به نام او که عدالتش را درک نکردم اه بازم سیگارم تموم شده پول هم که مثل همیشه خدا نیست ی زنگ میزنم اوستا مراد زود گوشی و بر میداره خوشحال میشه که بهش زنگ زدم مرد لوطییه میدونستم دوستیش با من فقط بخاطر کونم نیست چند بار امتحاش کردم بعد کمی احوال پرسی و شوخیهای خودمونی بهش گفتم کار واسه من نداری که با خوشحالی گفت برای تو همیشه کار هست خودت کون گشاد بازی در میاری و نمیای مراد 28 سال سن داشت اوستای کارای برقی و سیستم و اینچیزای ماشین بود از دو سال پیش که توسط یکی از دوستان که منو برده بود مغازه همین مراد برای سکس همون شب باهاش آشنا شدم همون شبم بهش کون دادم که باعث شد بیشتر بهش علاقمند بشم خلاصه قرار شد فردا برم مغازش صبح رفتم در مغازه همینکه به اونجا رسیدم یاد روزای قبل افتادم نزدیک به دو سال تو این مغازه کار میکردم مغازه ای که یکسال و نیم با مراد عشق و حال میکردیم مراد تنها کسی بود که از 17 سالگی که تو میکانیکی های شهرمون کار میکردم خودش تنها منو میکرد حقوق خوب بهم میداد بعد چند سال شانس بهم رو کرده بود ولی چه فایده که سنم بالا رفته بود 26 دارم با اینکه هنوزم ی تار مو تو بدنم نیست ولی بخاطر فکر غصه موهام سفید و صورتم چروکیده شده شاید واسه همینا بود که مراد ی پسر 18 ساله استخدام کرد خیلی خوشکل بود فهمیدم که این عشق هم به پایان رسید با اینکه مراد دوست داشت اونجا بمونم ولی من احساس میکردم زیادیم مزاحمم و باید برم ولی اونروز به خودم گفتم میرم کارم و میکنم پولمم میگیرم تازه اگه شد کونی هم به بهرام بچه خوشکله میدم حیف که کیر ندارم یعنی تو حالت شقی 5سانته کاری ازش نمیاد وگرنه میکردم و جرش مدادم حیف وارد مغازه که شدم بهرام و دیدم بای تیپ خوشکل که دیدنیش کرده بود البته از راه رفتنش معلوم بود هنوز به سوراخی دادن عادت نکرده مراد و که دیدم اومد جلو با هم روبوسی کردیم و نشستیم تعریف لحن حرف زدنش باهام خوب بود تا رسیدیم به بحث کار که یه و صداش و برد بالا و گفت کار بچه کونی اونموقی که بهت احتیاج داشتم ناز کردی حالا کار میخوای کونی شوکه شده بودم زبونم بند اومده بود این اولین باری نبود که چنین رفتاری و از کسی که خیلی بهش حال داده بودم میدیدم ولی مراد نه باورم نمیشد همینطور که داشت حرف میزد و توهین میکرد قیافشو مثل حسین اولین کسی که آبرومو بردو 18 نفر و آورد منو کردن میدیدم که یهو صورتم آورد بالا گفت این مدت که نبودی به کیا میدادی حالم داشت ازش بهم میخورد جوابش و ندادم حیف که عشقم میخواد بکنتت وگرنه لت و پارت میکردم کونی ی نگاه بهم کرد و گفت با بهرام میری اتاق بالا هر کار خواست باهات میکنه میای وای به حالت اگه حرف بهرام و گوش نکنی اصلا حرفی نمیتونستم بزنم همراه بهرام رفتم بالا چند کلمه ای هم باهام حرف زد که متوجه نشدم وارد اتاق که شدیم ی لحظه تمام خاطراتی و که تو این اتاق داشتم از نظرم گذشت که بهرام خودش و بهم چسبوند ی لحظه پیش خودم خجالت کشیدم که ی بچه خوشکل که8 سال از من کوچکتره میخواد منو بکنه ولی یادم افتاد من کیر ندارم بکنم تنها کاری که میتونم بکنم دادنه البته دادن به بچه خوشکلا حال میده از قدیم هم گفتن گر خوشکلکی ما را بگاید از گاییدن آن مارا خوش آید ولی با این اینکه کیر بهرام جون تا ته تو کونم بود معلوم بود تو این مدت معتاد هم شده کمرش سفت سفت بود و گردن ومیبوسید تازه متوجه کون دادنم شدم کیر بزرگی داشت خوشبحالش کاش خدا یکی هم به ما داده بود کیرش تا ته فرو میکرد و کامل بیرون میاورد حال عجیبی داشت بخصوص وقتی صورت سفید لطیفش به صورتم برخورد میکرد ی نیم ساعتی کرد و هنگام رفتن مراد هم مشتری داشت و فرار کردم وقتی دست در جیبم کردم دوباره متوجه بی پولی شدم و دردهایم صد برابر شد کمی پیاده گشتم و فکر کردم و کفر گفتم و تا رسیدم در ی مغازه مکانیکی که نوشته بود به یک شاگرد نیاز داریم رفتم داخل و تا قیافمو دید موافقت کرد و دوباره من و اوستا و کونم و آبروم و هزار بدبختی دیگه نوشته امیر
0 views
Date: October 9, 2019