شب شراب ۱

0 views
0%

از حموم که بیرون اومدم جنازه هاشون هنوز رو تخت ولو بود یه کاغذ براشون کنار تلفن گذاشتم و از هتل رفتم بیرون حدود یک ساعت داشتم توی موزه می چرخیدم که گوشیم زنگ خورد درحالیکه گوشیمو در میاوردم داخل آسانسور شدم و همزمان با من دختر جوانی هم باهام سوار شد آسانسور خیلی جا داشت ولی متوجه شدم که خیلی نزدیک بهم ایستاده هنوز الو نگفته بودم که رفیقم با صدای نکره ای داد زد کجایی رفیق نیمه راه جواب دادم لـوور رفقای ناباب از مکالمه ما برای شنونده معلوم بود اونطرف خط بساط عیش و نوش و فسق و فجور برپاس و از منم میخواستن که بهشون ملحق بشم پاریس جای این کارا نیست همین چند ماه پیش با هم رفته بودیم آمستردام و یه دل سیر از دخترای رنگارنگ فیض برده بود و این بار هم با همون فاز دعوتم را قبول کرده بود و از ایران پا شده بود اومده بود پاریس تازه یه اسکل ازگلی را هم آویزون خودش کرده بود که حتی به مانکن های پلاستیکی هم متلک می انداخت مطلقا از آثار باستانی درکی نداشتن و از پلکان هواپیما شروع کرده بودن به عرق خوری کل دیروزم حرومشون شده بود و مطمئن بودم اگه باهاشون می موندم سفرم به گ میرفت این بود که گفتم بچه ها برید خوش بگذرونید اگه شب همو دیدیم که دیدیم وگرنه دیدار بعدی ایشالا عید ایران قبول کرد و از پشت خط داد زد باشه ولی خیلی نامردی آی لاو یو یعنی خیلی خری منم در جوابش صدامو کلفت کردم و گفتم فاک یو تو یعنی دهن خودت سرویس دختری که پشت سرم بود پوزخند خفیفی زد و من که کلا حضورش رو فراموش کرده بودم بدون اینکه کامل نگاهش کنم بابت بی نزاکتی که کرده بودم ازش عذر خواستم با حالت پرسش و کمی با تردید بابت آغاز سخن گفت دوستان صمیمی برگشتم سمتش و گفتم مایل به قهوه ای و هردو خندیدیم گفت ظاهرا جای عوضی ای آوردیشون گفتم جا درسته اونا عوضی هستن گفت پس خوب کاری کردی بهش فحش دادی و با حرکت سر حرف خودش رو تایید کرد کامل برگشتم و یه نگاهی بهش انداختم تو تالار نقاشی ها بهم برخورد کرده بودیم در این صورت یه ده دقیقه ای بود تو یه مسیر حرکت می کردیم زود جیب هامو گشتم چیزی ازم نقاپیده باشه کمی جسور شدم و گفتم آره ولی تو ایران اون بود که منو میگایید البته از واژه گاییدن فقط حرف ف را گفتم و ادامه دادم صاحبکارم بود در آسانسور که باز شد آماده شدم که باهاش خداحافظی کنم که با یه حالت تشنجی پنجه هاشو آورد جلو صورتش و با غیض گفت عاااااااه خـداااا این سومین باره که میام این طبقه برای اینکه کنف نشه گفتم اینجا مثل یه شهر می مونه خیلی ها توش گم میشن و پرسیدم رفیقاتو گم کردی گفت نه منم دوستامو مثل تو تنها گذاشتم اونا الان تو نیس هستن من زودتر اومدم پرسیدم قسمت خاصی از موزه مد نظرت هست نه فقط داشت چرخ میزد پرسید اینجا رو بلدی گفتم چند باری اومدم پس دوست داری چند تا جای جدید نشونم بدی و با انگشتای دستش یه ژستی گرفت که یعنی مسلمه که این کارو میکنی با اون حالت احمقانه ای که پسرا تو فیلمای عاشقانه میگیرن بدین مظمون که کاملا غافلگیر شدن و قبلش اصلا و ابدا به دختره نظری نداشتن گفتم جدی چرا که نه و با اشاره انگشت آسانسور را نشونش دادم ازش خوشم اومد احساس کردم حداقل برای یکی دو ساعت یه همصحبت دلنشین پیدا کردم دستم را به سمتش دراز کردم و خودمو معرفی کردم فرهاد و از لابلای حرفام فهمیدی که از ایران اومدم دستش را با حالت عشوه جلو داد و گفت نیـکول بیست و هفت سالمه و یه جورایی منشی بخش شرکت لباس هستم از استرالیا از نحوه معرفیش خوشم اومد گفتم و ضمنا یه چیزی رو یادم رفت بگم از آشنایی باهات خیلی خوشوقتم نیـکول و با حالت کسب اجازه گفتم مادموازل و دستش را بالا آوردم و بوسه ای بر انگشتای ظریف و نازکش زدم از این حرکت ذوق کرد و گونه هاش از خجالت صورتی شد با صدایی که اولش کمی لرزید گفت منم از دیدنت خییلی خوشوقتم فـرد موقع بیرون آمدن از آسانسور دستش رو طوری گرفتم که انگار داره از روی جوب رد میشه موقع رها کردن دستش گفت پس یعنی الان معلوم شد که داشتی فارسی حرف میزدی و از ایران اومدی گفتم آره نه اونا دیروز از ایران اومدن ولی من چند سالی میشه بهت نمیاد ایرانی باشی من خب یه جورایی یه رگ آلمانی دارم جدی چطور من با حالت تردید و کمی مکث فضا را تار و تصویر ها رو سیاه و سفید کردم وبا حالت راوی گونه گفتم مادر پدربزرگم تو ایران پرستـار بود با یه افسر آلمانی که تو ایران مستشار بوده ازدواج می کنه و حاصلش میشه پدربزرگ من زمان جنگ این افسر به آلمان فرا خونده میشه و بعد جنگ اسیر و بعدش تو خود آلمان زندانی محاکمه و اعدام میشه مادربزرگه این بار با یه هموطن ازدواج میکنه و سه تا پسر دیگه میاره ولی من نوه اون پدربزرگ اولیه هستم که ریش قرمز صداش می کردن تصویرها دوباره رنگی شد و حالا این ریش قرمز جونیور تو پاریس چکار میکنه من دنبال عشق گمشده اش می گرده کی هست این پرنسس خوشبخت من نمی شناسمش قبل از اینکه باهاش آشنا بشم گم شد خندید چشماشو ریز کرد و با حالت شیطونی گفت مثلا خیلی با مزه ای موزه را گشتیم و در واقع بیشتر صحبت می کردیم تا تماشا و با اینکه کمتر خودش موضوعی را باز میکرد ولی مفصل و با کلمات شمرده حرف میزد منم در واقع بیشتر از اونچه مورد نیاز بود از خودم حرف زدم بیرون موزه دیگه واقعا قصد داشتم که ازش خداحافظی کنم که با حالت خاصی گفت آقای ریش قرمز جونیور جاهای دیگه ای هم هست که بخوای بهم نشون بدی خب دوستان پاریس معروفه به شهر عاشقان و واقعا معنی نداره آم مجردی بره به این شهر زیبا و هوس برانگیز با اینهمه مجسمه های غولپیکر برهنه که هوس آدم را هر آن تحریک می کنن به نظر میومد الاهه عشق از اون بالا نظری به من کرده و دلش نیومده بود که منو تنها و حزین در این شهر پر از عشق و بوسه ببینه به هیچ جای دنیا بر نمیخورد اگه زندگی اتفاقی بهم لبخند میزد این دختر به هیچوجه شباهتی با دختران خیابانی که در خیابانهای فرعی و بعضی پارک های شهر میچرخند نداشت بسیار با نزاکت صحبت میکرد هرچند که مرتب شوخی میکرد و میخندید ولی وقتی درباره موضوعات جدی صحبت میکرد کاملا آدم متفاوتی می شد شدیدا خوش لباس بود پیراهن شیک سفیدی به تن داشت با یک دامن مشکی خیلی کوتاه که یه کم پایین تر از باسنش را می پوشوند و پاهاش رو با یه جفت جوراب توری ساق بلند که تا اعماق زیر دامن رفته بود پوشونده بود به این جورابا میگن ساپورت ساپورت مگه به معنی حمایت نیست بگذریم کفش هاش رو به یاد نمیارم و فقط یادمه که پاشنه بلند بود و من از شنیدن صدای تق تق کفشاش که در کنارم راه می رفت لذت می بردم موهای طلایی درخشان و پرپشتی داشت که تقریبا پسرونه کوتاهش کرده بود از جلو یه چتر خوشکل زده بود که خیلی با کلاس به سمت راست شونه کرده بود از بغلا کمی روی گوشاش بود و از پشت هم بیشتر گردنش دیده می شد زیبایی خاصی نداشت یه دختر خوشگل معمولی بود چشمان آبی قشنگی داشت با یه بینی خوش تراش قلمی لبای نازک دندونای سفید مرتبی داشت که زیبایی لبخندش را دو چندان می کرد صورت لاغر و چونه باریک درازی داشت قدش حدود صدوشصت وپنج بود و وقتی به صورتم نگاه می کرد سرش رو کامل به سمت بالا می گرفت خیلی لاغر ولی فرز و چابک بود کلا بجز قد کشیده اش در باقی موارد ریزه میزه میزد صورت باریک شونه ها نازک و نحیف دستهای زیبا با انگشتای ظریف و کشیده سینه ها متوسط و خوش فرم کمر باریک و باسن خوش فرم کوچک و پاهای کشیده این ها خصوصیات هدیه آسمانی ونوس بود که برای من فرستاده شده بود اما آیا این واقعا برای من بود یا که خدایان میخواستند دمی اسکولم کنند و از اون بالا بهم بخندند نکنه خدایان متوجه شده بودند که من اسم آلتم را گذاشته ام زئوس و میخواستند به نحو شایسته ای تنبیهم کنن تنبیه شوخی یا هدیه آسمانی هرچه که بود من به مصاحبت این دختر هم راضی بودم و توقع خاصی هم قاعدتا نباید داشته باشم هرچه بود تا همین حالا هم امروزم با نیکول خانوم خیلی بهتر از دیروز با رفقای اوباشم بود به خدا اینا تو ایران آدمای با شخصیتی هستن ولی بیرون که میان دیوونه میشن نیست که سفرهای داخلیشون تو ایران یا شماله و عرق خوری یا دهاتشون و خرگایی به یاد عهد شباب اینه که خارج هم که میان فکر میکنن میتونن همون رفتارها رو داشته باشن بابا من دیگه خارجی شدم کلی کلاس دارم اینجا دارم خارجی حرف میزنم مراعات کنید وجدانن انقد سه نکنید خدایی هنوز از دستشون ناراحتم سرم را سمت آسمان گرفتم و گفتم یا خدای باریتعالی یه بارم مرد باش بسه دیگه هرچی به ما ضدحال میزنی و ما هی هیچی نمیگیم من کاری به این ونوس جنده و رفقای دیوثش ندارم خودت هوامو نداشتی هم نداشتی با تو هم قهرم اصلا بهش گفتم کل این شهر دیدنیه یه چند جایی را من بلدم و ضمنا یه رستوران خوب هم میشناسم حرفم تموم نشده بود که گل از چهرش شکفت و من برای اولین بار خنده شادش را دیدم لبخند بسیار دلنشینی داشت دخترای اینجا خیلی دعوت به شام را جدی می گیرن یه جورایی سمبل ابراز علاقه و مورد پسند واقع شدنه البته خودم هم کمی گرسنه بودم موقع حرکت به سمت برهوت بین موزه و شانزه لیزه که یه جورایی بیابون و خاکیه نیکول دو دستی آرنجم را گرفت و شروع کرد به تعریف از غذاهای فرانسوی این دختر خیلی عجیب خودش رو بهم نزدیک می کرد و توی موزه هم زیاد خودشو بهم می چسبوند حالا یا این حرکت عادی بود و من بی تجربه بودم یا اینکه غیر عادیه و من بی تجربم بهش گفتم غذا های فرانسوی شاید عالی باشن ولی من یه فکر دیگه ای دارم بیا غذای ایرانی را امتحان کن اگه خوشت نیومد میریم هر جا که تو بگی غذا میخوریم یه دوری هم با یه اتوبوس توریستی توی شهر زدیم یه رستوران ایرانی تو یکی از کوچه های فرعی شانزه لیزه هست که خیلی کوچیکه ولی فضای فوق العاده ای داره همراه با غذا و سرویس خوبی که میدن موزیک لایو و خواننده دارن و با آهنگای ایرانی و عربی به مشتری ها کلی حال میدن مشتری عرب کم ندارن رفتیم اونجا و یه میز انتخاب کردیم روبروی خواننده پسره جوانکی بود که صداش خیلی شبیه صدای امید خواننده بود و اکثرا هم آهنگای امید رو می خوند نیکول بهم اجازه داد به سلیقه خودم براش غذا بگیرم منم از پیشخدمت خواستم از تمام غذا های کبابی که دارن یه نصفه پرس برامون بزاره تو یه دیس با کمی برنج و مخلفات کامل طرف یه دختر خیلی خوشگل ازبک بود که فارسی را مثل بچه های کف تهران صحبت می کرد گفت که نمیشه حتی وقتی گفتم حساب غذا ها را کامل میدم ولی میز به سفارش خودم چیده بشه باز مخالفت کرد صاحب اونجا یه آقائیه کاملا و مطلقا شبیه ناصرالدین شاه قاجار با این تفاوت که سبیلای پت و پهنش را به سبک فروهر میزاره اهالی اونجا خیلی بهش احترام میزارن بطوریکه هرکس وارد رستوران میشه میره سمتش و باهاش دست میده بعضیها از روبوسی هم گذشته در برابرش کرنش میکنن اومد جلو و بعد سلام و احوالپرسی گفت که هرچی این مرد جوان میگه انجام بدین میخوام راضی از اینجا بیرون بره دمش گرم خوشبختانه نیکول خانم از غذاها لذت برد ولی با سماق و دوغ حال نکرد و نظرش به شراب قرمز نزدیک تر بود که به طرفه العینی فراهم کردم اگر به شما بگم سه تا شیشه شراب را دو نفری با هم سر کشیدم و باز برامون کم بود زیاد خالی نبستم نور کم و صدای خوش خواننده همراه با رقص دو تا خانم ایرانی که از مشتری ها بودن میل به نوشیدن را بالا برده بود آهنگ امشب میخوام مست بشم را با پسره میخوندم و برای نیکول ترجمه می کردم بعد غذا اومده بود کنارم و بهم تکیه کرده بود از اثر شراب با هم صمیمی شده بودیم و دستم را روی شونش گذاشته بودم و نوازشش میکردم و اونم با انگشتای دست دیگم بازی میکرد گاهی هم سرشو بالا می گرفت و با چشماش که از اثر شراب خمارو خوشگل شده بود یه نگاهی بهم مینداخت که آتش به وجودم می زد و احساس میکردم گدازه آتشفشانی در رگهام به جای خون جریان داره تو فضا بودم و داشتیم فیض می بردیم که با دیدن صورتحساب برق کل پاریس از چشمام پرید ششصد یورو دوستان با دیدنش برق از کله طلایی نیکول هم پرید ودستاشو برد بالا که یعنی من نبودم و بعدش ابروهاشو داد بالا و گفت فرار البته وقتی رفتم پرداخت کنم معلوم شد مارک شراب ها رو اشتباهی ثبت کرده بودن و دویست یورو کمتر پرداختم ولی به روی نیکول نیاوردم بیرون که رفتیم کلی به قیافم موقع دیدن قبض میخندید شراب ناکارش کرده بود و تلو تلو میخورد و دودستی از بازوم آویزون شده بود و بر خلاف قبل یکریز حرف می زد هر چند قدم هم پاش پیچ میخورد یه بار که پاش بد پیچید اعصابش قاتی شد و گفت میدونی گور باباش و کفشاشو دراورد و پا برهنه دوید توی یه بوتیک و یه جفت کتونی خرید و درجا پوشید و بعد دستمو مثل بچه ها گرفت و گفت بیا رفتیم بیرون و کفشهای پاشنه بلندش رو گرفت و گفت گاییدمتون و پرتشون کرد توی سطل آشغال کلا با نیکول چند ساعت پیش فرق کرده بود دستاشو باز کرد و گفت راحت شدم بیا بدویم رفتیم به ایفل اونقد ذوق داشت که میخواست پیاده پله های برج رو بالا بره آدم فقط کنار برج ایفل میتونه به عظمتش پی ببره فضای بین چارستونش تقریبا اندازه یک زمین فوتباله دور تا دور برج سرباز مسلح ایستاده بود گمونم علتش تظاهرات حوالی ظهر عده ای از مردم سوریه در مقابل سفارت قطر بود سفارت قطر نزدیک ترین ساختمان به دروازه پیروزی هستش کمی نظم شهر را به هم زده بودن زیر بار نرفتم و با آسانسور رفتیم بالا برج دوتا آسانسور داره اولی حدود سی درصد برج را میره بالا و اونجا بالکن داره و مردم پیاده میشن کسانیکه دوتا بلیت می گیرن میتونن سوار آسانسور بعدی بشن و برن تا نوک برج آسانسور اول را پیاده شدیم و یه کم دور بالکن چرخ زدیم و اطراف را نگاه کردیم که دختره سوتی قرن که نه سوتی هزاره را داد و گفت من ترس ارتفاع دارم ولی ایفل از اونی که فکر می کردم ارتفاعش کمتره دوتا انگشت زدم رو سرش و گفتم به چشمام نگاه کن حالا بالاتر یه نگاه کرد دید هنوز هفتاد هشتاد درصد برج مونده با خجالت گفت الان با خودت فکر میکنی یه بلوند احمق دیگه گفتم کجاس از این بالا نمی بینم سوار آسانسور اصلی که شدیم هرچه بالاتر می رفت این بنده خدا بیشتر وحشت می کرد اولش فکر میکردم شوخی می کنه خدایی ترس هم داره به بالا که رسیدیم رنگش که از اول هم سفید بود سفید تر شده بود و شده بود عین لامپ مهتابی جرات نمیکرد قدم برداره و محکم چسبیده بود بهم یه دستش به پشتم بود و یه دستش رو سینم سعی میکرد بخنده و وانمود کنه حالش خوبه ولی بینوا بدجوری قالب تهی کرده بود یه چند دقیقه ای طول کشید تا حالش بهتر شد و با دیدن مردم که شاد و خندان حرکت می کردن ترسش کم کم ریخت شهر از اون بالا دیدن داره تعریف نمیکنم تا نگید طرف ندیدبدید فرنگه خودمم الان احساس میکنم شبیه عین الله باقرزاده شدم اون بالا ملت خیلی خز بازی در میارن مثلا همدیگه رو می بوسن و سلفی میگیرن و ازین کارای حال بهم زن فسق و فجوری اگه قرار بود کاری انجام بشه الان وقتش بود اثر شرابی که خورده بودم از خنکی هوای اون بالا داشت میپرید و چشمام دوباره باز شده بود و حس خوبی بهم دست داده بود دست چپم که به پشتش بود و گرفته بودم تا مثلا نترسه را آروم به روی شونه های نازکش کشیدم و کمی نوازش کردم بعد دستم را با احتیاط به سمت گردن باریکش کشیدم بالا کل گردن ظریفش تو دستم جا می شد اصلا یکی از جذبه های این دختر از چشم من گردنش بود با انگشتام گردنشو نوازش میکردم ساکت شد و خون به چهرش دوید سرش را گرفت بالا و مثل یه بچه معصوم تو چشمام نگاه کرد انگشتامو آروم از پشت گردنش به زیر چونه نازکش کشیدم و کمی دادمش بالا و سرمو آوردم پایین و لب هامو با احتیاط روی لب های نازک و گرم و مرطوبش گذاشتم لرزش بدن و دستاشو روی بدنم حس کردم یه نفس عمیق کشید و با ارتعاش نسبتا شدیدی بیرونش داد لبهام از روی لب هاش برداشتم و توی صورت هم نگاه کردیم خیلی چابک اومد روبه روم با دستای نازکش دو طرف صورتم را گرفت رفت روی پنجه پاش و صورتم را کشید پایین و چنان محکم منو بوسید که دندون هامون به هم خورد و زبونم رو با قدرت عجیبی کشید تو دهن خودش قلب من که از چند دقیقه پیش داشت مثل چارنعل اسب میزد ناگهان رفت رو توربو و چنان محکم میزد که نیکول متوجه شد و دستش رو روی سینم گذاشت و گفت یا خدا و همزمان اون پایین آلتم جنبید و چون تو بغلم بود اونم متوجه شد و گفت ای عمه ننه هر دو زدیم زیر خنده و گفتم شرمنده تنها عضوی که از مغزم فرمون نمی گیره و سرخود کار می کنه همونه ادامه دارد نوشته

Date: October 17, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *