتو و مشت های خیلی محکم به پاهام و پشتم میزد و ناگهان با خشونت مشت کردم و برگشتم و فریاد زدم کونی یه دقیقه وایسا کبود شدم و ناگهان مشتم خورد به فکش و یه ای گفت و فکشو گرفت از فرصت استفاده کردم و دویدم رو به در پرهام دنبالم بود و قسم خورد که همچی رو به پدر مادرم میگه تا یه جایی دنبالم اومد ولی من در خروجی رو باز کردم و سریع طوری که نمیدونستم دمپاییمو چجوری پوشیدم طرف راه پله ها رفتم 5 طبقه رو از راه پله ی داشتم پایین میرفتم تا متوجه شدم پرهام داره از اسانسور میاد صد درصد زود تر ازمن میرسید و خفتم میکرد رفتم راه پله ی روبه رو راه پله ی و سریع پایین رفتم از حیاط رفتم در سالن نگهبانی و دو طبقمونو رفتم بالا هیچی حالیم نمیشد خیلی پشیمون بودم نادانی جوانی بود یه بچه جلقی که هیچ کاری برای درمانش نمیتونست بکنه تا دمه راه پله ی خومنون رسیدم ناگهان صدای پچ پچی به گوشم خورد فهمیدم پرهامه ترس در تمام وجودم شناور شد قلبم تاپ تاپ میزد داشت گریه ام میگرفت پشیمونی فایده نداشت دلم میخواست برم و کله ی پرهامو بزنم به دیوار اما نه این من بدبخت بودم که مقصر بودم وای خدایا یه شانس دیگه نه از این قول ها زیاد داده بودم هم به خودم به خدا و به بقیه نمیدونستم چیکار کنم و فقط تنها کاری که به ذهنم میرسید این بود که برم فرار کنم چون دست مامانم بهم میرسید پارم میکرد رفتم تو کوچه دویدم تا سر کوچه برسم بغضم داشت میترکید سر کوچمون یه تاکسی گرفتم و فقط گفتم بهش برو برو هیچ جا به ذهنم نمیرسید هیچ جا مادر بزرگم که اهواز بود یه عمه داشتم که اونم دبی بود و بقیه هم که نه به درد نمیخوردن و خبر چینی منو میکردن فقط و فقط ذهنم سمت خاله ماندانام رفت چون هم تنها بود و هم سنش کمی به من نزدیک بود خاله ماندانام یک روانشناس خانواده بود و 24 سالش بود و یه خونه مجردی داشت البته اصلا از اون ادمای بد کار نبود به جرعت میگم که واقعا خانومی پاک و مهربون بود خیلی دوستش داشتم اونهم منو خیلی دوست داشت خیلی زیبا و خوش اندام بود متاسفانه یه بار بعد از این که داستان های محارمی سکسی خوندم ذهنم به خالم رفت چون بدن مناسب و صورتی مناسب و زیبا داشت و تنها کسی بود تو خونوادمون که چادری و این جور چیزا نبود چون ما بیشتر خانوادم مذهبی اند و سرشون بره نماز و روزشون نمیره من حد مذهبی بودن رو تا چند سال پیش به چادری بودن میدونستم ولی خب بگذریم خالم بد لباس نبود مانتویی ساده بود با کمی ارایش و نماز و روزش همواره میگرفت ولی خب من بریم سر داستان اصلی نمیدونم با چه اضطرابی رسیدم به خونه ی خالم بزارید کمی از خودم و خانوادم بیشتر بگم ما جدن در جد قد بلندیم من 17 ساله قدم تا اون موقع که 15 سالم بود 179 بود الان 183و نیم و کلا با این که جلق میزدم ولی جوشی نبودم و پوست صاف و سفیدی داشتم لاغرم و از این لحاظ به مادرم رفتم مادرم لاغر اما با قدی متوسط فکر کنم 172 ولی پدرم چاق و با قد 187 و نیم فکر کنم من در اهواز به دنیا امدم مانند مادرم اما تا دو سالگی بیشتر نبودیم و بعدش به یاسوج و بعد از دو سال به تبریز رفتیم پدرم تبریزیه عمه هام در تبریزن از 6 سالگی من اومدیم تهران فقط پدر و مادر بزرگم در اهواز زندگی میکنن بقیه فامیل مادری تهرانن مثل سه تا عمه هام مادرم46 سالشه و پدرم 52 برادرم 24 سالشه زیاد با خالم جوره چون هم سنن خب سرتونو درد نمیارم رسیدم پشت ایفون خونه خونه ی خالم در شریعتی بود با دستانی لرزان و پر اضطراب زنگ زدم خالم از پشت ایفون گفت سلام و چه عجب از این طرفا نیمای خودمو و و من با صدایی لرزان گفتم خاله با کیف پولت میای پایین اومد و پول تاکسی رو حساب کرد و رفتیم بالا خالم یه جورایی از خواهرم بهم نزدیک تر بود محرم اصرارم بود نگفته بودم بهش جلق میزنم ولی بقیه مساعل چه مودبانه و چه سکسی رو بهش میگفتم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و شروع کرد با هم دردی با من یه دل سیر اشک ریختم و شروع کردم به گلایه از زندگی و خدا که ناگهان وقتی گفتم چه خدایی برگشت و دستش رو گذاشت رو لبمو گفت بسه فقطدردو دل و بدون هرچی داری از خدا داری یه ابرو داری اون بالا نشسته و داره نگات میکنه کسی که همه ی مردم رو از جونو دل دوستشون داره و حتی اگه کار های فجیهی هم بکنن باز با قلب بزرگش رحمتشو رو سرشون میگسترانه من گفتم راست میگی خاله تقصیر خدا نیست تقصیره منه جلقی و ناگهان بعد از دو ثانیه فهمیدم تازه چه سوتی دادم سرمو انداختم پایین خالم هیچی نمیگفت و فقط نگام میکرد بعد یه پوز خندی زد و سینی چای رو برداشت و رفت اشپزخونه و بعد در حمام خوابیدم رو کاناپه و همش اشک میریختم ناگهان خالم از داخل حمام صدام کرد و گفت نیما یدقیقه بیا وارد حمام شدم ناگهان صحنه ای دیدم که به هیچ وجه فکرشو نمیکردم حتی تو رویام خالم کنار دوش با سوتین و شرت وایساده بود ناگهان از دهنم پرید و گفتم جووون و بعد نگاه کردم به خالم و یاد تمام بلاهام افتادم و گفتم خاله بس کن اگه یه شوخیه بخدا از تو انتظار نداشتم اخه خودت برام میگفتی سکس با محارم خالم زد زیر خنده و گفت چی سکس برو بچه جون کی میخواد سکس کنه من اومدم ترکت بدم نمیدونستم تو اون حالم باید بخندم گفتم بهش ههههه خندیدم ممنون حالم جا اومد اومد دستمو گرفت و گفت توکاریت نباشه من یه روانشناسم و حتی از مامان بابات و خیلی ادم بزرگای دیگه هم بهتر میدونم چجوری باید ترکت بدم تو کاریت نباشه فقط گوش کن ما تو علم روانشناسی یه نوع ترک جلق داریم که طرفداراش خیلیییی کمه به نام اخرین جلق چون کاراییش برای مردم پایین تر از 3 درصد بوده ولی خیلی تعداد انگشت شماری از مردم این گونه ترک پیدا میکنن اگه از اول اومده بودی پیشخودم ببین پسر بهم اعتماد کن من میخوام به زندگی برت گردونم چون من حرفشو ادامه نداد ولی چرا گفت بیا بشین کفزمین خودشم نشست گفت حالا شلوار وشرتتو در بیار و پیرهنتو در اوردم گفت حالا با تموم وجود به بدنم نگاه کن با تمام حست اومد سمتم و شروع کرد از ران پام تا تخم هامو مالش داد زبونشو اورد و لیسشون زد واقعا سیخ کردم کیرمو گرفت تو دستش و خیلی حرفه ای برام جلق زد هیمیگفتم اه خاله نکن بخدا دیگه کنترلمو از دست میدما نکن این کارو با من این یه خیانته و لباشو گذاشت رو لبم و ساکتم کرد گفت حرف نزنم و فقط با حسو حال عشق جلق رو ببرم دستمو برداشت و گذاشت رو بدن خودش پشتشو کرد و دستمو گذاشت رو کونش شرت پاشبود وای نه خاله نه داشتم از خود بیخود میشدم میخواستم بپرم روش و من هرگز سه روز در میونم جلق نزده بودم چه برسه به روزی دو بار با اشتیاق حال میکردم ناگهان تف کرد روش و با شدت و حرفه ای گری بیشتری برام زد پایین بالا چپ راست رامش شده بودم از سرش تا تخمام ساک و جلق اه اه بلندی سر دادم انگار داشت منو میکرد دو تف دیگه و با سرعتی پایان ناپذیر صدای شلپ شلپ و اه اه بلند من و ناگهان سفت شدم و یهو با شدت زیاد و درد ابم ریخت رو بدنش و کف حموم اه بلندی سر دادم و همان جا قش کردم حسم نابود شده بود و شل و بیحال شده بودم بلندم کرد و حمامم کرد و منو با همون مستیم و بیحالیم برد رو تخت نشوند و لباس تنم کرد و بالش زیر سرم گذاشت و خاباند منو بالا سرم بود و نوازشم میکرد و بعدش یادم نمیاد چی شد که خوابم برد بلند شدم سه ساعتی خواب بودم روی تخت بودم و پتو روم بود خالم نبود همچی یادم افتاد بیدار شدم و رفتم بیرون از اتاق خیلی حس خوب و راحتی داشتم هیچ حس سکسی نداشتم حتی وقتی به اون ماجرا فکر میکردم صدای اذان تموم شد شروع کردم به دعا کردن و گریه کردن اشکامو پاک کردم و رفتم خالم نمازش تازه تموم شده بود داشت دعا میکرد و تا منو دید اشکاشو پاک کرد و با خنده بهم گفت ساعت خواب نیما جان اوه پس یعنی همش خواب بود نه نه واقعا اتفاق افتاد چادرشو جمع کرد و گفت چایی میخوری عزیزم گفتم نه خاله بیا یه دقیقه اومد سمتم و یه بوس به لپام زد و گفت جانم گفتم اون موقع شما بودی نه شما نبودی خودت نبودی اون کی بود گفت ببین نیما جان نمیخوام درباره خالت طور بدی فکر کنی اون کسی که تو حموم بود منی بودم که به خاطر خواهر زاده ی گلم دست به گناهی بزرگ زدم و فقط برای تو این کارو کردم زندگیتو نجات دادم با ازم و اراده جدی از این به بعد تو واقعا یه بار هم جلق نخواهی زد اگه واقعا خودتم بخوای دست علی یارت گلم ببین من توبه کردم ایشالا خدا منو و تو رو میبخشه و بدون این حس های سکسی بین محارم خودت میدونی که واقعا حس های عوضی هست و قبلا خودم بهت توضیح دادم و میخوام بدونی ما دو تا با هم خاله و خواهر زاده ایم و هم خواهر و برادر و هم رفیقای جون جونی حس های سکسیتو تا همیشه همون جا همون لحظه دفن کردی و یک زندگی تازه با حسی درست شروع میکنی فرق خارجیها با ما حهان سومی ها در همینه که تا خاله ی اون ها یا محارمشون بهشون رو داد و یا لباس ازاد جلشون پوشیدن یا هر کار دیگه ای اونها پر رو نمیشن و زود نمیان حس های بد به خودشون راه بدن ما مثل یه رفیق همیشه باهمیم برادرتم این جوری بود البته جلقی نبود اما یه بار اومد گفت میخوام برام لخت برقصی منم زدم زیر گوشش و گفتم درست هم سنیم ولی من خالتم و بردمش با هم دو ساعتی صحبت و درد و دل کردیم و کاملا بهش زندگی درستو نشون دادم حالا گل خوشگلم من عاشقتم و همیشه باهات رفیق با جنبه میمونم باشه عشقم باشهخاله و گفت که با پدر مادرم صحبت کرده و قرار یه چند هفته ای یا حتی یه چند ماهی با هم بریم مسافرت من گفتم چی وای نه یعنی اونا فهمیدن اره نیما جان اما من دو ساعت نشستم و براش همه چیو توضیح دادم اما نگران نباش تا منو داری بهم اعتماد کن من برات 3 ماه حداقل سفر تجویز میکنم ولی خاله من ابروم رفت هیس نیما گفتم بهم اعتماد کن و فعلا به این جور چیزا فکر نکن نمیخوای یه سه ماهی با خواهر جونت یا رفیق جونت خوش باشی چرا ولی ولی ملی نداره رفتم چمدونتو اوردم با هم یه 2 هفته میریم اهواز پیش مامان جون و پدر جون پدر و مادر بزرگام و بعد مستقیم فیلیپین سرتونو درد نمیارم ما یه دو هفته و سه روز اهواز بودیم و کلی با هم خوش گززوندیم اتفاقا دلم برای مامان جون و پدر جونم تنگ شده بود و کلی با هاشون خوش گززوندم و در این مدت دو بار با مامان و بابام و داداشم صحبت کردم خیلی مختصر و خجالتی و پشیمون زده ولی باورتون نمیشه که بگم با کمک اون اتفاق و اراده خودم و کمک خدا تو این 3 هفته و 2 روز اصلا جلق نزدم اصلا به فکرشم نیفتادم با هم سمبوسه میخوردیم و شهر بازی میرفتیم و خرید و پاساژو شب گردی و شادی و خوشی هزاران کار دیگه از زندگیم لذت میبردم انگار دوباره تازه متولد شده بودم خدایا شکرت و بعد از این 3 هفته و دو روز راه افتادیم سوی فیلیپین خیلی خلاصه بگم بلاخره با هزاران بد بختی رسیدیم فیلیپین خالم یه دوستی اون جا داشت به نام تلفظش سخته یه خانوم بسیار مهربون پیش اون بودیم چند ماهی گذشت و من از زندگیم لذت میبردم عشق دنیا رو در کنار ترک جلق و خالم میبردم عشق دنیا البته تا قبل از اون اتفاق تکان دهنده یه شب در خانه ی که سه طبقه داشت من طبق معمول در طبقه ی دوم در اتاق پیش خالم بودم ناگهان از خواب پریدم برم دستشویی دیدم خالم پیشم نیست فکر کردم حتما اونم برای کاری پاشده رفتم طرف دستشویی که صداهایی عجیب از طبقه ی بالا شنیدم بیخیلش شدم اما صدا هی بلند تر و مرموز تر میشد از فضولی طبق معمول عادت فضولیم رفتم بالا یکی از اتاقا درش نیمه بتز بود و صدا از اونجا میومد ارام ارام و پاورچین پاورچین رفتم سمت در و صحنه ای باور نکردنی دیدم خالم کاملا لخت با یه مرد روی تختی داشتن سکس میکردن یک سکس کامل و پر اشتها نمیدونم شب چطوری خوابم برد همش اون صحنه ای که کیر مرده داشت تو کس خالم میرفت رو تجسم میکردم خالم روی مرده وای نه خالم خاله ای که باور نکردنیه احساس شکست غرور میکردم سر میز صبحانه اصلا با خالم صحبت نمیکردم و جوابشو نمیدادم چیزیم نخوردم و با خشونت و بغض به سمت اتاقم رفتم خالم هی میگفت نیما جانم اخه چی شده اما من گوش نمیکردم در اتاق حالم خوب نبود هی به دیوار مشت میکوبیدم داشتم منفجر میشدم کمی بعد خالم اومد و گفت نیما گلی تو به خاطر سکس دیشبم ناراحتی داد زدم پس خودت میدونی صبر کن عزیزم داری اشتباه میکنی اون مرد شوهرم بود اسمش هست یه مرد فوق العاده ببین بذار شب که از سر کار اومدم بهت ت ضیح میدم ولی تو نباید زود قضاوت کنی عشقم بوسم کرد و به بهونه ای که دیرش شده سریع زد از خونه بیرون من دنبالش رفتم و هی میگفتم وایسا چرا الکی میگی و این جور چیزا که ناگهان دمه در که داشتم بهش که رفته بود تو خیابون میرسیدم ناگهان صدای شدید وحشتناکی و جیغ به گوشم خورد طوری که از جاش پرید و چاییش ریخت رو بگلباسش سریع درو باز کردم وای نه یک تصادف شدید ماشینه داغون شده بود همه دور یه ادم جمع شده بودن دور یک جنازه رفتم از نزدیک ببینم با دیدن کسی که روی زمین افتاده بود خونم در بدنم یخ زد اون جنازه خالم بود خالم در دریایی از خون و این داستان ادامه دارد در سیاه و سفید3 و پایانی نوشته
0 views
Date: May 27, 2019
من پایه سکسم یعنی فاعلم کسی بوددرخدمتم
۰۹۰۳۶۹۲۰۷۲۳