سینا و زندایی حشری

0 views
0%

سلام سينا هستم ٢٠ سالمه قدم ١٧٦ چهره قابل قبولي دارم كيرمم مثه بعضي خالي بندا ٢٠ ٣٠ سانت نيس ١٥ سانته اين داستاني كه ميخوام تعريف كنم براي دوسال پيش اتفاق افتاده اون موقع ١٨ سالم بود دايي من تو سانحه رانندگي سال ٩١ فوت كرد و زندايي من كه اسمش ياسمن با ٢ تا بچه بي سرپرست شد من از بچگي خيلي زنداييمو دوست داشتم ولي اونموقع ها اصلا به فكر سكس و نبودم چون واقعا از روي حس دوسش داشتم اون واقعا چهره ي جذاب و خاصي داره خونواده ما تهرانن و خونواده اونا توي اصفهان زندگي ميكنن هميشه از بچگي هر وقت به خونشون ميرفتيم سفت بقلش ميكردم و اصلا دوست نداشتم كه از بقلش جدا شم هميشه با لبخندي بهم نگاه ميكرد و ميگفت كم كم داري بزرگ ميشي پسر داييام از من به ترتيب ٤ ٦ سال بزرگتر بودن سال ٨٩ بود و من ١٢ سالم بود اون موقع كم و بيش از سكس و اطلاع داشتم با پسر داييام نشسته بودم كه اونا داشتن از سكساشون برا همديگه ميگفتن كه اره كي كيو زمين زده و از اين كصشعراي خالي بندي قيافشونم كيري بود فقط يه گواتمالايي تحمل دادن بهشون رو داشت وقتي بچه تر بوديم كه من ٧ ٨ سالم بود خونه اونا بوديم نصفه هاي شب بود منم بيخوابي زده بود به سرم رفتم اب بخورم گفتم يه سر به اتاق داييم بزنم ببينم فرشته ي من چجوري خوابيده در نصفه بسته شده بود از لاي در سينه خيز رفتم نگاه كردم صحنه اي كه ميديدم باورم نميشد داييم داشت ياسمن رو ميكرد چون اون موقع بچه بودم فرق زن و مرد هم نميدونستم جالب بود برام و اين تو ذهنم حك شد هميشه بعضي اوقات ياد اون خاطره ميفتادم بلاخره بعد اون حادثه تصادف كه داييم فوت كرد من حس ميكردم زن داييم خيلي احساس تنهايي ميكنه به هرحال زنداييم هنوز جوون بود چون ١٨ سالگي ازدواج كرده بود و ١٩ سالگي اولين بچشو بدنيا اورده بود و موقع فوت داييم فقط ٤١ سالش بود ما براي مجلس ختم به اصفهان رفتيم ياسمن واقعا داغون شده بود فك كنم ٣ ٤ كيلويي لاغر شده بود همش گريه ميكرد من اصن طاقت گريه هاشو نداشتم رفتم بغلش كردم و باهاش گريه كردم ديگه اون لبخنداشو نميديدم بعد ٣ ٤ ماه كم كم داشت به حال اولش برميگشت و طبيعي بود كه هنوز فراموش نكرده باشه مادرم هنوز واسه از دست دادن برادرش ناراحت بود برا همين بابام به ياسمن زنگ زد و پيشنهاد داد كه يه چند وقتيو پيشمون بمونن ولي ياسمن قبول نكرد به هرحال ٢ ٣ سال گذشت سال ٩٤ بود اون موقع ١٧ سالم بودو خيلي حشري بودم كارم شبا رفتن تو سايت هاي سكسي و ديدن فيلماي پورن بود و بيشتر فيلمهاي پورن زنهاي سن بالا رو ميديدم ولي اصن تو فاز فك كردن به زن داييم نبودم تابستون ٩٤ رفتيم اصفهان پسر دايي كوچيكم كه مهراد بود رشته معماري ميخوند و دانشگاش تو يزد بود و اونجا درسشو ميخوند علي پسر دايي بزرگم هم كه تازه ازدواج كرده بود و سر خونه زندگيش بود هر از گاهي به زن داييم سر ميزد و من واقعا فهميدم ياسمن جون خيلي تنهاس واقعا ناراحت شدم از وضعيتش و تو دلم به داييم فوش دادم كه چرا با اون همه سرعت خودشو بگا داد مثه هميشه بقلش كردم و روبوسي كرديم من رفتم لباسامو عوض كردم استراحت كرديم قرار شد فرداش يه گشتي تو اصفهان بزنيم كه حال و هواي زنداييمم عوض شه زن داييم با اينكه ٤٤ سالش بود ولي واقعا مثل يه خانوم ٣٩ ٤٠ ساله جذاب ديده ميشد فرداش وقتي همه حاظر شديم كه بريم بگرديم وقتي زنداييم حاظر شد امپر كيرم رفت رو ٨٥هزار واقعا كصي بود واسه خودش ارايشم كرده بود خواستني تر شده بود براي اولين بار حس شهوت داشتم نسبت بهش رفتيم بيرون و تا وقتي رسيديم خونه من چشمام همش رو كون و رون ياسمن جون بود و همش اون صحنه اي كه از سكس داييم با ياسمن تو بچگي ديده بودم ميومد جلو چشمم شب ها كه همه ميخوابيدن ميرفتم يواشكي از تو اتاقش ديدش ميزدم بعد ميخوابيدم من همش نقشه ميكشيدم كه چجوري من اينو بكنم بعد يه فكري به سرم زد توي لب تابم پوشه پورن هامو به اسم بيا بخورش گذاشتم رو صفحه اصلي لب تابم و يه فايل مهم كه مربوط به يوسر و پسورد ايميل هام ميشد گذاشتم كنارش منتظر شدم كه وقتش برسه و من تو خونه جاش بزارم از شانس خوبم بابام و مادرم گفت بيا خودمون بريم سر خاك مهدي داييم ياسمنو نبريم شايد حالش بد شه بعد يه سر به فاميلاي ديگه ميزنيم من تو كونم عروسي شد كه ميخواستم نقشمو اجرا كنم لب تابمو از قصد جا گذاشتمو بعد با خونوادم راهي شديم بعد نيم ساعت من به زن داييم زنگ زدم بهش گفتم من لب تابمو جا گذاشتم يه فايل توي لبتابم هست كه يه پسورد توشه منم حفظش نكردم اگه ميشه روشن كن لب تابمو بهم اون رمزو بگه كه اونم همينكارو كرد و من رمز لب تابمو گفتم كه روشن كنه بهش گفتم يه فايل به اسم ايميل هست اونو باز كنه و رمزو بگه كه اينكارو كرد منم تسكر كردمو قطع كردم و خدا خدا ميكردم فايل بيا بخورش رو باز كرده باشه سوپرارو ديده باشه اين تنها راهي بود كه واسه كردنش ميتونستم انجام بدم رفتيم خونه ديدم عاديه اوضاع فك كردم فايلو نديده داشتم به شانس كيريم فوش ميدادم شب موقع خواب گشنم شد رفتم آشپزخونه يه چيزي از تو يخچال بخورم ديدم زنداييم اونجاس يهو بهم خنديد منم تو دلم گفتم زنداييمونم كصخل شد رفت بعد گفت دنبال چي گفتم گشنم شد دنبالع يه چيزيم كه بخورم سرم تو يخچال بود كه بهم گفت بيا بخورش پشمام ريخت برگشتم ديدم يه سيب دستشه دوهزاريم افتاد كه اره فيلمارو ديده خنديدم گفتم چشم ولي از يه طرف هم خجالت كشيدم اون شب گذشت فرداش خيلي دير از خواب بيدار شدم ساعت ٢ ظهر بود ديدم ننه بابام نيستن رفتم تو حال زنداييمو تو اشپزخونه ديدم صبح بخير گفتمو پرسيدم مامان بابام كجان كه گفت فاميل بابات به بابات زنگ زد اسرار كرد واسه ناهار و شام برن پيششون گفتم پس چرا منو بيدار نكردن گفت اومدن بيدارت كنن گفتم ولش كنين حتما خستس كه تا الان خوابيده بيدارش نكنين منم گفتم خيلي ممنون گفت حتما خيلي گشنته بشين واست غذا بكشم گفتم چشم غذا كشيد برام براي خودشم كشيد يه قيمه مشتي درست كرده بود داشتيم ميخورديم سوال پرسيد تو نميگي شايد يه اشنا به لب تابت دسترسي داشته باشه گفتم چطور گفت فايلاي فوق شخصيو ميزاري تو صفحه اصليش گفتم پسورد ايميلام بدون ايميل توشه گفت اونو نميگم هول كردم يهو يادم افتاد فايل پورن و ميگه به تته پته افتادم گفت ميدوني چقد عوارض داره ديدنشون وقتي ميبيني حس جنسي پيدا ميكني اگه شرايطش پيش نياد مجبوري خودارضايي كني منم سرمو انداختم پايين بهم گفت حالا تو كسيو داري يا خودارضايي ميكني منم گفتم نه كسيو ندارم كه گفت پس خودارضايي ميكني منم بيشتر خجالت كشيدم گفت خجالت نكش منم بعد فوت داييت خودارضايي ميكردم چون ديگه شريك جنسي نداشتم يهو چشام چارتا شد كه چرا انقد امروز بي پرده حرف ميزنه گفت فايلتو ديدم كنجكاو شدم از اسمش رفتم سوپرارو ديدم تحريك شدم اومدم خودارضايي كنم يه فكري به سرم زد كه اگه موقعيتش پيش بياد با يكي سكس كنم چون خسته شدم از خودارضايي يهو به غيرتم برخورد گفتم يعني چي زندايي من خوشم نمياد زنداييم بره زيره يكي ديگه اعصابم كيري شده بود يهو اومد سمتم گفت من فداي اين غيرتت برم عزيزم منظورم از كساي ديگه تو بودي اينو كه گفت كيرم يهو شق شد لال شدم يهو كيرمو ديد گفت انگار توهم راضي منو بغل كرد گفت بايد دركم كني اينكارو انجام ميدي منم بهش گفتم اره از بچگي دوستت داشتم الانم هركاري بخواي برات ميكنم گفت پس من ميرم تو اتاق بعد بهت ميگم كه بياي تو گفتم باشه رفت اتاق منم دست به كير دل تو دلم نبود بزنم كص ياسمنو فتح كنم بعد ٢٠ ديقه بهم گفت برم تو اتاق رفتم ديدم چه كصي جلومه ارايش كم و ساده و يه لباس قرمز كه بعضي جاهاش توري بود ديگه خون به مغزم نميرسيد همش رفته بود تو كيرم گفت منتظره چي بيا جلو رفتم جلو بي اختيار صورتمو بردم جلو صورتش شروع كردم به لب گرفتن لباي داغ و شيرينش حشرمو بيشتر ميكرد لباشو با ولع خاصي ميخوردم بعد رفتم سراغ گردنش و گردنشو ميك ميزدمو ميبوسيدم فقط صداي اه اه ياسمن جونو ميشنيدم و بيشتر اغفالم ميكرد ادامه بدم لبو گردنشو ميخوردمو با دست راستم از رو لباسش كصشو ميماليدم كه اه اهش بيشتر ميشد بلندش كردم لباس يه سرشو دراوردم انداختمش رو تخت وسط ممه هاش كه تو سوتين بود بوس ميكردم و با شصتم كصشو ميماليدم زنداييمم ميگفت منو بكن دارم ديوونه ميشم منم فقط كار خودمو ميكردم سوتينشو دراوردم چه ممه هاي نازيو ميديدم گوشتي بود زياد گنده نبود ولي خوش فرم بود وحشيانه ميخوردمش تو اون لحظه فقط به فكر اين بودم كه نهايت لذت رو ياسمن جونم بعد اين همه روزاي سخت ببره بعد از خوردن ممه هاي خوشمزش از زير سينش تا بالاي شرتشو با بوسيدن اومدم پايين بعد از داخل رون پاش مك ميزدمو ميبوسيدم تا بالاي غوزك پاش ديگه طاقت نياورد شلوارمو كشيد پايين وحشيانه شروع كرد به خوردن كير من جوري ميخورد انگار داره روحمو از سر كيرم ميكشه بيرون با دستش هم با تخمام بازي ميكرد كم كم داشت آبم ميومد بهش اشاره كردم ديگه نخوره اونم همين كارو كرد بعد يه اسپري تاخيري از زير تخت بيرون اورد زد به كيرم منم گفتم تا زماني كه اثر كنه يكم باهاش ور برم شرتشو از پاش كندم يه كص بي مو و تميز خوشگل اومد جلوي چشام منم نشستم به خوردن كصش از بالا تا پايينشو ميليسيدمو چوچولشو مك ميزدم با انگشت شصتم هم سوراخ كونشو فشار ميدادم يهو ديدم لرزيد و ارگاسم شد بي حال شد اروم اه و ناله ميكرد و التماس ميكرد ميگفت توروخدااا منو بكن دارم ميميرم سينا بكن منو منم كيرمو گذاشتم دم سوراخش خودش بدنشو فشار داد كيرم تا ته رفت تو كصش ديدم جيغ كشيد منم حشري تر شدم محكم تو كصش تلمبه ميزدم و نوك ممه هاشو با دستم فشار ميدادم با پاهاش سعي ميكرد خودشو خلاص كنه اما پاهاشو بلند كردم انداختم روي شونه هام تلمبه هامو سرعتي كردم گرماي كصش داشت ديوونم ميكرد بهش گفتم حالت داگي بشينه يه چك سكسي روي كونش زدمو كيرمو دوباره تو كصش فرو كردم تو اون حالت دستمو به كصش رسوندمو چوچولشو ميماليدم زنداييم اخ و اوخش زياد شد و همش قربون صدقه ميرفت با حرفاش بيشتر تحريكم ميكرد ميگفت سينا من ديگه مال توام عاشقتم بكنننن منوووو جرررم بده اههه خيلي با ناز اه و ناله ميكرد به سينه پهلو خوابوندمش يكم با ممه هاش ور رفتم بعد كيرمو كردم تو كصش تلمبه ميزدم جيغ و دادش داشت منو كر ميكرد سرشو برگردوندم لباشو خوردم تا اروم شه ديدم ابم داره مياد بهش گفتم گفت بپاش روي كونم منم دراوردم روي كونش تمام ابمو پاشيدم كه ديدم براي بار سوم ارگاسم شد ديگه جون تو بدنم نبود چشامو بستم بعد پنج ديقه بيدار شدم ديدم ياسمن جون خوابش برده با دستمال تميزش كردم دلم نيومد بيدارش كنم رفتم يه دوش گرفتم بعد يه املت مشتي درست كردم بيدار شد ازم كلي تشكر كرد از اون موقع هر وقت اصفهان ميريم عاشقونه تر از هميشه باهاش رفتار ميكنم تا كمبود مرد توي زندگيش نداشته باشه باتشكر از همه دوستان كه اين داستان رو خوندن كامنت شما نشانه شخصيت شماست نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *