شیوا در آینه ۲

0 views
0%

8 4 8 9 88 8 7 8 8 1 8 2 8 9 86 9 87 قسمت قبل وقتی کسی توی زندگی ت نیست آدم ها خیلی راحت و معمولی میان و میرن نه اومدن شون خوشحال ت می کنه نه رفتن شون نه حتا بعد از چند وقت تو ذهن و خاطرت هستن آدمها در واقع یه رهگذر هستند که هر روز خیلی ساده از کنارشون می گذری می بینی شون ولی نمیشناسی شون اما وقتی دلت جایی پیش کسی گیر کرده و جا مونده همه ی این رهگذران صفات آشنایی دارن که تداعی کننده حرکات و حالات اون هستن با خودم فکر میکردم که من و شیوا به حدی از بلوغ رسیدیم که نخواهیم به راحتی وارد فاز عاشقانه زندگی بشیم هر دو مون بیش از اینکه به معشوق نیاز داشته باشیم به دوست نیاز داریم کسی که بودنش آرامش بده کسی که گرمای وجودش دلت رو گرم کنه و بهش اعتماد و اطمینان داشته باشی تاریک شده بود ساعت ده بود از درد گردن بیدار شدم گرسنه هم بودم آماده شدم و زدم بیرون خیابون ها داشتند خلوت می شدند آدمهای کمی پیاده اینطرف و اونطرف می رفتند به تلفن م نگاه کردم شیوا تشکر کرده بود منم تشکر کردم و براش بوس فرستادم رفتم رستوران و یه سالاد سزار سفارش دادم با آرامش خوردن سالاد رو نیم ساعت طول دادم وقتی از رستوران اومدم بیرون یه سیگار آتیش زدم و پیاده سمت خونه راه افتادم یادم نیست به چی فکر میکردم ولی خوب بودم فردا و روز بعد از شیوا خبری نبود براش یه پیام فرستادم و نوشتم که وقت کردی بیا گره بی حوصلگی و دلتنگی های مان را به گرمای نگاه و لبخند زیبایت باز کنیم بعد از چند لحظه نوشت عجب مخ زنی هستی و بعدش هم یه ایموجی خنده فرستاد غروب زنگ زد گاهی آدم ها را پیش خودت توی افکارت خیلی بزرگ می کنی حتا گاهی جسورتر میشوی و با خودت آنها را قضاوت می کنی و حکم های بی رحمانه برایشان صادر می کنی ولی واقعاً چقدر از آدم روبرویت خبر داری و چه میدانی که به پیش بینی و تحلیل رفتار و شخصیت ش نشسته ای قرار شام گذاشتیم گفت ساعت نه میام دنبالت رفتم خونه دوش گرفتم و اصلاح کردم یه پیرهن سفید و جین آبی با کفش قهوه ای عسلی که با کمربند و ساعت مچی م ست شده بود پوشیدم از خونه زدم بیرون به شیوا زنگ زدم و گفتم کجا هستم با یه دویست و شش نقره ای اومد سوار شدم دست دادیم نگاهش کردم همون جوری بود فقط لباس هایش تغییر کرده بود گفت در مقایسه با تو تغییر زیادی نکردم گفتم خودت مهمی عزیزم وگرنه این لباس ها که آخر شب اینور و اونور پخش میشن خندید گفت ای بی شرف اصلا از این خبر ها نیست بیخود از این فکر ها نکن با همین لباس ها تا آخر شب می شینم گفتم بعضی وقتا برای تنوع با لباس هم خوبه حال می ده گفت با مزه شدی آقا بهنام با خودم فکر کردم که زیادی حاضر جواب شدم من و شیوا تازه باهم آشنا شدیم و هنوز چارچوبی برای رابطه مون تعریف نکردیم و ممکنه شوخی های جنسی باعث آزردگی ش بشه سعی کردم آروم باشم برای چند لحظه بین مون سکوت برقرار شد گفت بهنام استرس دارم تکرار کردم استرس برای چی ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم پیاده رو خیابون ولیعصر رو به بالا ادامه دادیم گفت الان تقریبا چهار سال میشه که من هیچ رابطه ای با کسی نداشتم بعد از جدایی واقعا ارتباط برقرار کردن با دیگران برام سخت شده درسته که الان خوشحالم درسته که از اینکه الان کنار تو هستم راضی م اما این بخاطر اقناع درونی منه و شاید هیچ ربطی به شخصیت من نداشته باشه راه رفتن کنار شیوا خوب بود مانتو بلند مشکی پوشیده بود یه روسری مشکی کوتاه که موهاش از هر طرف بیرون بود رژ لب قرمزی که توی قاب مشکی روسری و موهاش به پوست روشن و لطیف ش میومد ادامه داد اما با همه ی این حرفا دلم چیز دیگه ای می خواد دلم نمی خواهد ادا و اطوار در بیارم دلم می خواد خودم باشم دستم رو گرفت و گفت از همه مهمتر اینکه دلم می خواد تو خودت باشی ما هر دوتا بزرگ شدیم خیلی راحت میتونیم رفتار واقعی از غیر واقعی رو تشخیص بدیم حتما دلمون نمی خواد همدیگه رو فریب بدیم دستش رو بوسیدم و گفتم دقیقا همون چیزایی رو که تو دلم بود گفتی قربون قد و هیکلت برم دستم رو بردم سمت پهلوهاش و یه بوس فوری و کوچولو از لباش کردم هر دو راحت شده بودیم دیگه معلوم بود که رابطه مبتنی بر صداقت و همدلیه این شکل رابطه بهترین نوع رابطه است حتا توی روابط زناشویی هم اگر اصل بر صداقت باشه خیلی سوتفاهم ها پیش نمیاد تا پارک وی رفتیم صحبت کردیم از خیلی چیزها از اتفاقات اطراف خودمون تا کامنتهای زیر داستان های شهوانی کلی هم خندیدیم دیگه گرسنه شده بودیم با تاکسی رفتیم تجریش بعد تا کباب شمرون دوباره پیاده رفتیم من تا حالا نرفته بودم شلوغ بود رفتیم طبقه سوم که نمای شیشه ای داشت و می شد اطراف رو دید با بی آر تی برگشتیم سمت محل پارک ماشین شیوا سوییچ رو داد بهم و گفت لطفاً خودت بشین می خوام مثل یه خانوم بنشینم و لم بدم خیلی وقته این کارو نکردم گفتم با کمال میل راه افتادیم گفتم خوب الان دلمون می خواد کجا بریم دستش رو گذاشت رو دستم و گفت هر جا دلت خواست من فردا تعطیلم گفتم خوب یعنی من کلا پایه م هر کاری دلت خواست بکن خندید گفت یعنی از این واضح تر م می شد گفت هر دو خندیدیم و صدای موزیک رو بلندتر کردم و راه افتادیم سمت خونه ی من خیابون ها خلوت بود زود رسیدیم ماشین شیوا رو بردم تو پارکینگ پشت ماشین خودم گذاشتم و رفتیم بالا چراغها رو که روشن کردم شیوا یه واویی گفت و ایستاد آفرین آفرین چه خوش سلیقه و تر و تمیز اصلا به این خونه نمیاد یه مرد مجرد توش زندگی کنه گفتم نظر لطفته ولی همیشه اینجوری نیست یه وقتایی که حوصله ندارم تا یکی دو هفته حتا زباله ها رو هم نمی برم روی دیوار چند تا عکس برهنه بود که با نورپردازی موضعی از فضای خونه جدا شده بود ند و بیشتر به چشم میومد ن شیوا گفت پس نودآرت اینه گفتم آره اینا برای چند سال پیشن بیشتر دوران دانشجویی الان دیگه حوصله اینجور کارها رو ندارم ای بابا به ما که میرسی بی حوصله میشی گفتم شما که تاج سری جون بخواه هر وقت دوست داشتی بگو ازت بگیرم کمکش کردم لباس هاش رو در بیاره زیر مانتو یه تاپ مشکی پوشیده بود و یه شلوار پارچه ای مشکی کفشهای پاشنه بلندش رو در آورد براش دمپایی بردم گفتم مردونه ست ببخشید چیزی دوست داری برات آماده کنم فقط چای کتری گذاشتم با شلوارک و تی شرت برگشتم پیش شیوا داشت عکس ها رو نگاه میکرد پرسید مدلها کی هستن گفتم اون دوتا یکی هستن بقیه فرق میکنن خب گفتم اون دوست دختر دوره دانشگاه بود سال سوم و چهارم باهم بودیم بعد ها مهاجرت کرد و رفت فرانسه اونجا نقاشی می کنه اون یکی لیلاست گفت خوش هیکل بوده چرا از دست دادی ش مدل خوبی بود ولی جور نبودیم باهم دنیا هامون فرق داشت اون عکسه مشتری بود بعد از چند بار رفتن اومدن بالاخره یه روز گفت می خوام چندتا عکس لخت ازم بگیری شیوا با تعجب گفت واقعا مگه اینجا هم از این کارها میکنن گفتم قبلاً کم بود اما توی سالهای اخیر بیشتر و بیشتر شدن تقریبا هر دو هفته یکبار یه همچین موردی پیش میاد اونوقت تو چکار می کنی بستگی به حالم داره اگه حال داشته باشم انجام میدم بعضی وقتها هم دوستای مشتری های دیگه هستن و بهشون وقت میدم یه روز دیگه بیان بعد عکس ها رو کجا چاپ می کنی چاپخانه آشنا هستن از این چیزا زیاد میزنن فقط باید کپی نکنن بعدش این عکاسی منجر به سکس و این چیزا هم شده دروغ چرا آره بعضی وقتا سکس هم می کنیم خندید گفت ای جان بهنام بریم ازم عکس بگیر توروخدا الان بریم واسه عکس بریم یا برای سکس گفت راستش الان که برای عکس آماده نیستم از پشت بغلش کردم و گفتم خوب عشقم سکس که اینجا بهتره دستم رو از یقه ی تاپ ش بردم سمت سینه اش حجم لطیف و خواستنی سینه اش به تسخیر انگشتام در اومد و نوازش آرامی رو با دست دیگه م روی باسنش شروع کردم گردنش رو به سمت دیگه خم کرد و پوست ش رو جلوی لبهام گذاشت و بوسه های کوچیک و داغی از گردنش کردم کمی چرخید و لبهاش رو به لبهام داد و چرخید لب تو لب بودیم چشمهاش چه تماشایی بود لبهاش چه گرم و مستی آور من از احساس توی چشماش مست بودم بوسه های من به پشت پلکهای بسته اش رسید و با زبونم ابروها و پشت پلکهاش رو لیس می زدم بی اختیار شده بود و خودش رو تو آغوش م رها کرده بود باز لب ها مون بهم رسید و غرق بوسه بازی شدیم که ی هو صدای سوت کتری بلند شد و چشم تو چشم و لب رو لب خنده مون گرفت و از هم جدا شدیم من رفتم سراغ چای دم کردن و شیوا نشست روی کاناپه و تی وی رو روشن کرد و رفت روی کانال موزیک بعد بلند شد و شروع کرد با آهنگ رقصیدن پیچ و تاب تن خواستنی ش تمام حواسم رو به خودش می کشید باسن قشنگ ش رو تکون می داد سینه هایش رو نوازش میکرد و حرکت دستهاش رو تا گودی کمر و روی باسنش می برد داشت غوغا می کرد شیوای دوست داشتنی من به سمتش رفتم خواستم باهم برقصیم نزدیکش که شدم آروم هلم داد روی کاناپه و به رقصش ادامه داد سیگاری آتش زدم و محو تماشای شیوا شدم و از جنبیدن این حجم زیبا و رویایی از چرخش و شیدایی شیوا در هاله ای از دود که رخوت خاصی رو به جونم می ریخت لذت می بردم خسته شد و نشست روی پام سیگار رو ازم گرفت و کام کوچیک ی ازش کشید و بر وهم دود گرفته ی فضا اضافه کرد دستم رو پشت ش گذاشتم با سرانگشت نوازش دوار و کوتاهی رو روی پوستش آغاز کردم مثل همه ی خانوم ها داشت کیف می کرد خودش رو کش می داد انگار که داشت رازهای تازه ای از وجودش رو دوباره کشف می کرد قلقلک ش میومد و گاهی می خندید وای نکن بهنام داری دیوونه م می کنی دقیقا رفتی سراغ نقطه ضعفم گفتم ای جان قربون نقطه ضعفت برم من بعد از چند لحظه گفتم شیوا جان بریم تو تخت چشماش خمار بود با تکون دادن سر تایید کرد بلندش کردم و باهم رفتیم تو تخت به شکم خوابید و گفت بهنام ادامه بده دستات جادو می کنه وای چقدر دلم می خواست گفتم میخوای یه مقدار بهترش کنم گفت هرکاری دوست داری بکن فقط دستت رو برندار از پشتم گفتم فقط یه دقیقه بدون اینکه منتظر جوابش بشم بلند شدم و موبایل م رو آوردم یه پلی لیست ساکسیفون داشتم با صدای خیلی کم گذاشتم پخش بشه روغن زیتون سیاه آوردم و نور اتاق رو خیلی کم کردم و کنار شیوا دراز کشیدم دستم رو بردم زیر شکمش سگک شلوار رو باز کردم شیوا گفت ای شیطون داری میری سراغ قسمت مورد علاقه ت گفتم می دونی که تو لیست آرزوهام بودی کمی باسنش رو بلند کرد و شلوار ش رو از تنش در آوردم بند سوتین رو هم باز کردم و تاپ و سوتین رو باهم از تنش در آوردم بعد دستم و بردم زیر شورتش روی باسنش و آروم شروع کردم نوازش کردن و کم کم شورتش رو از تنش در آوردم حالا تن برهنه ی شیوا خیلی معصومانه روی تخت قرار گرفته بود شیوا با آرامش دراز کشیده بود گفت بهنام خودت هم لخت شو لباسهام رو در آوردم و پشت شیوا نشستم دستهام رو روی کتف ش گذاشتم و شروع کردم ماساژ دادن پوستش نرم و نازک بود و زیرش هیچ چربی نداشت حرکات دستهام رو از وسط به سمت بیرون ادامه دادم کمی که پوستش گرم شد روغن زیتون رو برداشتم ریختم کف دستم تا گرم بشه و گذاشتم تا قطره قطره بچکه رو تن ش شیوا تو عالم خلسه بود بقیه روغن رو به کف دستهام مالیدم و گذاشتم شون روی پشت شیوا و حرکات رو با فشار بیشتر و ریتم آرام تری ادامه دادم بعد از سکوت طولانی به شیوا گفتم چطوری گفت دارم میمیرم از خوشی تو چقدر خوب ماساژ میدی وای بهنام خیلی خوبه دستهایم تو گودی کمرش بود به آرامی روی لپ هایش باسنش دست کشیدم نفس عمیقی کشید دستم رو تا خط زیر باسنش کشیدم و دوباره به سمت بالا برگشتم شیوا عجب باسنی داری لامصب گفت ادامه بده چه حالی می ده آخ جان یه کم محکم تر همچنان داشتیم می کردیم که دندونهاش رو فرو کرد توی بازوم و یه گاز محکم گرفت داشتم حال میکردم واقعا لبم کنار گوش ش بود توی گوشش نفس می کشیدم و آروم حرف میزدم داشتم از شدت لذت دیوونه میشدم شیوا هم کم تر از من نبود من دیگه به اوج رسیده بودم به شیوا گفتم تمومش کنم گفت آره سرعت و عمق سکس رو بیشتر کردم و بعد از بیست سی ثانیه در حالیکه فشار خیلی زیادی احساس میکردم با فریاد ارضا شدم و بی اختیار افتادم کنار شیوا خیس عرق بودم دیگه هیچ انرژی نداشتم ولو شدم رو تخت شیوا هم خسته و بی حال افتاده بود بعد از چند لحظه که یه کم سرحال شدم پاها ش رو نوازش کردم رفتم بالاتر و گردنش رو بوسیدم و موهاش رو نوازش کردم صورتش رو بوسیدم و گفتم مزه ی هم آغوشی واقعی یادم رفته بود عالی بودی شیوا جون چه لذتی تو تنت خوابیده بود بی شرف حرف نمی زد تو چشمام نگاه میکرد دست روی صورتم کشید و لبهام رو بوسید 8 4 8 9 88 8 7 8 8 1 8 2 8 9 86 9 87 3 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

Date: May 20, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *