شراره و جنده خونه

0 views
0%

بعدازظهر بود. داشتم از خونه كاوه برمی گشتم. تو فكر صحبتهای اون بودم و حرفهای خودم. تو فكر كاری كه بهم پیشنهاد كرده بود و چیزایی كه گفته بود. هیچ وقت بهم زنگ نمی زد هروقت زنگ میزد یعنی كارم داره. خیابون ولیعصر رو میhم پایین. همیشه همین ساعت شلوغه. جمعیت وول میزنه ماشینا یه متر یه متر جلو میرند. ترافیك خسته كننده ای داره. مخصوصا وقتی كه جلوی پارك ملت میرسی. جمعیتی عظیم وایسادند و میخوان برند خونشون. یه مشت آدم علاف و بیكار كه یا به فكر قر و فرشون هستند یا به فكر دلقك بازی. حرفاشونو بارها گوش دادم. تو جیب هیچكدومشون یه صد تومنی پیدا نمی كنی اما همشون 10 – 20 تا عینك ریبون و هفت هشت تا كفش اسپرت و 30 40 تا شلوار جین دارند. موهاشونم كه دائم تو ژل و روغن نارگیل میخیسونند. دلم میخواست برای یه بار هم كه شده یه جنگ دیگه بشه و این بچه خوشگلا رو هم ببرند جنگ. لای انگشت هر كدومشون رو هم كه نیگا می كنی یه سیگار روشنه. وقت هم با هم صحبت می كنند كه فحش خوار و مادر مثل سلام و صلوات از دهنشون بیرون میاد. تو همین فكرا بودم و تیپ و قیافه ها رو نیگا میكردم كه یه صدایی حواسمو به خودش جلب كرد.

– ببخشید اقا میدون ونك میرید؟

یه زن 45 یا 46 ساله بود سرشو آورده پایین تا لب پنجره كه بتونه منو نیگا كنه.

– من مسافر كش نیستم خانم. ببخشید.

رومو كردم اون ور. دلم می خواست ترافیك باز بشه و زودتر از این جهنم فرار كنم.

– می دونم نیستید. منتها من عجله داشتم و دستم هم سنگینه. گفتم از شما خواهش كنم اگه مسیرتون می خوره منم سوار كنید. خیلی شلوغه. باید یه ساعت وایسم تا ماشین گیرم بیاد.

دستاشو اورده بالا تا من بتونم كیسه نایلونهایی رو كه توش پر جنس بود و ببینم. یه جوری التماس كرد كه جیگرم براش كباب شد. نه نتونستم بگم. درو براش باز كردم و هلش دادم تا باز بشه و اون بتونه بیاد تو.

– مرسی محبت كردید.

عطرش بویی داشت كه ادمو دیوونه میكرد خیلی تند بود. شیشه رو كشیدم پایین تا خفه نشم.. مردمی كه وایساده بودند نیگامون كردند همه فكر كردند كه من مسافر كشم زود اومدند طرف من.

– فاطمی؟

– ونك؟

با سر و دست اشاره كردم كه نه.

– ای بابا فقط خانم سوار میكنی؟

– دربست گرفتند ایشون.

دیگه چیزی نگفتند و دوباره رفتند عقب وایسادند.

– وای كه چقدر شلوغه. معلوم نیست كه این همه جمعیت میخوان كجا برند؟ روز به روز هم بدتر میشه.

برگشتم و صورتشو و نیگا كردم. نایلونهای خریدشو گرفته بود تو بغلش و داشت جلو رو نیگا می كرد. صورتشو از كرم و روغن برق میزد. زیر گلوش یه خرده چین و چروك افتاده بود. وقتی سرشو به طرفم برگردوند قب قبش هم مثل قب قب بوقلمون تكون می خورد.

– نمی دونم والا.

یه متر یه متر جلو میرفتیم تا اینكه به چراغ قرمز رسیدیم. هی میخواست حرف بزنه. اصلا حال و حوصله صحبت نداشتم. اگه دختر 14 ساله بود باز یه چیزی.

– از سر كار میایید؟

– نه

– به نظر میاد خیلی خسته اید.

بهش نیگا كردم و زل زدم بهش. یعنی به توچه.

– گرونی داره بیداد میكنه. دو تا دونه مرغ و دو كیلو گوشت خریدم 15 هزار تومن شد.

واسه اینكه یه وقت فكر نكنه از اینكه سوارش كردم ناراحتم سعی كردم جوابشو بدم.

– همینه خانم حالا بدتر از این هم میشه. كجاشو دیدیید؟

– ایشالا درست میشه. ما چیزایی دیدیم كه شماها هنوز ندید. به وقتش همه چی درست میشه.

درست جلوی رستوان حاتم دو تا دختر وایساده بودند. همچین ارایش كرده بودند كه نگو و نپرس. از دور داد میزدند بیا منو بكن. ماشینا پشت سر هم قطار وایساده بودند. از پیكان 48 بگیر تا پژو و پراید. اونام اصلا توجهی نمی كردند. شده بود فیلم سینماییی. مردم همه نیگا می كردند كه بالاخره ببینند اینا سوار كدوم ماشین میشند. پیش خودم فكر میكردم اگه من بودم سوار اون پژوهه میشدم هم یارو سنش بالاست و مطمئنا پولداره. اینطور نیست كه ببره تو كوچه پس كوچه بخواد دستمالی كنه یا هی زنگ بزنه خونه حسن، ممد،‌ جعفر، تقی ،‌جواد و.. كه مكان داری؟ مطمئنا طرف مكان داره.

– اینارو نیگا كنید. بیچاره ها چیكار كنند؟ از كجا خرجشونو در بیارند.

– ای خانم حرفی میزنید ها. این همه دختر و زن تو این شهر كار میكنند و پول در میارند. اگه قرار بود هر كی می خواست كار كنه بیاد كنار خیابون كه دیگه هیچی.

– همش تقصیر شما مردهاست دیگه. اگه اینطوری دست و بالتون نلرزه اونام اینطوری قیمت پیدا نمی كنند.

– طبیعت ادمیزاد اینه. از قدیم بوده تا آینده هم خواهد بود.

– اینا معلوم نیست چیند. ممكنه مریضی داشته باشند.

دیگه چیزی نگفتم. راستش جلوی یه همچین زنی خجالت كشیدم دلیل و مدرك بیارم.

– ازدواج كردی؟

– نه

– چرا؟

– شخص موردنظرمو هنوز پیدا نكردم.

– ایشالا پیدا می كنی.

– شغلت چیه؟

– ……

– موفق باشی.

دیگه به سر میرداماد رسیده بودیم. چراغ سبز بود و ماشینها میرفتند.

– من تا فاطمی میرم. اگه مسیرتون میخوره می تونم برسونمتون.

– دستتون درد نكنه. من تا جلوی قصر یخ باهاتون میام.

بعد از پمپ بنزین درست جلوی فروشگاه بیسكوییت رضوی یه زن وایساده بود. سنش بالا بود تقریبا 40 سال داشت. مانتوش كوتاه بود و یه عینك آفتابی هم زده بود. شلوار جین پاش بود و چسبون. سرشو مثل شتر سفت و محكم بالا گرفته بود. روسریش شل بود و میشد زیر گلوشو دید. ماتیك قهوةای مالیده بود. یه خرده سبزه بود. ماشین ها پشت سر هم وایساده بود. این كس شاسی بالا نصیب كی میشد خدا می دونه. من بدبخت وسط این همه ماشین و ترافیك گیر كرده بودم. خدا خدا میكردم كه زودتر سوار یكی از این ماشینا بشه و خیابون باز شه. كون كش از جاش جم نمی خورد. اصلا به هیشكی محل نمی ذاشت. دو سه تا موتور سوار هم با تیپهای جواد اومدند جلوش وایسادند و شروع به حرف زدن كردند. كس كش ها می خواستند یه همچین زنی رو با موتور بلند كنند ببرند. بالاخره حاج خانم تكون خورد می خواست از دست موتور سوارها خلاص بشه. نمی دونم شاید بدبخت جنده هم نبود فقط تیپ زده بود. راه افتاد و رفت تو پیاده رو. شروع كرد قدم زدن به سمت پایین به طرف میدون ونك. جمعیت كف كردگان هم به همراهش یواش یواش راه افتادند. بالاخره یه سوراخی پیدا شد و تونستم از این مهلكه در برم. مسافر من زل زده بود و به زنه نیگا میكرد. اصلا حرفی نمیزد.

– اینو میبینی؟ هر روز میاد اینجا وای میسه. بعضی وقتها هم میره جلو پارك ساعی.

– می شناسیدش؟

– آره اگه من نشناسم كه دیگه هیچی

یعنی چی؟ انگار كلانتر محله. از میدون ونك رد شدم و به سمت پایین به راهم ادامه دادم. درست نزدیكای قصر یخ یه جا ماشینو نیگر داشتم.

– میشه یه جا پارك كنی؟ میخوام باهات حرف بزنم.

– چه حرفی؟

– تو پارك كن. دو دقیقه بیشتر طول نمیكشه.

راه افتادم و نزدیكای پل یه جای پارك پیدا كردم.

– بفرمایید

داشتم از تعجب و فضولی می تركیدم. دلم میخواست زودتر حرفشو بزنه و خلاص.

– اهل حال هستی؟

– منظورت چیه؟

– خودت می دونی چی میگم

یه نیگاهی بهش انداختم و دیدم زل زده بهم. درست تو چشمام . نمی ذاشت نگاه ازش بردارم. انگار مجبورم كرده بود كه بهش نگاه كنم

– تا چی باشه.

– من باید زود برم. این شماره تلفن موبایل منه. ما یه خونه مجردی داریم. بیرون هم نمیاییم. دوست داشتی زنگ بزن.

یه كاغذ داد دستم. داشتم از تعجب دیوونه می شدم. صدام داشت میلرزید. واسه اینكه اون نفهمه كمتر حرف میزدم.

– قیمت چنده؟

– پونزده تومن. جا داریم خیلی تمیز و شیك. مشروب و تریاك هم هست.

– چند نفرید؟

– وقتی اومدی می فهمی

بدون اینكه بذاره من سئوالی بكنم از ماشین پیاده شد. چه می دونم لابد واسه اینكه كرایه نده همیشه همین كارو میكنه یا شاید هم راست می گفت. ماشینو روشن كردم و زدم تو دنده. از تعجب داشتم شوكه میشدم. می دیدم مثه گرگ گرسنه به اون دخترا نیگا میكرد. پس بگو سركار خانم جنده تشیف داشتند. مارو بگو به خیال خودمون یه زن خونه دار و خونواده دوست رو سوار كرده بودیم. كسی كه دلش مثه سیر و سركه می جوشید و می خواست زودتر برسه خونه پیش بچه هاش یا شوهرش تا مورد مواخذه قرار نگیره.

اون شب اصلا خوابم نبرد ترسیده بودم. با خودم گفتم نكنه یارو خالی بسته. نكنه شماره یكی دیگه رو داده. نكنه زنگ بزنم و…

هزار تا فكر كردم. فردا بعد از ظهر ساعت 4 بود. تصمیم گرفتم امتحان كنم. تو ماشین بودم. كاغذو از جیبم در اوردم و شماره رو گرفتم. یه زنی از پشت تلفن با یه صدای فوق حشری جواب داد.

– بفرمایید؟

– سلام ببخشید با نرگس خانم كار دارم.

– شما؟

– بفرمایید می خواستم برای بردن سفارشهای مانتوی مدرسه خدمتشون برسم.

دقیقا همون چیزی رو كه رو كاغذ نوشته شده بود، خوندم.

– بله خواهش می كنم. گوشی خدمتتنو باشه.

آب دهنم خشك شده بود. خیس عرق شده بودم. هم كف كرده بودم و هم می ترسیدم. مطمئنا اگه این كیر صاب مرده نبود ترسم بر من غلبه می كرد.

– بفرمایید؟

خودش بود

– سلام حالتون خوبه؟

– شما؟

– من دیروز شمارو با ماشینم رسوندم.

– حالت خوبه؟

– مرسی. می خواستم ببینم می تونم الان بیام خدمتتون ؟

– الان میخوای بیایی؟ ما همیشه یه روز قبل قرار میذاریم.

– حالا شما یه كاریش بكن. پارتی بازی كن برام

یه خنده مصنوعی كرد.

– یه ساعت دیگه به این آدرس بیا. یادداشت كن.

زود خودكارمو از تو جیبم در اوردم در داشبورد رو باز كردم و دنبال كاغذ میگشتم. حواسم نبود كه كیفمو از صندلی عقب بردارم و از توش كاغذ در بیارم. یه قبض جریمه پیدا كردم. همون خوب بود.

– بفرمایید

آدرسو یادداشت كردم. چون ماشین داشتم زود رفتم از جلوی كوچشون رد شدم و موقعیتشو دیدی زدم. همش می ترسیدم. به هیشكی هیچی نگفتم. ماشینو بردم دو تا كوچه پایینتر پارك كردم و قفلش كردم. موبایلمو برداشتم و به یكی از بچه ها زنگ ردم. همه چی رو براش گفتم.

– كس خل مثه مجاهد خضیراوی میشی ها؟ میگیرند هم می كننت هم كیرتو می برند.

– گوش كن كس كش. ماشینو كه می شناسی. من اگه تا 2 ساعت دیگه بهت زنگ نزدم برو در خونه بگو من ازت خواستم كه كلید یدك ماشینو بیایی بگیری. چون كلید تو ماشین مونده و در قفل شده و همه چی تو ماشینه حتی موبایلم. بعد كلید و بگیر و بیار به این آدرس. سوار شو و ماشینو ببر بده در خونه.

– خره اگه بگیرنت كونت پارس

– همین كه گفتم. یادت نره ها؟

– كس كش حداقل میكفتی با هم میرفتیم

– برو دیگه خداحافظ

كیف پول موبایل مدارك ماشین همه رو از جیبام در اوردم و گذاشتم تو كیف دستیم. بعد كیف و گذاشتم كف ماشین. از ماشین پیاده شدم.

درست سر ساعت در خونه بودم. یه خونه سه طبقه بود تو پاركینگش یه تولیدی بود. پنجرش باز بود. با خودم گفتم نكنه این كس كش منو سر كار گذاشته. نكنه راستی راستی باید برم مانتوهای سفارشی رو تحویل بگیرم. صدای چرخ خیاطی از تو پاركینگش میمود. زنگ طبق اول و زدم.

– كیه؟

– منم اومدم مانتوهای سفارشی رو تحویل بگیرم.

– بفرمایید.

در باز شد. قبلم داشت وای میستاد. با خودم گفتم نكنه این خونه زیر نظره؟ نكنه الان كه من می رم تو بریزند و منو بگیرند. بعد گفتم آخه مگه من چه پخی هستم. با ترس و لرز از پله ها رفتم بالا. یه حركتی رو جلوی چشمی در متوجه شدم. در باز شد.

– بیا تو زود باش

رفتم تو. بوی عطر زنونه داشت خفم میكرد. یه زن دیگه به غیر مسافر من اومد جلوم همونطوری وایساد و خیلی خونسرد براندازم كرد.

– سلام

دستشون دراز كرد طرفم. یه شلوارك پاش بود و با یه ركابی. بند كرستشو زیر بند زیرپوش ركابیش قائم كرده بود.

– بیا تو

وارد هال كه شدم از تعجب داشتم می مردم. چهار تا دختر ماه داشتند ورق بازی میكردند. یه نگاهی به من كردند و به كارشون ادامه دادند. انگار یه چیز عادی دیدند. هیچ كدومشون كرست نداشتند. همشون فقط شورت پاشون بود. یكی هم توی یه اتاق دیگه بود و داشت موهاشو سشوار می كشید. فكر كنم تازه از حموم اومده.

– اینجا رو خوب پیدا كردی؟

صدای آشنای همون مسافر خودم بود. چیزی نگفتم و برگشتم نیگاش كردم. در قفل كرده بود و اومد طرفم.

– كسی ندید كه تورو؟

چی باید می گفتم؟ تو این موقعیت و این خونه این سئوال مسخره ترین سئوالی بود كه میشد پرسید. عجب جایی بود. مثه كندوی زنبورها بود با این تفاوت كه اینجا كس توش وول می خورد.

– من باید زود برم. عجله دارم.

– زود میری نترس.

راهنماییم كرد كه برم و رو مبل بشینم. رفتمو نشستم. یه لحظه چشم از دخترا بر نمی داشتم. گلوم خشك شده بود. آب دهنم رو كه قورت میدادم گلوم میسوخت.

– میشه یه لیوان آب بیاری؟

– معصومه یه لیوان آب بیار.

دخترا هنوز داشتند ورق بازی میكردند. سر هم هی جیغ میزدند. یكی از یكی پاچه پاره تر. خوب نیگاشون میكردم سناشونو واسه خودم تخمین میزدم. خیلی سن و سال داشتند 20 یا 21 سال.

– از اینا خوشت میاد؟

از توی كمد یه شیشه در اورد. توش یه مایع ارغوانی رنگ بود. میشد حدس زد كه مشروبه. یه خرده هم غلیظ بود. طوری كه وقتی تكونش میداد به ارومی تكون میخورد. معصومه همون زنی بود كه با شلوارك و زیرپوش ركابی بود. یه لیوان آب تو یه بشقاب برام اورد. لیوانو بدون نفس رفتم بالا. عجب چسبید. مسافرم اومد پیشم نشست و یه پاشو انداخت روپاش. لیوان مشروبشم دستش بود.

– من عجله دارم

– مشروب میخوری؟

لیوانشو اورد بالا نزدیك دهنم.

– نه مرسی آب خوردم.

خودش یه مزه مزه ای كرد. بعد اونم زل زد به دخترایی كه داشتند بازی میكردند.

– كدومشونو میخوای؟

دخترا انگار متوجه شده باشند. به بازیشون ادامه می دادند ولی ساكت و بی سروصدا. گوششون با ما بود. حتی اونی كه پشتش به ما بود هم برگشت و چند ثانیةای نگاه كرد.

بین اون دخترا یه دختری بود با موهای كوتاه پسرونه. تنها دختری بود كه اصلا داد و بیداد نمیكرد. صدای اونو اصلا نشنیده بودم. اصلا هم بهم نیگا نمی كرد. سرش تو ورقاش بود. قیافه معصوم و بی گناهی داشت. بهش همه چی میومد جز جندگی. اگه می گفت دكترم یا مهندسم من باورم میشد. حداقل مطمئن بودم كه مثل اون یكی دخترا بی ادب و بی چاك و دهن نیست.

– اون مو كوتاهه اسمش چیه؟

فهمید كه اونو میخوام. اسمشو بلند گفت

– شراره

سنش هم از بقیه بالاتر بود 24 سال رو داشت. اونم متوجه شد كه اونو میخوام. سرشو آورد بالا و بهم زل زد. بهش لبخند زدم اصلا انگار نه انگار به پشم كسش هم حسابم نكرد. منم چیزی نگفتم. گفتم حتما باید همینو بكنم. حالا خوشش بیاد یا نه.

– الان بهت پول بدم ؟

– قابل نداره؟

خندم داشت میگرفت دیگه ندیده بودیم صاحب جنده خونه تعارف بزنه. پولامو از جیبم در اوردم و بهش دادم. می دونستم كه 15 تومنه قبلا صد بار شمرده بودمشون. ازم گرفت و شروع كرد به شمردن. پولارو از وسط دو دسته كرد و چندتاشو دوباره شمرد و اونارو تا كرد و گذاشت تو جیب پیرنم.

– این چیه؟

– هیچی

دست كردم و پولارو در اوردم شمردمشون 3 تومن بود. 12 تومن باهام حساب كرده بود. نه بابا تو جنده هم هنوز با معرفت پیدا میشه.

– پاشو باهاش برو تو اتاق

به شراره بود. اونم چیزی نگفت و ورقارو گذاشت رو زمین و پاشد. رفت توی یه اتاق.

– تو هم برو دیگه.

رفتم تو اتاق دیدم داره روی تخت رو دست میكشه تا صاف بشه. تا من اومدم بلند شد و جلوم وایساد.بغلش كردم. سرشو گرفت عقب و دستشو گذاشت رو پیشونیم و سرمو هول داد عقب.

– اخماتو وا كن جیگر

لبخند مرموزانه ای گوشه لبش پیدا شد. دستامو از دورش باز كردم. خیلی آروم و متین یواش یواش شروع كرد به باز كردن دگمه های پیرهنم.

– من لب نمی دم و از عقب هم كه اصلا اجازه نمی دم. ولی برات ساك میزنم.

تااون موقع صداشو نشنیده بودم. خیلی آروم تر از اونی بود كه فكرشو میكردم. اصلا دلم نیومد اسم جنده روش بذارم. اصلا تو چشمام نگاه نمیكرد. نمی دونم شاید از كارش خجالت می كشید. كمربند شلوارمو باز كرد و شلوارمو از پام در آورد. خیلی وارد بود. یه بوس به پاهام كرد. داشت خوابم میبرد. دلم می خواست دراز بكشم و بخوابم. اصلا یه حال و هوای دیگه ای داشتم. بدون اینكه حرفی بزنه و اجازه ای بگیره. دست انداخت و كیرمو گرفت تو دستش بعد همونطوری كه رو زانو نشسته بود آروم سرشو گذاشت تو دهنش. اب دهنش داغ داغ بود. همچین با ولع خاصی كیرمو می خورد كه نگو. همراه با ساك زدن با نوك ناخوناش به روی پاهام میكشید. داشتم پس میوفتادم. هیچی نمی گفتم. حس كردم از كارش لذت میبره. اینكارو دوست داشت. یاد سخنرانی اول سال نو افتاده بودم كه میگفت افراد جامعه باید وجدان كاری داشته باشند. راست می گفت. اگه جنده هامون با جون دل كارشونو انجام بدند ادم دلش برای پولی كه داده نمی سوزه.

– بذار من بخوابم.

اصلا ول كن نبود. تازه رسیده بود به جاهای باریكش. دلش نمی خواست كیرمو از تو دهنش در بیاره. همونطوری چرخیدم تا اونم مجبور بشه و ولم كنه.

– چیكار میكنی؟ ‌صبر كن یه دقیقه

رفتم و خوابیدم رو تخت. شورتشو در اورد و اومد روم. دوباره شروع كرد به ساك زدن. دستامو تو موهاش فرو می كردم و صورتشو ناز میكردم. سرشو به زور از رو كیر در اوردم. اگه یه دقیقه دیگه ادامه میداد آبم میومد. اوردمش بالا. خوابوندمش پهلوم. این دفعه اون دراز كشید و من اومدم روش. سینه هاش كوچولو بودند. ولی وقتی دست زدم دیدم سفت و سفت شدند. نوكشون سیخ سیخ شده بودند. یكی از سینه هاش پر خال بود ولی خیل باحال بودند. همونطوری كه سینه هاشو می خوردم دستمو بردم لای پاهاش. خودش پاهاشو باز كرد. چشماش بسته بود. اصلا انگار اینجا نبود وقتی با لبهای كسش بازی میكردم پاشنه پاهاشو به روی تخت میكشید. سرشو به این طرف و اون طرف تكون تكون میداد اخماشو جمع میكرد و چشماشو بهم فشار میداد. دستم خیس شده بود. رفتم پایین و یه دستی رو پاهاش كشیدم و روناشو لمس كردم عجب پاهایی داشت. یه انگشتمو تو سوراخ كسش فرو كردم. سرشو یهو اورد بالا.

– یالا دیگه بكن توش. كاندوم داری؟

از تخت رفتم پایین و از تو جیب شلوارم كاندوم در اوردم. رفتم طرفش. دستشو دراز كرد و كاندومو ازم گرفت. به دنده بلند شد و آرنجشو گذاشت زیربدنش. با دندون كاندومو باز كرد. رفتم جلوش وایسادم. دوباره كیرمو گرفت به دهنش و شروع كرد به ساك زدن. بعد كاندوم خیلی راحت و ماهرانه كشید روش و دوباره خوابید. از تخت رفتم بالا. خودش پاهاش تو شكمش جمع كرد. میشد خیلی خوب و راحت كس خوشگل و قلمبشو دید زد و برانداز كرد. از اینكه به كسشش نگاه میكردم. خجالت میكشید.

– زود باش الان خاله میاد میگه چرا اینا دیر كردند.

كیرمو یواش گذاشتم در كسش و یواش فرو كردم توش. سرشو اورده بود بالا و داشت نیگا میكرد چطوری میكنم توش. وقتی تا ته كردم توش خیالش راحت شد و سرشو گذاشت رو متكا

– اوووف

همینطوری كه می كردمش چشماشو باز و بسته میكرد و نفسشو تو سینه حبس میكرد و میداد بیرون. انگار خجالت میكشید راحت نفس بكشه. چیزی كه مشخص بود این بود كه اونم داره حال میكنه. همین باعث میشد كه منم با حرارت بیشتر بكنم. خیس خیس شده بود . پنج دقیقه همینطوری كردمش. بعد كشیدم بیرون وقتی كشیدم بیرون لبای كسش از هم باز شده بود. میشد خیلی راحت سوراخ كسشو دید. خیس خیس بود. دهانه كسش آب جمع شده بود . سفید رنگ بود مثه اب كیر مردا.

– چی شد؟

– میخوام سگی بكنم.

زود از جاش بلند شد و از روی میزی كه بغل تخت بود یه دستمال برداشت و خودشو خشك كرد. بعد پشتش كرد به من و كونش داد بالا و متكاشو بغل كرد. منظره كسش از این طرف هم خیلی باحال بود. كیرمو یواش گذاشتم در كسشو یواش یواش فرو كردم توش. سرشو خم كرده بود و رو به عقب نیگا میكرد. انگار داره گوش میكنه كه من دارم چیكار میكنم. نفسشو تو سینه حبس كرده بود از جاش تكون نمی خورد. وقتی مطمئن شد كه تا ته تو كسش فرو كردم. سرشو برگردوند و رو متكا گذاشت. كونش خیلی خوش حالت بود هم نرم بود و هم سفت. وقتی بهش میخوردم یه لمبری می خورد و لرزه ای میكرد كه نگو چنگ میزدم و لپ كونشو میگرفتم. از زیر سینه هاشو میمالیمدم. بعضی وقتا هم با نوك ناخونهام رو پشتش می كشیدم. نمی دونستم باید چیكار كنم. هرچی میگذشت سریعتر میشد. اونم صداش بلندتر میشد. حس میكردم اونم همراه با من خودشو عقب و جلو میكنه . حتی یه وقت همچین بهم ضربه زد كه نزدیك بود تعادلم بهم بخوره و بیفتم.

بالاخره آبم اومد. ولی از توش بیرون نكشیدم. همونطوری سینه هاشو میچلوندم و افتادم روش. شروع كردم به بوسیدنش. اون اصلا از جاش جم نمی خورد. می دونستم داره بهش خوش میگذره منم ادامه دادم. رو صورتش دست میكشیدم و نازش میكردم. چشماشو بسته بود و چیزی نمی گفت. یواش یواش چشماشو باز كرد.

– خوب بود؟

– آره

دو تا بوس كوچولو به لبای هم كردیم.

– پاشو بریم دیگه.

برخلاف میلم از جام بلند شدم. چهار پنج تا دستمال كاغذی برداشت و وسط پاهاشو پاك كرد. منم كاندوممو تو دو تا دسمتال كاغذی در اوردم. رفت جلوی میز توالت و از رو میز توالت یه مداد برداشت و دور لباشو خط كشید.

شروع كردم لباس پوشیدن. بدون اینكه به من حرفی بزنه از اتاق رفت بیرون. لباسامو كه پوشیدم از اتاق زدم بیرون. خیلی خونسرد همه نشسته بودند و داشتند ورق بازی میكردند. شراره هم رفت بود یه استكان چایی برای خودش ریخته بود و یه شیرینی هم دستش بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه.

– دستشویی كجاست؟

شراره با دست بهم نشون داد. رفتم و یه دل سیر شاشیدم بعدشم خودمو جلوی آینه صاف و سوف كردم و از دستشویی زدم بیرون. مسافر من كه همه بهش میگفتند خاله، داشت روزنامه می خوند. با دیدن من روزنامه رو بست.

– خوب بود؟

– مرسی

شراره هم وایساده بود و نیگام میكرد.

– من دیگه برم خیلی دیرم شده.

– چایی میخوردی؟

– نه

شراره اومد جلو و شیرینی گاز زدشو بهم تعارف كرد. یه گاز به شیرینیش زدم. و یه نیشگون از لپش گرفتم .

– بذار ببینم كسی تو راهرو نباشه.

از تو چشمی بیرونو نیگا كرد و دروباز كرد. خداحافظی كردم و خاله هم صورتشو اورد جلو كه ببوسمش. منم بوسیدمش و زدم بیرون. از خونه كه اومدم بیرون هم می ترسیدم و هم خیالم راحت شده بود. فكر میكردم همه دارند بهم نیگا میكنند. انگار رو پوشونیم نوشته شده بود كه این یارو الان كس كرده.

سوار ماشین كه شدم زود یه زنگ به رفیقم زدم.

– الو سلام . به خیر گذشت.

– كس كش. كوفتت شه.

بعد از كلی كل كل كردن و تعارف ، راه افتادم و رفتم. یه ماه بعد دوباره هوس كردم برم. انگاری ترسم ریخته بود. با خودم كلی برنامه گذاشته بودم كه اینبار اون یكی رو میكنم كه از همه جوونتره. دلمم میخواست برای تنوع یه بار هم خود خاله رو بكنم. وقتی به موبایلش زنگ زدم فقط یه پیغام میشنیدم.

<< شماره مورد نظر شما مسدود می باشد. لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید >>

Date: January 26, 2018

One thought on “شراره و جنده خونه

  1. مطلقه هستم ۳۵ ساله از پیشوا و دارای یک پسر سه ساله که با خودم زندگی نمیکنه و بشدت تنها هستم.
    دنبال یک مرد مناسب و سرحال و هات هستم جهت اشنایی و دوستی. آیدی تلگرامم
    @Sinaaa_pilot

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *