این یک داستان تقریبا 80 درصد واقعی هست که یکم پیاز داغشو زیاد کردم و اینکه این داستان سکسی نیست و مربوط میشه به همجنسگرایی و حالا هر چه قدر میخواید فحش بدید و در ضمن این اولین باری هست که داستان مینویسم داستام از اون جا شروع شد که من قرار شد با یکی از دوستام بریم استخر اخه روزای آخر تابستون بود رفتیم که اخرین حال تابستونیمونم بکنیم اسم من عماد 18 سالمه قدم 170 و وزنم 60 موهایی خرمایی پوستی کمی برنزه بدن خیلی رو فرمی دارم شاید به دلیل این باشه که پارکور کار میکنم خلاصه جلوی استخر همدیگر رو دیدیم ولی یکی هم باهش بود پسری زیبا با قدی حدود 160 و وزنشم نمیدونم اما چاق نبود و سنشم 17 مو هایی لخت فندقی و چشمایی درشت و قهوهای روشن پوستی سفید من از همون اول که دیدمش دهنم آب افتاد و با خودم گفتم امروز روز منه یه سلام علیکی باهم کردیم فهمیدم اسمش آریاست ممد فرستادش بره 3 تا بلیت بگیره اسم دوستمه گفتم ممد این کونو از کجا بلند کردی گفت از سر کوچه میدی منم بکنم یدونه پس گردنی محکم که ملت بهمون نگاه کردن ممد کسکش این پسر خالمه تازه اومدن اینجا من دم خالت گرم خاست بزنه که جا خالی دادم بهش گفتم جنبه داشته باش بابا بریم پسر خالت منتظرته وقتی داشتیم لباسامونو عوض میکردیم فقط چشم به اون بود کونی متوسط و گوشتی پاهایی صاف کشیده دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم یه اوف کشیدم که نزدیک بود دومین پس گردنی هم بخورم تو استخر هر کاری کردم یکمی باهش تنها باشم مگه این ممد میگذاشت همش چشمش تو چشم من بود آریا هم ساکت بود و حرفی نمیزد من بیخیال شدم اون روز رفتم خونه شب و با فکر اون گذروندم و جیش بوس لالا از اون روز به بعد ندیدمش تقریبا فراموشش کردم تا روز اول مدرسه ها و دوبار درس درس درس من اون سال پیش دانشگاهی میرفتم رشته ی تجربی وارد کلاس که شدم یکی داد زد کون کلاس امد من کون که نه ولی کیر خواستید در خدمتم بیشتر یا تقریبا همه ی بچه های پارسال بودن یه سلام علیکی با همشون به خصوص ممد جونم کردیم و دبیر امد زنگ که خورد رفتیم بیرون و چون گند های مدرسه بودیم همش سر به سر سال پایینی ها میذاشتیم که دیدم آریا گوشه ی مدرسه تنها نشسته مال خودش و داره ساندویچ میخوره سریع از بچه ها جدا شدم رفتم پیشش سلام آریا سلام خوبی ممنون بفرما فلافل دیدم که فقط ته نونش مونده نه خودتون میل کنید که لبخنی زد یه ذزه راحت نبود منم به روی خودم نیوردم روز اول مدرسه چطوره خوبه بدک نیست راستی چه رشته ای ریاضی آهان پس بچه درس خونی یهو یکی از بچه ها من صدا کرد ببخشید من باید برم بای میبینمت لاشی خوب دلو قلوه میگرفتید خوب دیگه بریم زنگ خورد روزا همینطور میگذشت و من بیشتر بهش نزدیک میشدم اما اون نه شاید ازم میترسید نمیدونم برگ درخت ها زرد شده بود و هوا کمی سرد عاشق این جور هوا بودم دوست داشتم همیشه فصل ها اینجور باشه امتحانات ترم یکم شروع شده بود سرمنم تو درسا بود یه روز بعد امتحان تو راه خونه بودم ممد با بقیه رفته بودن قهوه خونه منم حال نداشتم برم دیدم چندتا سال پایینی دارن دعوا میکنن من داد زدم محکم تر بزنش که یه لحظه دیدم آریاست که داره از یه بچه تپل کتک میخوره دو نفرم دورشونو گرفتن من آمپرم رفت بالا رفتم دوتا که اونجا واستاده بودن تماشا که احتمالا از دوستای بچه بود رو از گردنشون گرفتن یه فشار پرتشون کردم کنار پسره منو دید که با رفیقاشو درگیرم اوم از پشت زد تو پهلوم منم نامردی نکردم یکی خوابوندم زیر چشمش که آریا بلند شد اومد کمکم جاتون خالی زدیم خوردیم که بیشتریشم من خوردم که چند تا مرد میانسال امدن جدامون کردم تو راه برگشت آریا ساکت بود خاستم سر حرفو باز کنم گفتم اونا کی بودن از همکلاسیهام واس چی بهت گیر دادن هیچی بابا بیخیال منم دیدم نمیخواد چیزی بگه اصرارنکردم یه پنج دفیفه ای ساکت بودیم که گفت تو چرا اومدی وسط دعوا دوست دارم یک دوما پسر خاله دوستمی ببخشید که بخاطر من درگیر شدی این حرفا رو نزن قابلی نداشت فوقش کمی لبمون زخمی شد یه ذره لباسم پره شد کمی هم مشت ولگد قابل شما رو نداره میشه 10 تومن که خندید منم یه لبخند زدم گفتم شمارتو میدی یکم اس بازی کنیم شبا بیکارم حوصلم سر میره منم همینطور رسوندمش دم خونشون خونه منم یه 200متری پایینتر بود رفتم خونه خیلی خوشحال بودم شب اولین اس دادمو یکم احوال پرسیو خوشو وشو وبعد بای بلاخره امتحانات تموم شد رابطی ما هم خیلی صمیمی شد بود ولی جلوی ممد و تو مدرسم زیاد باهم حرف نمیزدم اونم چند تا دوست پیدا کرده بود و دیگه تنها نبود یه شب که داشتم اس میدادیم گفتم که دوست دختر داری نه ندارم میخوای واست جور کنم نه راستش قبلا با یکی دوتا دوست بودم ولی نمیدونم چرا خوشم نمیاد درست مثل منی نمیدونم چرا بعد یکی دو روز زده میشم از دختر جماعت خلاصه همون شب بهش گفتم که یکی از بهترین دوستامی و ممنون که به حرفای دلم گوش میدی و مثل بقیه به ریشم نمیخندی گفت چرا بخندم دلیلی نداره و تو بهترین دوستمی که تا به حال داشتم یه چیزی بگم بگو باشه واسه بعد بای نگفتی باشه حالا و گرفتم خوابیدم از اون به بعد همیشه به فکرش بودم و خیلی اعصابم خورد بود نمی دونستم رو درسام تمرکز کنم میدونستم یه حسی بهش دارم حسی که تا اون موقع به هیچکی نداشتم حتی به خودم اجازه نمیدادم در موردش فکر بد کنم شعله های شهوتم خاموش شده بود دوست داشتم همیشه کنارش باشم لبهاشو ببوسم میدونستم که دارم عاشقش میشم این چه معنی میتونست داشته باشه یعنی من گی هستم کلا ریخته بودم بهم یه دلم میخواست بهش بگم ولی از طرفی میترسیدم بهش ابراز کنم و برای همیشه از دستش بدم اواسط زمستان بود همه جا پوشیده از برف بود اون روز از مدرسه تعطیل شدیم با آریا و ممد داشتیمم میرفتیم خونه که ممد جدا شد و گفت میخوام برم خونه یکی از بچه ها باهاش خداحافظی کردم راستی اینم بگم که بعد از ظهری بودیم هوا سرد بود دستام یخ کرده بود و آریا هم همینطور دستشو گرفتم تو دستم گفتم اوی چه هوای سردی دستام یخ کرده ول کن بابا الان یکی میبینه زشته زشت ممده بیخیال کسی نیست اینورا ولی اگه کسی اومد سریع ول کنی باشه ترسو خان یه دفه تو دلم غوغا شد سرما داشت پوست صورتمو میخورد و حالم خیلی بد بود آروم بهش گفتم اگه کسی رو دوست داشته باشی بترسی از اینکه اگه بهش بگی و اون ولت کنه چیکار میکنی چی بگم والا تو با تجربه تری حالا بگو دلو میزنم به دریا وبهش میگم یه لحظه نفسم گرفت ضربان قلبم بالا رفت کوچه خلوت بود انگار زمان منتظر منه تا حرفمو بزنم وایستادم چرا واستادی بریم دیگه اگه همجنس خودت باشه لبخند زد و گفت چی از جنس خودت باشه خیلی زیبا شده بود قلبم داشت از سینم میزد بیرون آروم گفتم عشقت خندش محو شد قیافش جدی شده بود با عصبانیت گفت عماد بزار این دوستیمون باقی بمونه خواستم حرف بزنم که گفت چیه میخوای چیکار کنی همتون مثل هم هستید بعضی وقتی از خودم متنفر میشم که چرا یه دوست خوب ندارم همه شما ها به من به چشم نگاه میکنید دستش و از تو دستام جدا کرد کم کم داشت گریه اش میگرفت وبرگشت که از پشت محکم بقلش کردم خواست خودش جدا کنه نذاشتم گفتم هیچ وقت عشق و با شهوت مقایسه نکن اینو که گفتم آروم شد اروم برش گردوندم صورتم نزدیک صورتش بردم هنو خیس بود و از شدت سرما سرخ شده بود میتونستم گرمای که از دهنش خرج میشد رو حس کنم آروم لبمو گذاشتم رو لبهاش یه دوثانیه نشده بود که صدای متور اومد سریع منو هل داد کنار ودوید سمت خونشون منم صداش کردم ولی فقط سرعتشو بیشتر میکرد ناگهان بغض سنگینی رو تو گلوم احساس کرد و اشک از چشمم سرازیر شد میدونستم که از دست دادمش تو راه خونه همینجور گریه میکردم خونه هم که رسیدم سربع رفتم تو اتاقم و درو بستم خوش بختانه کسی منو با این وضع ندید همینطور داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم و بیصدا گریه میکردم که یک پیامک برام امد ازآریا بود نوشته بود ممنون که عاشقمی و این بود آغاز رابطی سکسی ما فحش یادتون نره نوشته
0 views
Date: July 25, 2018