شبی که بهار مریض شد

0 views
0%

سلام آرمین هستم ۱۸سالمه تهران زندگی میکنیم بدون مقدمه چینی میرم سراغ اصل مطلب خودتون جزئیات رو در ادامه خواهید فهمید به تولد امین رفیقم رسیده بودیم وقتتونو نمیگیرم درباره ی کادو و اینجور چیزا چیزی نمیگم فقط بدونید که یه ساعت واسه کادو گرفته بودم تولدشو قرار بود تو یه کافه که پاتوقمون هست برگذار کنه خلاصه رفتیم اونجا قرار بود دوسه تا از بقیه رفیقامون رفیقای پسر با دوست دختر امین هم بیان از اون جایی ک اون شب بارون میومد توی راه ک میومدم یه ماشین از رو بدبختی یا شایدم خوشبختی تموم شلوار و یه قیمت از لباسمو خیس کرد وقتی رسیدم یه ربع دیر کرده بودم همه ی بچه هایی که اومده بودن رو میشناختم ولی دوست دختر امین رویا با یکی از دوستاش به اسم بهار اومده بود اولین بار بود ک میدیدمش همه تا ریخت و قیافمو دیدن بهم کلی خندیدن خیس آب بودم راستی در مورد خودمم بگم من مثل گلزار نیستم ولی مثل عباس آقا سوپری محل هم نیستم یه چهره ی معمولی دارم یکم هم لاغرم رفتم داخل با همه سلام و احوال پرسی کردم داداش صاحب کافه مجید یکی از رفیقامه ک اون شب اونجا بود و داشت به داداشش کمک میکرد تا قیافه منو دید گفت برو بالا یه شلوار دارم اگ اندازت بود بپوشش شلوار ک خودش جذب بود کوچیکیش اوضاع رو بدتر کرده بود راحت نبودم توش رفتم نشستم تو جمع دقیقا کنار بهار بودم یکم باهاش بیشتر آشنا شدم فهمیدم تک فرزنده و البته سینگل اینو هم بگم ک تاحالا ب خوشگلی اون دختر ندیده بودم ولی زیاد تو فکرش نبودم من از این پسرایی ک با یه نخ دادن درجا سیریش میشن نیستم و بدم میاد ازشون اون شب تموم شد و بهار ازم ایدی اینستامو گرفته بود تا عکسای اینستامو ببینه یادم رفت بگم من عکاسی میکنم و تو کارم بد نیستم این قضیه گذشت و بعد چند ماه دیگ شماره همو داشتیم اون برام مثل بقیه ی دخترا بود مثل یه دوست عادی تا این که یه روز شنیدم تب کرده و بدجوری سرما خورده و مامان باباش میخواستن برن بیرون و از رویا همون دوست امین خواسته بودن پیشش بمونه تا این که شب شد و مامان باباش زنگ زدن گفتن شب نمیایم فکر کنم رفته بودن مهمونی مثل این که ترسیده بودن تو خونه اول زنگ زدن ب امین ولی امین شهرستان بود بعد ب من زنگ زدن و گفتن ک بیا ما میترسیم منم ب اهل خونه گفتم شب میرم خونه امینو رفتم دیگه سعی میکنم خلاصه کنم یکم بعد رسیدنم رویا یه کاری براش پیش اومد و با ناراحتی رفت و ازم خواست من بمونم چون رویا منو خیلی وقته میشناسه و بهم اعتماد کامل داره منم موندم و بهار هم همش زیر زیرکی با اون حال بدش میخندید دونفری یکم فیلم دیدیم تا اینکه بهار خوابش برد راستی بگم خیلی دختر راحتی بود پیشم با تاپ و شلوار راحتی بود دیدم خوابه و هوا سرده واسه همین بغلش کردم بردمش اتاقشو شوفاژو زیاد کردم یه ساعت نگزشته بود ک دیدم صدام میکنه رفتم تو اتاقش دیدم از تب داره میسوزه قرصایی ک دکتر داده بود رو بهش دادم خورد دیدم بهتر نمیشه گفتم میخوای پاشویت بکنم حالش خیلی بد بود گفت هر کاری میکنی بکن حالم بده رفتم یه لگن آب و دسمال آوردم و پاچه ی شلوارشو زدم بالا بعد یه ربع پاشویه یکم بهتر شد داشتم میرفتم بخوابم بیرون گفت بیا پیش من بخواب میترسم رفتم تو تخت پیشش خوابیدم برای اولین بار یه حسی بهش پیدا کرده بودم دمای بالای بدنش داشت دیوونم میکرد به هر زوری بود شبو خوابیدم صبح ک شد با یه تکون بیدار شدم اول یکم گیج بودم هیچی نمیفهمیدم تا چشامو باز کردم دیدم بهار داره بهم نگاه میکنه حالش خیلی بهتر شده بود ولی قیافش یه جوری بود ک یهو یه چیزی رو کیرم حرکت کرد یه نگاه کردم دیدم دستش تو شلوارمه و اون تکون هم تکون دستش بوده گفتم داری چیکار میکنی و دستشو کشیدم بیرون گفت میخوام ازت تشکر کنم بابت دیشب با این ک میتونستی خیلی کارا بکنی ولی هیچ کاری نکردی گفتم جور دیگ هم میشه تشکر کرد گفت من اینجوریشو دوست دارم گفتم من چندمین نفری هستم ک میخوای ازش تشکر کنی گفت اولین کاملا انگاری خوب شده بود کیرمو در آورد شروع کرد ب ساک زدن عالی بود با زبونش اون داخل بازی میکرد دستمو کردم تو شرتش دیدم خیس آبه انگاری یکی کل شب هی ازش آب بره شلوارشو کشیدم پایین باورم نمیشد من یه شب کنار این خوابیدمو هیچ کاری نکردم خیلی بدنش خوش فرم بود دستم میکشیدم لای کونشو کسش تا این که به حالت شصت و نه در اومد و با کون اومد روصورتم منم واسش کسشو خوردم اونم هی خودشو روم تکون میداد دیوونم کرده بود بلندش کردم گفتم برو یکم کرم یا روغن بیار رفت آورد اندازه چند قاشق روغن قشنگ ریختم تو کونش و کیرمو چرب کردم تا کم کم میکردم تو انگاری داشت پاره میشد تا این که همش رفت تو اونم هی میگفت اه بعد ی مدت ک دردش کم میشد میگفت آرمین تا ته بکن توش و از این حرفا بعد پنج دیقه آبم اومد و ریختم تو همون کونش و ولو شدم بهار گفت من هنو ارضا نشدم بلندش کردم بردمش حموم گفتم بیا هم بشورمت هم ارضات کنم خیلی عالی بود بی حرکت نشست و منم شستمش تموم ک شد همونجوری لخت آوردمش بیرون براش خوردم ک بعد چند دیقه شرو کرد ب لرزیدن خیلی باحال بود کونش هی بالا پایین میشد و میلرزید من بلند شدم رفتم چون هر موقع ممکن بود مامان باباش پیداشون بشه الانم باهم دوستیم اگ خوشتون اومد بگید تا در مورد بهترین خاطره سکسیمون بگم نوشته

Date: May 25, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *