تازه وارد داشنگاه تو یکی از شهرهای جنوبی شده بودم از هم خوابگاهام اصلا خوشم نمیومد حوصلشونم نداشتم خیلی افسرده شده بودم اوضاع مالیمم خراب اندر خراب بود خلاصه داغون بودم و حوصله درسم نداشتم ترم اولم چند تا از واحدامو افتادم ی روز بچه ها گفتن مشروب بگیریم منم از بچه های محلی اونجا امار گرفتم گفتن برو پیش سیا منم فکر کردن سیا ی پسر مثل خودمونه پرسون پرسون گیرش اوردم ی مرد حدود45 ساله باهیکلی نسبتا درشت یکمم قیافه وحشتناک اولش ترسیدم اما دیدم خیلی بامهربونی صحبت می کنه به من گف بیا دنبالم دنبالش رفتم تو راه هی میپرسید پسر به این خوشگلی نترسه منم گفتم شما هستید خیالم راحته خلاصه مشروبو داد پولم نگرفت و فقط شمارمو گرفت ی چند روزی گذشت چند بار اس داد منم جوابشو دادم تا کمی صمیمی شدیم ی بار ازش پرسیدم چرا ازدواج نکردی که رفت سر اصل مطلب گف من تا حالا با هیچ زنی نخابیدم وفقط با پسر حال کردم تو هم اگه دوس داری خرجتو میدم نمیزارم تو این شهر اذیت شی بهتم خوش میگذره با خودم گفتم چه خوب اما این سنش بالاس چه کنم خلاصه ی روزی با خودم کلنجار رفتم اونم اس میداد منم جوابشو نمیدادم که قبول کردم قرار شد از خوابگاه بیام بیرون اون واسم خونه بگیره شبا بیاد پیشم خلاصه ماجرا به شب اول رسید اومد تو خونه من همه چی رو مرتب کرده بودم رختخابم پهن کرده بودم خومم حسابی سفید کردم اولش شروع کرد منو مالیدن سینه های سفیدمو میکیدن خسته ام نمیشد با ولع تمام میمکید و لیسم میزد منم حسابی حشر شده بودم منم اماده دادن کیرشو گذاشت لب دهنم براش ساک زدم اما خیلی زود گف وقتشه منو خابوند ی بالش گذاشت زیر شکمم کیرشو گذاشت دم سوراخمو کرد توش دادم رفت هوا اما تلمبه که زد حال داد خیلی بهم حال میداد ابشو ریخت تو کونم بعدش گف بریم شام بخوریم تا دور بعدی نوشته
0 views
Date: February 12, 2020