سی و سه کس

0 views
0%

بعداز یک هفته سفر باستان شناسانه به شیراز تصمیم به برگشت گرفتیم.به بابک گفتم” 1000 کیلومتر تا تهران مونده,من که کونم با صندلی یکی شد.یه راه بریم اصفهون,منارو بجنبونیم و برگردیم.”یه کم زارت و زورت کرد اما به محض رسیدن به اصفهون سره خرو کج کردم تو شهر.به گمونم ساعت یک بعد از ظهر بود.به هر حال این و میتونم بگم که تا ساعت هفت هر چی دنبال منارجنبون گشتیم کیرم گیرمون نیومد!.
زدم بغل و گفتم “تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!این اصفهانیا شیش ساعته مارو سره کیرشون چرخوندن,یک دهنی از اینا سرویس کنم که لااقل کونم نسوزه.”
از سره اعصاب خردی یه نخ وینیستون عقابی داشتم دود میکردم که رسیدیم سی و سه پل.از این وره پل میرفتیم اونوره پل که چشام دوتا سینرو با یه کون دیدن که روی دوتا پا داشت کناره یه ملاقه ان با یه روکش راه میرفت.یدونه زدم دره مماته بابک و یه سو واسه کسه کشیدم.دختره برگشت یه نگاه انداخت و چند قدمه بعد پیچید تو یکی از دالونای روی پل.گفتم “جاکش بگاز بریم”گفت “انه من تو ترکم میخوام زن بگیرم”گفتم”کس کش بزار بشکنیم این توبه رو, یا بیا یا زنتو میگام” به سرعت تپیدم تو دالون که نردیک بود سقوط کنم تو زاینده رود و الفاتحه.کسا در چند قدمیه منتها علیه سمت راست کونو زده بودن رو سکو که زر زر خندیدن.با لهجه اصفهونی گفتم “تا حالا کسی از اینجا په ریده پاین؟”گفتن “نمیدونیم”گفتم”غه ریبه ها رو که مطمئنم نه.چون که عمرا آدرسه اینجارو پیدا نمیکردن دس!”جنده ی لاغر گفت”اینا همش شایعس, ما آدرسه اشتباهی نمیدیم”گفتم”اگه راست میگی بوگو ببینم خونه ی ما کدوم ورس؟” یه کم زر زدیمو راه افتادیم.
تو راه بابک زوم کرده بود رو کسه.”دره گوشش گفتم زن پت پت اون ماله منه س,کونت و به گای عزما میدمس بری رو مخشا شاسکولس!”دیو س گیر داده بود ول نمی کرد.تا رسیدیم دمه ماشین.بابک لاغررو فرستاد بشینه جلو .گفتم “شما بشین عقب کناره بابی”که کس توپه گفت”اره,تو بشین عقب من میشینم جلو”که لپه بابک عینه کونه میمون قرمز شد.
مخو که زدم زنگیدم به علی چی.یه خونه برامون ردیف کرد شبی هشتادتومن! هشت بهشت و رد کردیم و تپیدیم تو خونه.اونم چه خونه ای دو خوابه,مبله,خلاصه با امکانات نسبتا خوب. دسته کسرو گرفتم و بی معطلی رفتیم تو اتاق خواب تا اومد یک کلمه زر بزنه دید لباساش رو زمینه لنگش هواس.پاش و انداختم رو کولم و یه تف دره کونش.سره کیرو چنان فرو کردم توش که نالش رفت آسمون.زارت و زورت میکردم و در میاوردم که دو سه تا گوزید.چنان میکردمش که شلپ شلپ صدا میداد.وسطه گاییدن گفت”کسکش آروم تر,بکن تو کسم,اپنم دیوس”آقا کیرو در آوردم افتادم رو دهنش حالا تلم نزن کی بزن.آبمو پاشیدم رو صورتش.از اتاق با کیره آویزون اومدم بیرون رفتم تو اتاقه بابکینا دیدم نشسته رو تخت به التماس کردن.رفتم دسته دختررو گرفتم پرتش کردم رو تخت,گفتم”جنده تو که کارت اینه واسه چی وقت تلف میکنی,تو هم پاشو پفیوس بکن لباساتو”لاغره تا به خودش بیاد.شلوارشو تا زانو دادم پایین و کردم تو کونش.یه کم تلمبه زدم که دیدم بابک فیلش یاده هندوستان کرده.از پشت یقشو گرفتم چسبوندمش به جنده دوزاریه و رفتم تو اتاقه خودم. یه دورخیزو پرش روی کسه اصفهونی.عینه این وحشیا میکردم تو کسش میکردم تو کونش.از کون به کس از کس به کون.کس و کونش و یکی کردم.ناله هاش رو هوا بود که آبش با جهش پاشید رو کیرم.آنچنان لباشو محکم خردم که آویزون شده بودن.خلاصه تا صبح چهار کله کردمش. موقع رفتن یه صورتحساب داد دستم صد تومنی.همینقدر بدونید که با هزار بهونه کشوندمشون بیرون و تو خیابون با یه بیلاخ قالشون گذاشتم. برگشتیم و خوردیم و خوابیدیم.
بیدارشدیم و خوردیم و راه افتادیم.
با اعصاب خردی یه نخ وینستون عقابی داشتم دود میکردم که رسیدیم سی و سه پل.کناره زاینده رود بودیم که دوتا محشره کبری رو دیدم که یکیشون چسبه دماغ زده بود.دسته این زن پت پت و گرفتم و افتادیم دنبالشون. پشته سرشون که بودیم مده نظر من برگشت یه نگاه کرد.چشماش مست و خمار,لباش عینه انار,قدش مثله چنار,خشگلیش هوار هوار.میدونی چه فصلی بود؟بهار بهار!سره صحبت و باز کردیم و کناره زاینده رود قدم زدیم.بد مصبا خیلی با کلاس حرف میزدن.دیگه قاطی کرده بودم.میخواستم دری وری بگم نمیشد.اونا هم از چیزایی حرف میزدن که من ازشون سررشته ای نداشتم,از زبان انگلیسی و ادبیات و …تا اینکه میترا گفت”ما نمیخوایم ازدواج کنیم.قصد داریم یه شرکت تاسیس کنیم و با هم زندگی کنیم.”تا اینو گفت من که نتونسته بودم تا اون لحظه زری بزنم گفتم”مگه شما لزین؟”اونم با خونسردی گفت”آره!”دیگه اوضاع مهیا شد واسه یه بحث سکسی.گفتم”زارت.یعنی تا حالا سکس با پسر نداشتین؟”میخواستن طفره برن که به حرف آوردمشون.طرفه من گفت”دو سال پیش سکس داشتم اما تمایلم به دختراس.”اون یکی گفت”منم به فرنوش احساس مالکیت دارم”گفتم”پس تو به خاطره این داری فداکاری میکنی چون نمیخوای از دستش بدی”من و من کرد و گفت”نه”گفتم”بازم زارت.تا حالا چند بار لز داشتین؟”فرنوش گفت”دو بار.چون جا نداریم.مادرمامون از وقتی فهمیدن محدودمون کردن”گفتم”عیبی یخ دی بیان خونه ی من.من اینجا یه خونه دارم که وقتی میام ازش استفاده میکنم. یه کلیدم میدم به شما.چون من و بابکم گی هستیم درکتون میکنم!”تا اینو گفتم چشماشون برق زد.بابکم عینه این برق گرفته ها موهاش سیخ شد.اومد بناله که با چشمام بهش گفتم زر زر زیادی کنی خودتو زنتو با هم میکنم که خفه خون گرفت. رفتیم سمته ماشین.اونا عقب نشستن ما جلو. توراه با کیره بابک بازی میکردم و میگفتم”بابی امشب میخوام تا صبح بکنمت! فرنوش نمیدونی این چه کونی داره.اگه تا صبح بکنیش سیر نمیشی”بابک کیرمو فشار میدادو میگفت”آره آماده باش تا پس فردا میکنیم همدیگرو کونی!” رسیدیم خونه. من و بابک رفتیم تو یه اتاق اونام تو یه اتاق. تو اتاق با بابک الکی صدای دادنو کردنو درمیاوردیم و میخندیدیم.یه ربع که گذشت گفتم”پاشو که الان از حشریت دارن میترکن.پاشو.رفتیم تو وقتی فرمان حملرو صادر کردم بهشون امون نمیدی” بی هوا با کیره شق شده رفتیم تو.داشتن واسه همو میخوردن که چپیدن زیره پتو.تعریف کردنی نیست,عینه هلوی پوست کنده بودن بد کردارا. بیخود نبود عاشق همدیگه شده بودن.میخواستن پسرارو از وجودشون محروم کنن. فرنوش گفت”مگه قرار نشد نیاین تو؟”گفتم”ما یه فکری داریم.بیاین امشب یه سکس ضربدری بریم”گفت یعنی چی؟”گفتم”چهارتایی با هم,رد خورم نداره”داشتن نه و نو میکردن که با یه اشاره ی من ریختیم سرشون.من رو فرنوش بابک رو طناز. رفتیم رو کسشون.زبونم و انداختم لایه کسش و لیس میزدم, آه و نالشون رفته بود رو هوا.سینه های پرتقالیش لایه دندونام بود و با دستم کسش و میمالیدم.گفتم”دختری؟”تا گفت”نه” کیر تا دسته توکسش بود.بابکم گذاشته بود لایه پای طناز که دختر بود.داشتم قاطی میکردم,از رو طناز بلندش کردم انداختمش رو فرنوش.یه تف انداختم دره ماتته طناز کیرو سوروندم تا ته توش.چنان جیغی زد که دهنشو گرفتم.چندتا تلم زدم و افتادم روش.آبم تو کونش خالی شد.نمیدونید چه کونی داشت,طلا.
یه لیتر آب خوردم و دسته بابک و گرفتم انداختم رو طناز.کیرو کردم تو دهنه فرنوش و تلم زدم داشت خفه میشد.بالشتو گذاشتم زیرش و کیرو کردم تو شافه کونش,دستم زیره پستونش بودو گردنشم داشتم میلیسیدم.کیرم و گذاشتم دمه سوراخش و تا خوایه کردم توش در حین تلم زدن من و بابک پنجه تو پنجه واسه هم کری میخوندیم.من به اون میگفتم چیکار کنه اون به من.آبم که داشت میومد بابی رفت کنار منم آبمو ریختم تو صورت طناز.تا ساعت ده و نیم شب پنج کله کردیمشون.
من که حال نداشتم برسونمشون خودشون رفتن.قرار شد فردا بهشون بزنگم دوباره بیان که هیچ وقت نزنگیدم چون همون شب یه کسه اصفهانیه دیگرو دوتایی کردیم و فرداش راه افتادیم به سمت تهرون.
من گفتم”باید به عشق این پل سی و سه تا کس اصفهانی بکنم”اما بابک گفت”فعلن سه تاشو کردیم سی تاش طلبشون.جان مادرت بیا برگردیم وگرنه ساناز سی و سه بار میکنتم!”
دویست و چهل هزارتومنم باید میدادیم به علی چی که ندادیم.کارت ملی که گرو گذاشتیم کپی بود.کلی از این بابت که نفری سه تا کس مفتی تو خونه ی مفتی کردیم خوشحال بودیم.اماوقتی رسیدیم تهران وحید ناراحت شد که یه کانکشنشو تو اصفهان ریدیم بهش.
به اصفهانیای غیور توصیه میکنم منبعداز این آدرس اشتباهی به مردم ندن.شاید یه دیوس مثل من کینه شونو به دل بگیره.
به قول شاعر”سه ریو که درد نیمی کوند دستمال چیرا بیبندیم؟

Date: February 12, 2018

2 thoughts on “سی و سه کس

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *