شب به یاد ماندنی در اتوبوس با دختر دانشجو در اتوبوس با دختر دانشجو
سکس سکس در اتوبوس دانشجویی
با سلام خدمت
دوستای حشری که به نوشته ی من سر زدین سکس من آیاز ۲۳ ساله تبریزی هستم
دانشجوی دانشگاه کرمانشاه. خاطره ای که سکس براتون مینویسم برمیگرده به سال ۹۶
سکس براتون مینویسم برمیگرده به سال ۹۶ آبان ماه به خاطر یک مشکلی که برام
آبان ماه به خاطر یک مشکلی که برام پیش اومده بود چند
نوشته ی من سر زدین من آیاز ۲۳ ساله تبریزی هستم دانشجوی دانشگاه کرمانشاه. خاطره ای که براتون مینویسم برمیگرده سکس به سال ۹۶ آبان ماه به خاطر یک مشکلی که برام پیش اومده بود چند روزی اومده بودم
شب به یاد ماندنی در اتوبوس با دختر دانشجو در اتوبوس دانشجویی
با سلام فیلم سکسی خدمت دوستای حشری که به نوشته
هستم دانشجوی دانشگاه کرمانشاه. خاطره ای که براتون سکس داستان مینویسم برمیگرده به سال ۹۶ آبان ماه به خاطر
شب به یاد ماندنی در اتوبوس با دختر دانشجو به سال ۹۶ آبان ماه به خاطر یک مشکلی که برام پیش اومده
به سال ۹۶ آبان ماه به خاطر یک مشکلی که برام پیش اومده بود چند روزی اومده بودم تبریز بالاخره کارم حل شد خواستم برگردم کرمانشاه شب قبلش از اینترنت یه بلیط گرفتم ردیف تک صندلی ها پرشده بود منم از دوصندلی یکیشو انتخاب کردم فردا عصر اومدم ترمینال سواراتوبوس شدم بعد از چن دیقه که همه سوار شدن از پنجره بیرونو نگا میکردم دیدم یه دختری داره با خانوادش خدافظی میکنه حدودای ۱۹ سالش بود سوار ماشین شد اومد نشست صندلی بغلم منم یکم خودمو جمع کردم از خجالت چون خیلی زیبا بود چشماش سبز بود موهای قهوه ای فرفری با یه مقنعه که بهش زیبایی عجیبی میبخشید قدش حدود ۱۶۰_۱۶۵ بود هیکل توپلی داشت که از زیر چشم دید میزدم و حسودیم میومد میگفتم خوشبحال کسی که این زنش بشه.
ماشین راه افتاد ایشونم گوشیشو درآورد و هندزفری گذاشت تو گوشش و موزیک گوش میداد منم یکم از پنجره بیرونو نگا کردم و به فکرش فرورفته بودم و انگار یه عالم دیگه ای بودم ناگهان صدای نازی که گویا از عالم ملکوت میومد بهم گفت آقا یه لحظه برگشتم دیدم چیپس و پفک و ….گذاشته رو جلو دستش گفت بفرما منم از خجالت چیزی نتونستم بگم یه خنده ای بهش زدم و دوتا پفک برداشتم همینطوری وقت میگذشت و میگذشت وقت شام رسید پیاده شدیم به رستوران رفتیم یکم غذا خوردیم سوار ماشین شدیم دوباره دیگه ساعت ۱۲ شب بود همه خوابشون برده بود دختره که اسمشو بعدا تلفنی ازش پرسیدم شیدا بود و میرفت خانه ی خالش تو کرمانشاه خمار شده بود داشت خوابش میبرد چشماشو بسته بود منم به بهانه خواب خودم چسبوندم بهش سرمو گذاشتم رو شونه اش دیدم اونم یکم خودشو به سمت من کشید سرمو برداشتم گذاشتم رو صندلی و چشمامو بستم گرمی گردشو رو گردنم حس کردم چشامو باز کردم دیدم یه فرشته ای سرشو گذاشته رو شونم دستشو گرفتم تو دستم و میمالیدم چشمای هردومون بسته بود یکم بعد دستامو گذاشتم رو سینه هاش و مالیدمش سینه های نرمی داشت که الانم فکرش سیخ میکنه کیرمو دستمو بردم روناشو میمالیدم که پاهاشو جمع میکرد دوباره باز میکرد اونم داشت حال میکرد لبامو گذاشتم رو لباش میخوردم از یه طرفم دستم برده بودم لاپاهاش داشتم با کسش ور میرفتم کیرم خیلی سیخ شده بود درآوردمش کاپشنمم انداختم روش شیدا زیر کاپشن داشت با دستای نرمش باهاش بازی میکرد منم غرق مالیدن اندام شیدا بودم هر از گاهی هم لبشو میخوردم داشتم از شدت خماری میمردم ناگهان آبم اومد دیگه طاقت نداشتم خودمو جمع جور کردم