سلام من اسمم راضیه هست این ماجرا برمیگرده به موقعی که ۹سالم بود مادرم موقع به دنیا آوردن من مرد بابامم که معتاد بود وحشتناک خدایی همه معتادا بد نیستن ولی بابای من افتضاح بود بعضی وقتا نمیدونم چه زهرماری میکشید که اصلا نمیفهمید چی کار میکنه منو خیلی کتک میزد هیچکسی رو نداشتم بعضی وقتا رفیقاشم میاورد خونه یه شب با رفیقاش دور هم بودن منم تو اتاق داشتم مشقامو مینوشتم یهو دیدم در باز شد خودش بود و رفیقاش حمله کرد بهم چند تا سیلی بهم زد لختم کرد خیلی ترسیده بودم تو اون سن هیچی از سکس نمیفهمیدم فقط میدونستم لخت بودن جلو بقیه کار بدیه صورتم میسوخت هق هق میکردم خوابوندم رو زمین پاهامو باز کرد تقلا کردم خواستم فرار کنم رفیقاش اومدن دست و پامو گرفتن یکیشون میگفت غلام بذار اول من بزنم بابام قبول کرد بابام اود بالاسرم دوتا سیلی بهم زد دوتا دستامو گرفت یکی دیگشون پاهامو به حالت باز شده محکم گرفت از ترس داشتم سکته میکردم فقط هق هق میکردم صدام در نمیومد اون یکی شلوارشو در آورد تا حالا کیر ندیده بودم تف زد به کسم کیرشو یکم مالید به کسم اصلا خوشم نیومد داد زدم کثافت نکن یکی زد تو گوشم بعد محکم کیرشو کرد تو کسم خیلی درد داشت مگه طاقت یه دختر ۹ ساله چقدره من فبط جیغ میزدم بعد از اون بابام و اون یکی هم باهام حالشونو کردن و منو انداختن گوشه اتاق بعد از این همه سال هنوزم اون شبو یادم نرفته چیز دیگه ای ندارم بگم فقط میگم با بچه ها اینکارا رو نکنین نوشته
0 views
Date: October 9, 2020