کارای پیمانکاری کوچیک بر میداشتم تا امورات زندگیم رو بگذرونم از رنگ کاری گرفته تا بنایی جدول کشی کاشی کاری و غیره 23 سالم بود که باکرگیم رو از دست دادم و مزه کس زیر زبونم رفت و از بس تشنه کردن بودم زلزله طوفان و سیل هم دیگه جلوی من رو نمی تونست بگیره و هر وقت بلند می کردم دیگه مغزم نبود که فرمان می داد و هرجا نوک فلش نشون میداد با تمام قوا حمله ور می شدم چون شهر ما همه همدیگه رو می شناختن هیچ غلطی نمی شد کرد و برای اینکه همه نفهمن مجبور بودم تو شهرای اطراف نسبتا دور و جاهایی که ناشناس بودم دنبال دوست و پایه سکس بگردم که واقعا سخت بود یه زمستون سرد و پر بارون که داخل دانشگاه آزاد بهبهان کار بنایی برداشته بودم و از صبح تا نزدیکای غروب حشرم از دیدن دخترای خشکل و سکسی که چشمم رو مثل آهن ربا به دنبال خودشون می کشیدن زده بود بالا خصوصا که ساپورتهای تنگشون که اشک آلتم رو سرآزیر کرده بود و دید زدن کون و رون های تراشیده دخترا من رو که نزدیک به دو هفته سکس نکرده بودم بدجور تحریک کرده بود و فیل ام یاد هندوستان کرده و رمیده بود هر چه خواستم تمرکز کنم نمی تونستم تا جایی که دست به بیل و کلنگ شدم و با کارگرام که مشغول بنایی بودن همراهی کردم تا مبادا کسی متوجه چشم چرونی ام بشه و خواستم با کار کردن سطح حشر و انرژیم رو بخوابمونم ولی چه فایده که اونقدر فشارم بالا زد که ورم آلتم رو به سختی زیر شلوارم میتونستم بپوشونم هوا تاریک شد و بارون نم نم می بارید من جسمم بهبهان بود ولی روح و جانم توی سربندر پیش لیلا پرپر می زد عشقی که اندامش محشر بود ولی قیافه ای نداشت اصطلاحیه که امریکاییها برای اینجور دخترا بکار می برن افزوده نویسنده و کمبود رقیب باعث شده بود لیلا پول خوبی در بیاره و واقعا حلالش کار ملتی رو راه می انداخت و از شانس من بخاطر شوخ طبع بودنم و پر انرژی بودنم بیشتر وقتا مجانی بهم سرویس می داد و از پیش همدیگه بودن لذت زیادی می بردیم و خیلی مدیونش هستم اون وقت ها وسیله ای نداشتم و تمام پولم توی کار خرج دستمزد و مصالح می شد و یک موتور یاماها که چراغ جلوش شکسته بود داشتم شب تاریک بود و کمی رعد و برق می زد بارون نم نم می بارید و سوز سرما آزارم میداد ولی امان که سر فلش به سمت سربندر بود سوار موتور شدم و بی باکانه حرکت کردم کیرم اونقدر داغ و سفت بود که برخورد باد سرد بهم لذت خفیفی میداد و به هزار و یک روش مختلف لیلا رو نرسیده زیر و وارو کرده بودم که یهو صدای رعد و برق و دیدن اصابت رعد و برق به زمین موی تنم رو سیخ کرد و باد کیرم برای لحظه ای کم شد و مثل گلی پژمرد خودم رو وسط یه جاده ی خیس دیدم که یک ماشین هم ازش عبور نمی کرد تاریکی و ظلمات بخاطر ابری بودن هوا بیداد می کرد و فقط چشمم به خط سفید رنگ پریده وسط جاده بود تا از جاده منحرف نشم و شدت رعد و برق زیادتر شده بود و به میزان خریتم پی بردم خیسی لباسهام و سوز سرما از سرعت حرکتم کم کرد بطوری که از ترس می خواستم برگردم یا یه لحظه خواستم به یکی از روستاهای اطراف پناه ببرم ولی رفتن به سمت لیلا برنامه ریزی دقیقی می طلبید چون نباید قبل از ساعت 12 شب می رسیدم اونجا تا همسایه هاش مزاحمت ایجاد نکنن و از طرفی اونقدر هم زود باید بیرون میزدم که تلف کردن یک ثانیه هم مباح نبود مخصوصا که بوی کس تو فضای سرم پیچیده بود به ناچار و برای زنده موندن و یخ نزدنم کیرم رو با حرارت خاطرات لیلا گرم کردم و خونی تازه درش جریان گرفت و نعوض ام برگشت بعد از گذشت هفت سال تازه می فهمم آتش شهوت تا چه حد وجودم رو شعله ور کرده بود ساعت یک شب رسیدم سربندر طوری که وقتی به گوشی لیلا زنگ زدم و در رو باز کرد مثل زنی که شوهرش بی خبر گذاشته باشش در حالی که چشماش خواب آلود بود کلی حرف نثارم کرد دستهام یخ بسته بود و مثل بید میلرزیدم کیرم برخلاف بدنم سیخ و گرم بود داخل رفتیم و لباسای خیسم رو از تنم کندم خونه لیلا سرد بود ولی با دیدن بدن لختش و سینه های اناری اش مثل کسی که توی کوران برف شعله آتش رو که در خانه ای دیده امیدم به زنده موندن بیشتر شد و بدون معطلی رفتیم زیر پتو و چسبیدم بهش و در حالی که انگشتهام باز نمی شدن از ثانیه های باقی مونده آماده استفاده کردن شدم اون شب کاندوم رو لیلا برام سوار کرد هیچ وقت فراموش نمیکنم که یخ دستام رو با حرارت بدنش باز کردم و در حالی که بدنم می لرزید بدن نیمه جونم رو تلنبه زنان از گرمای حیات بخش کس اون فرشته نجات گرم کردم پایان از نظر خودم خاطرش خیلی شبیه کتاب ترمس فرزند طوفان بود قسمتی که ترمس از کوهستان و طوفان نجات پیدا می کنه و میفهمه خداست دوستان اسم شهرها و نفرات بدلیل واقعی بودن این خاطره تغییر یافته و شاید از نظر جغرافیای داستان مشکل داشته باشه ولی سعی بر این کردم واقعیت داستان که خاطره پسرعمه ام هست و روی تخت بیمارستان برای من در حالی که کونش زیر سرم پاره شده تعریف کرد حفظ بشه داستان در موبایل تایپ شده امیدوارم عفو کنید بخاطر اشتباهات ولی اینقدر برام جالب بود که نخواستم فرصت رو از دست بدم خاطرات یک دهه شصتی هر چند یک درد و دل غیر سکسی بود ولی به قلم من بودو اولین داستانم بخاطر ضعف ها پوزش میطلبم امیدوارم این یکی مورد پسند واقع بشه نوشته گمنام
0 views
Date: March 25, 2019