من بچه خلی ساکت و خجالتی ام خیلی کم حرف این خاطره برمیگرده به 16 سالگیم دختر خالم اون موقع 20 سالش بود و دانشجو یه شب زمستون که خانواده خالم برای مراسمی به روستا رفتن و دختر خاله بزرگم مریضیه و خواهر کوچیکش که اون موقع 6 سال داشتن نرفتن مادرم برگشت به من گفت وحید پاشو برو اونجا تنها نباشن که منم گفتم اصلا حال و حوصله ندارم میرم میارمشون اینجا رفتم دنبالشون و اومدن خونه ما خونه ما هم طوری بود همه تو پذیرایی میخوابیدیم برای سرما جلو بخاری ب این ترتیب که خواهرم کنار بعد دخترخاله کوچیکم وبعد مرضیه مادرم بعد من بابام اون موقع نگهبان بود من بدون هیچ نیتی به مادرم گفتم من بخوابم جلوی بخاری خیلی سردمه که مارم رفت کنارتر و من خوابیدم کنار مرضیه خوابیدیم چشمام گرم شده بود که نمیدونم چرا کیرم راست شده بود و بوی مرضیه تحریکم میکرد پاهامو بردم سمت پای مرضیه دیدم هیچ حرکتی نمیکنه دستامو انداختم روی بازوش که مثلا خوابم بازوهاشو مالوندم دیدم هیچ کاری نمیکنه جرعتم بیشتر شد دستمو بردم لای پاش کسشو از روی شلوار مالندم گرمای لذت بخشی داشت وقتی مالوندم دیدم برگشت سمت من ولی هنوز چشماش بسته بود رفتم جلو تر شلوار و شرتشو تا زانو کشیدم پایین معلوم بود بیداره چون خودشم همراهی میکرد خودمم کشیدم پایین رفتم کیرمو گذاشتم لای پاش لای پاش لزج شده بوده و خلی حال میداد دست کردم زیر سوتینش سینه هاشو مالوندم همزمان عقب و جلو میکردم فوق العاده احساس خوبی داشتم نفساش میخورد تو صورتم صورتشو بوس می کردم لب میگرفتم ولی اون کاری نمیکرد که مثلا خوابه لباشو میخوردم همینجوری که تو حس بودم صدای تکون خوردن مادرم اومد ترسیدم جوری که در عرض صدم ثانیه اومدم سر جام زیر پتو از ترس جم نمیخوردم و شلوارمم پایین بود نفهمیدم چطوری جشمام گرم شد که دیدم مرضیه همونجوری که شلوارش پایینه کونشو چسبونده به کیرم کیرم 2سوته بلند شد تف مالیدم سر کیرم اومدم بذارم لای پاش چون مرضیه خودشو شل گرفته بود کیرم رفت تو کونش که خودشو کشید جلو و انگار دردش اومد منم رفتم جلو دوباره کیرمو گذاشتم لای پاش حسابی زدم آبم اومد ریختم لای پاش همونجوری موندم جند دقیقه بعد دیدم مرضیه دستشو آورد عقب کیرمو از لای پاش که چسبیده بود کشید بیرون و شلوار و شرت و کشید بالا و رفت دست شویی قبل از این که از دست شویی بیاد بیرون من خوابم برد و صبح بلند شدم رفتم مدرسه و تو کلاس همش فکرم تو کارای دیشب بود و فقط ترس و خجالت تو وجودم بود به خیال اینکه رفتن خونشون رفتم خونه دیدم هنوز اونجان و مامان گفت در خونشون یخ زده کلید جم نمیخوره برو واسشون باز کن که من رفتم یه گوشه از شیشه رو شکستم و درو باز کردم و مرضیه و خواهر وچیکه رفتن تو و مرضیه گفت تو نمیای منم سرمو انداختم گفتم نه و اومدم خونه این آغازی شد برای چندیدن سکس بعدی ما که تو همه اشون فقط لاپایی تونستم سکس کنم و نمیذاشت بکنم تو الان من 24 سالمه و مرضیه هم ازدواج کرده خیلی سکسی تر شده و جا افتاده ولی دیگه پا نمیده بهم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018