شب ۱

0 views
0%

ساعت از نه هم گذشت ولی عارف نیومد ولش کن اصلا نباید الکی مضطرب بشم بالاخره میاد دیگه یاد گذشته افتادم یاد دوران لیسانس که تازه با هم آشنا شده بودیم عارف یه پسر مذهبی بود که تابستونا میرفت به سربازای مرزی کمک میکرد همه دخترای دانشکده روش حساب میکردن و اگه کاری داشتن ازش کمک میگرفتن چون میدونستن اصلا فکر بدی به سرش نمیزنه اولین روزی که اومدم خوابگاه و هم اتاقیام معلوم شدن خیلی خوب بود خیلی زود باهم جورشدیم یه روز داشتیم جرعت یا حقیقت بازی میکردیم که به من افتاد منم گفتم حقیقت ولی با مخالفت همه رو به رو شدم که نمیشه که همش حقیقت منم قبول کردم و گفتم جرعت بعد همه با هم جمع شدن تا تصمیم بگیرن و در آخر مجبورم کردن به یکی از پسرای دانشکده پیام بدم دوست دارم من که عرق شرم رو صورتم بود ازشون خواستم که عوض کنن ولی قبول نکردن منم گفتم پس منم نمیگم که 4 تا شون دستو پامو گرفتن و یکیشونم گوشیمو برداشت بعد رفتم تو تلگرام که یکی از پسرا رو از تو گروه دانشکده انتخاب کنه منم مجبور شدم قبول کنم که خودم بدم ولم کردنو گوشیو دادن بهم منم به عارف پیام دادم که دوست دارم یه استیکر پوکر فرستاد و نوشت اذیت نکن خواهر من با این که همه تمایل داشتن ادامه بدم ولی من تمومش کردم و داستان رو بهش گفتم اونم گفت مشکلی نداره فرداش روم نمیشد که برم ازش عذر خواهی کنم کلاس که تموم شد با دوستام رفتم بیرون و گفتم چجوری بهش بگم اونام گفتن بگو دیگه چجوری نداره منم خودمو قانع کردم که بهش بگم تو حیاطو نگاه کردم دیدم نیست صدای اذان میومد حدس زدم رفته برای نماز رفتم سمت نمازخونه وایسادم تا بیاد دیدم با صورت خیسو آستینای بالا زده داره میاد رفتم سمتش گفتم ببخشید آقا عارف گفت بله بفرمایید گفتم بابت مساله دیشب که تو حرفم پریدو گفت اون اصلا مهم نیستو یه شوخی بوده دیگه منم گفتم بازم شرمنده گفت یا علی خداحافظ صدای باز شدن در اومد فهمیدم عارفه رفتم پشت در و همین که در باز شد گفتم چه عجب بالاخره اومدی اخمی کردو گفتم دختر بازی ک نبودم تو دفتر بودم منم گفتم از کجا بدونم نبودی یهو بغلم کرد بلندم کردو لبشو گذاشت رو لبام وقتی یادم میاد چقدر زحمت کشیدم تا اون عارف سردو به این عارف مهربون تبدیل کنم بوسش بیشتر مزه میداد آروم لبشو گذاشت رو گوشمو گفت صبر کن مسواک بزنم بعدم منو آروم گذاشت زمینو رفت سمت دستشویی اومد بیرونو کت شلوارشو در آوردو لباسای راحتیشو تنش کرد و رو تخت دراز کشید منم رفتم خودمو تو بغلش جا دادمو گفتم درسته آدم شب جمع ساعت دهو نیم بیاد تا اومد جواب بده لبمو گذاشتم رو لباشو نذاشتم حرف بزنه حس کردم برآمدگی جلو شلوارش داره بزرگ تر میشه منم خیلی دلم میخواست آروم دستمو گذاشتم رو برآمدگی رو شلوارش و شروع به مالیدن کردم آروم رفتم پایین و شروع به مکیدنش کردم دیگه برامدگیش به ماکسیمم خودش رسیده بود منو کشید بالا و سینه هام فشار میدادو لاله ی گوشمو میخورد واقعا حس خوبی بود داشتم از تو خالی میشدم به کارش ادامه داد دیگه واقعا دلم میخواست برامدگیشو وسط پام حس کنم دیگه ناله هام خیلی بلند شده بود و راحت بودم که آپارتمان نیس که کسی بشنوه اسمشو مدام صدا می زدم دیگه واقعا داشت گریم میگرفت گه برامدگیشو وسط پاهام حس کردم آروم عقب جلو میکرد و من هی به خالی شدنم نزدیک میشدم بعد چند عقب جلو دیگه خالی شدم خیلی سنگینم حالی شدم و بیحال افتادم ولی عارف هنوز کمرش سفت بود بهش غر زدم که چرا اینقد کمرت سفته و من اذیت میشم که برامدگیشو کشید بیرون گفت ببخشید عزیزم منم عذاب وجدان گرفتم گفتم داشتم اذیتت میکردم که باز شروع کرد به فشار دادن سینه هام باز داشتم پر میشدم دوباره برامدگیشو بین پاهام حس کردم بازهم عقب جلو میکرد که باز خالی شدم و بعد چند ثانیه اونم خودشو رو شکمم خالی کرد من دیگه داشتم بیهوش میشدم که بلندم کرد بردم تو حموم تمام زورمو زدم که از دستش در برم اما واقعا زورم بهش نرسد حتی نتونستم از تو بغلش بیام پایین با حوله خودمونو خشک کردیمو هردو با لباس زیر رفتیمرو تخت و خوابیدیم ادامه دارد نوشته

Date: January 11, 2020

One thought on “شب ۱

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *