شبی خانمی هم بالین من بود شعر

0 views
0%

شبی خانمی هم بالین من بود به یک شب حال من نابود بنمود بگفتاشهوتش گشته است سرکش ندارد طاقت روبند وسرکش طلب میکرد از من یک دو بوسه اگه کیرت دو سانت هم هست بسه بگفتم بازنک ان مشتاق خیانت بکن طاعات من نیکی اطاعت گرفتم بوسه از لب صدهزاران بشد قربان امرم چون غلامان پس از ان قامت کیرم بشد راست دهان گرم و نرم بر ان مهیاست بزد ساکی که کس نا دیده باشد که این کیر گران چون سنگ باشد ضعیفه همچنانک میخورد کیر به سان خوردن خرما و انجیر اب در کیر من بنده جنبیدن گرفت اعصابم رو به خردیت گرفت بانگ کردم بر ان خیره سر که بس باشدت ساک ابدار وتر بگفتا که من تشنه ی کیرتم هزاران بار گیر وگرفتارتم کشیدم کیر بیرون از دهانش گرفتم فاصله دور گشتم از کنارش پس ازان گفتمش خواب و دراز کش بیا کیرم بگیر و جور ان کش بکردم کیر خود در محبل اوی بشد شاداب خندان شد به یک سوی برخلاف و عکس کس های همیشه بسی تنگ است و خیلی وا نمیشه به قدری تنگه و خوش فرم وقیافه که کیر عابدان شق و بیرون از غلافه دگر ابم به بیرون میگرایید بگفتم ای وای گاوم بزایید کشیدم کیر خود بیرون ز محبل بکردم دفع افت از تقعل نهادم کیر خود بر سوراخ کونش فشردم تا برفت تا اندرونش سپس اهی کشید و دادکی زد که انگار نیشتر بر جان ما زد بگفتا که بکردی شیوه ی قزوینیان پیش بکردی کون من تو سخت ریش ریش گمانم عقربی میزد او را نیش نگو کیرم بر او افروخت اتیش بگفتم معذرت اشتب بکردم به در کردم دگر من تو نکردم گرفتم کیر خود من روبرویش بپاشید اب من کم کم به سویش بشد خیس سینه ی نرم و سفیدش شدم بی حال و افتادم به رویش من در اغوش او او در اغوش من بکردیم شب را به صبح هم سخن ندیدم او را بسی چند سال تا که دیدمش با بچه ای کم سن وسال بگفتا که دست از جندگی برداشته زندگی خوبی باهمسر خویش ساخته نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *