وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کرد تمامی شهر رو می تونست ببینه حتی بیرون از شهر و جایی که قرار بود بهترین سکسی که تا اون روزداشته رو تجربه کنه اون به مونا نگفته بود که کجا می خوان برن با اینکه به خوبی می دونست این یکی از خطرناکترین بازیهای اونه . مونا به اون اطمینان داشت و اونو در انجام کارش آزاد گذاشته بود تازه کمی هم از سورپریزی که در انتظارش بود هیجانزده بود و دوست داشت هر چه زودتر موعد قراری که علی وعده کرده بود برسه .
رابطه اونا با یه دعوا شروع شده بود سر تساوی حقوق دختر و پسر توی دانشگاه سر کلاس معارف. از اون به بعد اونها خیلی با هم خوابیده بودند و خیلی همدیگر رو کرده بودن و هر دفعه هم خشونت بیشتری در این کارشون بود اونا می خواستن مرزهای درونش رو بشکنن و گاییدن رو با آزادی کامل و بدون قید و بند تجربه کنن.و دست سرنوشت اونها را به درستی به هم رسونده بود چون هر دوتاشون هم عاشق سکس توام با خشونت و درد بودند. هیچ وقت از رابطه سکسی شون تو دانشگاه با سایر دوستاشون صحبت نمی کردن و همیشه از تعریف اون تفره می رفتن چون معلوم نبود اگه یکی از دوستاشون از رابطه خشونت آمیز اونا باخبر می شد چقدر بهشون می خندید یا شاید هم سرزنششون می کرد. و اونها همیشه از عکس العمل بقیه نسبت به رابطه خودشون می ترسیدن.
روز موعود فرا رسید مونا از پنجره ماشین بیرون رو نگاه می کرد هیچ حرفی نمیزد و فقط برای یه سکس درست و حسابی به سبک خودش لحظه شماری می کرد وقتی به اتوبان بیرون شهر رسیدن با خودش فکر کرد شاید باز هم ویلای بهزاد خالی شده و باید بریم اونجا ولی بعد از گذشت نیم ساعت از جاده فرعی که باید به ویلای بهزاد می رفتن گذشتن ولی علی به اونجا نرفت تقریبا سی کیلومتری از شهر دور شدن کنار جاده یه جاده فرعی خیلی باریک میون درختهای کنار جاده وجود داشت که اگر با دقت نگاه نمی کردی اصلا متوجه نمی شدی که یه جاده است وقتی به خودش اومد دید که اونا دارن کنار جاده یه جایی وسط درختها می ایستن اونجا اینقدر خلوت و ترسناک بود که با خودش فکر کرد شاید هیچ وقت دیگه ای و با هیچ کس دیگه ای غیر از علی قبول نمی کرد که به یه همچین جایی بیاد چون احتمال زنده برگشتنش خیلی کم بود !
علی گفت خوب رسیدیم خوشگله اگه می شه از ماشین پیاده شو. اونم وقتی دید علی پیاده شد و اومد طرفش پیاده شد.علی گفت خوشگلم تو اونجوری که باید برای کار امروزمون لباست مناسب نیست. فکری براش کردی؟ ناگهان قبل از اینکه چیزی بفهمه دید که علی دست به کار شد اونو به سمت در عقب ماشین کشید و حولش داد تا به ماشین تکیه کنه خوب مونا می دونست که اینجا علی هر کاری که دلش می خواست می تونست بکنه بعد علی شروع به لخت کردنش کرد. اول تاپش رو در آورد البته موقعی که اونو از سرش در می آورد چون به سرعت و وحشیانه این کار رو کرد با ناخن خودش خراش بدی رو سر مونا گذاشت . این چیزا زیاد برای مونا اهمیت نداشت چیزی که مهم بود این بود که درسته اونجا زیاد جای عمومی ای به نطر نمی رسید ولی خوب یه جای کاملا خصوصی هم نبود هر لحظه ممکن بود کسی سر برسه و اونو تو اون وضعیت ببینه و این برای مونا خیلی سخت بود چون تا حالا جلوی غریبه ها حتی استرژ تنگ یا دامن کوتاه هم نپوشیده بود چه برسه این که بخواد تو فضای بیرون از خونه لخت باشه. ولی حالا در موقعیتی نبود که تصمیم بگیره حالا دیگه دامن و شرتش هم تا سر زانوهاش پایین اومده بودن حالا دیگه اگه مقاومت می کرد یا فریاد هم میزد فقط به ضرر خودش بود یا خودش رو بیشتر زخمی می کرد یا باعث میشد کسی رو خبردار کنه. برای همین هم اجازه داد تا علی حسابی لختش کنه بعد علی یه تیکه پارچه چرمی مشکی که بالاش یه بند چرمی داشت رو به کمر مونا بست اون دقیقا از همون لباسهایی بود که تو عکس اینجور سکسهای ماژوخیسمی دیده بود ولی نمی دونست که علی اونو از کجا آورده اون پارچه چرمی تا سر رونهاش اومده بود و اونو قلقلک می داد ولی خوب مونا احساس کرد که ازش خوشش می یاد چون یه جورایی اونو تحریک می کرد حداقلش هم این بود که اقلا خودش یه جور پوشش بود جون روی کسش رو تا سر رونهاش پوشونده بود. بعد احساس کرد که دستهاش دارن رو به بالا کشیده می شن و خودش فهمید که علی از اون می خواد که صاف بایسته بنابراین تا دستهاش زیادتر کشیده نشدن خودش رو یه کم بالاتر کشید و صاف ایستاد . بعد دید که علی توی ماشین داره دنبال چیزی می گرده. وقتی دید که علی از اون زیر یه صلیب بزرگ چوبی در آورد تقریبا نفسش بند اومد . علی اون صلیب رو به پشت روی شونه هاش مالید و سنگینیش رو روی شونهای مونا ول کرد طوری که صلیب بین کمر مونا و در عقب ماشین قرار گرفت وزن اون صلیب برای شونه های ظریف مونا واقعا زیاد بود ولی اون تحمل می کرد بعد دستهای مونا رو به طرف عقب برگردوند ومجبورش کرد تا صلیب رو بگیره و دستش اینطوری درگیر باشه تا نتونه با دستهاش کاری بکنه حالا دیگه دستهای مونا به پشتش بود درست مثل کسی که دستهاش رو از پشت بستن ولی سنگینی صلیب باعث شده بود که کمرش رو خم کنه تا نگه داشتن صلیب براش آسونتر باشه . علی گفت حالا پستونهای خوشگلت دیدن داره و اومد جلوش تا قشنگ پستونهاش رو ببینه چون کمرش رو خم کرده بود پستونهای گرد و خوشگلش آویزون شده بودن بعد گفت این دقیقا چیزی نیست که من می خوام رفت و از تو ماشین چند تا گیره آورد. مونا اون گیره ها رو به خوبی یادش می اومد اون گیره ها گیره های مخصوص نوک پستون بودن که اونها رو دایی علی پارسال از سوپد براش فرستاده بود و علی هم تو جشن تولد مونا بهش هدیه داده بود و همون شب تولد هم یکبار ازش استفاده کرده بود ولی از اونجایی که دردش برای مونا غیر قابل نحمل بود اون هدیه تولدش رو برگردونده بود و بعد از اون یه بار هم دیگه ازشون استفاده نشده بود. با این حال الان دیگه کاری از دستش بر نمی یومد بنابراین بی مقاومت ایستاد تا علی یه ساک حسابی سینه هاش رو بزنه این احساس خیلی خوبی بود ولی اتفاقی که قرار بود بعدش بیفته و درد اون گیره ها باعث می شد که زیاد از اون احساس مکیده شدن سینه هاش حالی نبره . لحظه ای که ازش می ترسید رسید و علی یکی از گیره ها رو بین انگشت شصت و سبابه اش گرفت و باز کرد و به سینه مونا نزدیک کرد مونا فقط نفسش رو حبس کرده بود و دندونهاش رو به هم فشار می داد تا صدایی ازش در نیاد و کسی از اهالی اون دور رو بر خبر دار نشه و به اونجا نیاد وقتی گیره نوک پستونش رو تو خودش گرفت درد اون از نوک سینه تا تمام بدنش نفوذ کرد از ته دل دلش می خواست می تونست جیغ بزنه و کمی از دردش رو اینجوری خالی کنه ولی حیف … وقتی علی شروع به مکیدن اون یکی پستونش کرد برای اولین بار آرزو کرد کاشکی فقط یه پستون داشت علی اون یکی گیره رو هم آویزون سر پستونش کرد و اینجا بود که دیگه اشکهای ریز مونا از چشمهاش سرازیر شد بدون هیچ صدا یا فریادی. عکس العمل علی اینجا فقط یه چیز بود : گریه نکن کس قشنگم !
بعد اون دو تا گیره رو با زنجیر مخصوص به هم وصل کرد و یه تیکه چرم کوچولوکه شباهت زیاد به یه نوع دستگیره برای اون زنجیر داشت به وسط زنجیر آویزون کرد اینها همه از ملحقات اون دوتا گیره بود که داییش براش فرستاده بود. بعد گفت ناراحت نباش خودم می دونم که تو چقدر دوست داری با شلاق من کتک بخوری بعد از اون تیکه چرم که به زنجیر آویزون بود گرفت و اون رو به بالا کشید در نتیجه زنجیر و پستونهای مونا هم بالا می اومدن اونقدر اونها رو بالا می کشید که مونا هر لحظه امکان می داد که گیره ها دیگه دارن باز می شن ولی این اتفاق هیچ وقت نیافتاد و سینه های اون اونقدر بالا می رفتن که مونا فکر می کرد که دیگه دارن کنده می شن دیگه نتونست خودش رو نگه داره یه قدم جلو اومد و یه دفعه از پشت افتاد روی صلیبی که با دستهاش از پشت نگه داشته بود. زمین برای بدن نرم و لطیفش زیادی زبر و خشن بود سعی کرد خودش رو بلند کنه تو همین لحظه علی با شلاق بلندی شروع به زدنش کرد اون ضربه هاش رو بیشتر بین سینه ها و روی کس مونا میزد . مونا دیگه واقعا نمی دونست کدومش رو باید تحمل کنه درد شلاق یا درد زمین خوردن و لولیدن روی زمین پر از سنگ و خاک رو. بعد برای چند لحظه همه چی تموم شد مونا با تمام خوش بینی ای که براش مونده بود فکر کرد شاید علی دلش برای اون سوخته بعد احساس کرد که علی داره اونو از رو زمین بلندش میکنه آره علی اونو بلند کرد ولی روی سینه هاش خوابوند. مونا قدرت هیچ عکسالعملی رو نداشت بعد چند لحظه لبه یه چیز تیز رو روی شونه ها و پشتش احساس کرد بعد با همون جسم تیز که مونا اصلا نمی دید چی هست روی لبهای کسش و چوچوله اش کشید اون رو طوری به کسش می مالید که انگار داره کیرش رو رو کس مونا می ماله برای چند لحظه هم که شده مونا احساس خوبی بهش دست داد با همه دردی که کشیده بود و با اینکه احتمال می داد هر لحظه ممکنه اون جسم تیز کسش رو زخمی کنه ولی ترجیح می داد علی به این کارش ادامه بده اون داشت در حقیقت براش جق می زد ولی با چی خودش هم نمی دونست. بعد احساس کرد که پاهش باز شد و یه چیز سنگین روی ساق پاش افتاد اون همون صلیبی بود که دستش گرفته بود دیگه پاهاش رو نمی تونست تکون بده تنها کاری که می تونست انجام بده این بود که صورتش رو تاجایی که ممکنه از زمین فاصله بده تا سنگهای روی زمین صورتش رو اذیت نکنه . حتی با هر نفسی هم که می کشید درد رو توی سر پستونهاش احساس می کرد .
بعد چند دقیقه علی گفت چیه زنگ تفریح می خوای ؟ ولی من طاقت ندارم بعد همونطور که مونا دمر خوابیده بود و پاهاش باز بود کیرش رو یکدفعه تا ته توی کس مونا فرو کرد برای یک لحظه تمام دنیا دور سر مونا چرخید و تا قبل از اینکه بخواد خودش رو با موقعیت جدید وقف بده و کیر کلفت و بلند علی رو تو کسش بقبولونه علی کار خودش رو کرده بود و با حرکات سریع و بدون وقفه داشت کیر خودش رو تو کس خشک و تنگ اون با شدت جلو و عقب می برد این حرکت برای مونا اصلا لذتی نداشت چون درد اون خیلی بیشتر از حتی گیره هایی بود که نوک پستونهاش رو فشار می دادن . با همه اینها مونا اینقدر حشری بود و اینقدر درد کشیده بود که تصمیم گرفت با این کار اون هم حال خوش رو ببره دستش رو هر طوری که بود به چوچوله اش رسوند تا حداقل بتونه با مالوندن اون درد کس خشک و تنگش رو کمتر احساس کنه ولی هیچ فایده ای نداشت چون حتی دستش هم دیگه قدرت لازم رو برای مالوندن و جق زدن چوچوله اش نداشت هر کاری که می کرد نمی تونست سرعت لازم و ریتم لازم رو به دستش بده بعد از این حتی حس اینکه دستش رو برگردونه هم نداشت و دستش با ابنکه از اینکه زیرش مونده بود درد می کرد قدرت برگردوندنش رو نداشت. بعد از چند دقیقه احساس کرد که علی روش دراز کشید و همینطور گرمی خاصی رو تو کسش احساس کرد فهمید که علی آبش اومده و خیالش یه کم راحت شد و نفس عمیقی کشید . علی از روش بلند شد و دستش رو گرفت و مونا رو هم برگردوند ولی اون اصلا حس بلند شدن نداشت و همونجا به پشت خوابید دستش رو طرف کسش برد روی اون گذاشت مایع گرمی که همون آب علی بود از زیر سوراخ کسش سرازیر شده بود و دستش رو حسابی خیس کرد علی بلند شده بود. رفت طرف صلیب اون رو برداشت و برد به یه درخت تکیه داد و شلاق رو هم برداشت و به یه گوشه برد. مونا کم کم حالش جا اومد بلند شد و نشست اولین کاری که کرد اون گیره های لعنتی رو از رو سر پستونهاش در آورد ولی اونها اینقدر محکم چسبیده بودن که حتی دست زدن و در آوردنشون هم برای اون درد زیادی داشت به هر مصیبتی که بود اونها رو در آورد و همونطور لخت نشسته خودش رو به نزدیکترین درخت رسوند تا بهش تکیه کنه براش عجیب بود که چرا اصلا مهم نیست که لخت لخت توی یه جنگل خارج از خونه و تو یه محیط باز نشسته و اصلا هم اظطراب و ترسی از اینکه کسی اون رو تو اون حالت ببینه نداره. چند دقیقه ای احساس کرد که خوابیده بعد وقتی چشماش رو باز کرد دید که علی داره با طنابی اون رو به همون درخت که بهش تکیه کرده بود میبنده هیچی نگفت و هیچ کاری هم نکرد انگار که اون ساعتها آخرین ساعتهای عمرش بود به خاطر همین هیچ اعتراضی نسبت به وقایع دو رو برش نداشت در ثانی می دونست که اصلا کاری از دستش بر نمی یاد . تو ماههای گذسته فهمیده بود که علی هر کاری که بخواد می کنه و از همون اول هم با هم طی کرده بودند که این نوع سکس رو با هم تجربه کنن چون هر دو تاشون هم طالب اینطور سکس بودن ولی این بار خیلی شدید تر و دردناکتر از همیشه بود با این حال مونا همه اینها رو حق علی می دونست و شاید هم برای همین بود که اجازه هیچ اعتراضی به خودش نمی داد تازه تو چند ماهی که با هم رابطه داشتن همیشه این مونا نبود که درد می کشید چندین بار هم علی نقش برده رو بازی کرده بود و مونا از کتک زدن و اذیت و آزار اون لذت برده بود حتی چند بار کون علی رو با خیار و موز و این جور چیزها خشک خشک کرده بود و از فریادهای علی هر جفتشون لذت برده بودن در ثانی قرار این دفعه رو هم با نوافق همدیگه گذاشته بودن و هر چند که علی چیزی در مورد جزپیات نگفته بود ولی گفته بود که این دفعه یه جور سورپریز براش داره و با دفعات قبلی فرق می کنه و مونا هم که عاشق سکسهای جدید و متنوع بود و از طرفی هم به علی اطمینان کامل داشت بدون هیچ قید و شرطی قرار اون رو پذیرفته بود.
خلاصه علی دستهای اون رو به طرف بالا و پشت سرش برد و اون رو محکم به درخت بست طوری که رو زمین نشسته بود و پاهاش کمی باز بود و کسش قشنگ از لای پاش معلوم بود سینه های قرمز و متورمش هم چون دستهاش به پشت سرش رفته بود حسابی بیرون زده بودند و خودنمایی می کردند.اینقدر محکم بسته شده بود که کتفهاش داشت از جای خودش در می اومد و پوست خشن تنه درخت رو رو پشتش به خوبی حس می کرد. بعد پاهای مونا رو از هم باز کرد تا جایی که ممکن بود چون تو این چند ماهه فهمیده بود که بدن مونا بیشتر از اونی که باید نرمه و بدون آسیب رسوندن به اون می تونه جاهای مختلف بدنش رو به هر صورتی که می خواد قرار بده . پاهاش رو حسابی به طرفین باز کرد . بالا برد و با طناب قوزک پاهاش رو تک تک به همون درخت بست حالا دیگه کس مونا درست مثل یه گوشت اضافه ای که از وسط دو تا رون در اومده باشه بیرون زده بود حتی سوراخ کونش هم کمی باز شده بود و از روبه رو قشنگ معلوم بود. مونا سعی می کرد تا در همون حالت موقعیت راحت تری برای خودش پیدا کنه تا اقلا راحت تر بتونه نفس بکشه ولی هیچ فایده ای نداشت هیچ حالتی غیر از حالت ممکن براش وجود نداشت و باید باهاش کنار می اومد علی همونطور لخت اومد طرفش کیرش رو طرف صورتش گرفت و به دهنش نزدیک کرد مونا که منظور اونو خوب می فهمید سریع شروع به لیسیدن کیر علی کرد و بعد که حسابی خیسش کرد اون رو تا جایی که می تونست تو دهنش فرو می برد اونقدر که سر کیر کلفتش رو تو حلقش احساس می کرد و این کار باعث می شد احساس اق زدن و حالت تهوع بهش دست بده ولی خوردن کیر اون هم با این روش بیشترین حال سکسی رو بهش می داد و این رو هم خودش هم علی به خوبی می دونستن و علی هم از این کار لذت زیادی می برد چون با سر کیرش به خوبی تنگی حلق مونا رو حس می کرد و این خیلی تحریکش می کرد . همونطور که مونا مشغول مکیدن کیر علی بود علی سینه های اون رو با شدت می کشید و سر اونها رو محکم فشار می داد گاه گاهی هم با کف دست محکم زیر سینه هاش می زد به طوری که تا چند ثانیه سینه های نرم و قشنگش می لرزید و بالا و پایین می رفت ولی مونا اینقدر از مکیدن کیر اون لذت می برد که درد ناشی از این کارای علی اصلا اذیتش نمی کرد و تازه بیشتر هم لذت می برد.علی کیرش رو از دهن اون بیرون آورد و رفت سر وقت کسش اول دو تا از انگشتهاش رو تو کس اون فرو کرد و با انگشت شصتش چوچوله اش رو می مالید مونا این کار رو خیلی دوست داشت چون همیشه احتیاج داشت وقتی یه چیزی تو کسش بود با دستش چوچوله اش رو بماله و این کار رو همیشه انجام می داد ولی حالا که دستهاش بسته بودن و خودش امکان این کار رو نداشت نهایت آرزوش بود که علی این کار رو براش انجام بده. ولی علی خیلی زود این کار رو قطع کرد چون همه انگشتهاش رو لازم داشت برای کردن کس تنگ مونا و خیلی زود همه انگشتهاش رو داخل کس مونا کرد طوری که حتی قسمتی از کف دستش هم تو کس اون که حالا تازه کمی هم به خاطر تحریک جزپی مونا بر اثر مکیدن کیر علی و کمی هم به خاطر باقیمونده آب کیر علی خیس شده بود فرو رفت. مونا احساس درد شدید توام با لذت داشت و این همه اون چیزی بود که از یه سکس کامل انتظار داشت. بعد علی رفت و اون صلیب رو دوباره آورد و کون مونا رو بلند کرد و صلیب رو زیر کونش گذاشت این کار باعث شد که سوراخ کس و کون مونا بالاتر بیاد و کمی هم جلوتر قرار بگیره تو این حالت علی راحت تر می تونست کیر خودش رو تو کون مونا فرو کنه و بعد از چند ثانیه این کار رو هم کرد کیر علی از آب دهن مونا هنوز کمی خیس بود اطراف سوراخ کون مونا هم به خاطر عرقی که کرده بود یه کم نمناک شده بود علی هم همین رطوبت ها رو کافی دونست تا بدون هیچ مقدمه ای و فقط با زور هر چه بیشتر تقریبا نیمی از کیر بلندش رو با یه حرکت داخل سوراخ تنگ و نیمه خیس کون مونا بکنه . اینکار اونقدر درد داشت که اینبار دیگه مونا اصلا یادش رفت که صدای جیغش ممکنه مردم اطراف رو به اونجا بکشونه برای همین از ته دلش جیغ بلندی زد که این جیغ شهوت علی رو ده چندان کرد و باعش شد با سرعت شروع به عقب و جلو کردن کیر خودش تو سوراخ کون مونا بکنه. اینقدر با سرعت اینکار رو کرد و اینقدر سوراخ کون مونا برای کیر کلفتش تنگ بود که تقریبا بعد از هفت هشت بار جلو و عقب کردن خودش آبش اومد و سست شد و روی بدن لخت مونا افتاد . وقتی کیرش رو بیرون آورد کیرش با آب خودش حسابی خیس شده بود و مایع سفید رنگ اسپرمش تمام کیر اونو پوشونده بود بلند شده و کیرش رو طرف دهن مونا برد و مونا با ولع تمام شروع به لیسیدن کیر اون کرد علی خوب می دونست که طعم آب کیر لذیذترین طعم دنیا برای موناست برای همین اونو هیچ وقت از این لذت بی بهره نمی ذاشت. بعد از این کار دست و پاهای مونا رو از درخت باز کرد . مونا نفس راحتی کشید و دست و پاهاش رو به اطراف پهن کرد تا مچالگی استخونهاش از بین بره و خستگیش در بیاد. این واقعا برای مونا یه سورپریز بود با همه دردی که کشیده بود احساس رضایت می کرد و خوشحال بود از اینکه یه سکس درست و حسابی به سبکی که خودش عاشقش هست رو تجربه کرده برای همین تصمیم گرفت که سورپریز خودش رو کامل کنه در حالیکه دست و پاهاش از خستگی رو زمین افتاده بود و علی هم کنارش به همون درخت تکیه کرده بود رو به علی کرد و بهش گفت علی من جیش دارم . علی تعجب کرد ولی بعدش خندید و گفت توقع داری حتما الان که خسته ای من سرپات بگیرم مونا گفت نه توقع چیز دیگه ای رو دارم . علی یه کم فکر کرد ولی بعد از چند ثانیه منظور مونا رو فهمید به طرفش اومد و رو به روش نشست و بهش گفت خوشگلم هر چی که از کس تو دربیاد من همه جوره باهاش حال می کنم مونا که این رو شنید خوشحال شد که تو انتخابش برای زوج سکسیش اشتباه نکرده بلند شد و ایستاد به علی گفت دراز بکش علی رو پشتش دراز کشید مونا درست مثل حالتی که روی صندلی توالت می شینه پاهاش رو اطراف شونه های علی گذاشت طوری که سوراخ کسش دقیقا روبه روی سورت علی قرار گرفت بعد بهش گفت بخورش علی شورع به خوردن کس مونا کرد سریعتر و سریعتر زبونش رو تا جایی که می تونست تو کس مونا فرو میکرد در همین حال بود که احساس کرد مایع گرمی صورت و دهنش رو خیس کرد ولی اون به این کارش ادامه داد و تازه احساس می کرد که حشرش بیشتر و بیشتر داره می شه در همون حال که مایع گرم صورت و دهن و قسمتی از گردن علی رو خیس می کرد مونا فریادی از لذت کشید و تمام بدنش شروع به لرزیدن کرد و سست و بیحال کسش رو روی دهن علی گذاشت و رو به جلو خم شد و سر خودش رو کمی بالاتر از سر علی روی زمین گذاشت و دیگه هیچی براش مهم نبود نه زبری و خشنی خاک و سنگها که به صورت و سرش فشار می آورد و نه ترس از اینکه کسی اون رو لخت مادرزاد توی جنگل کنار جاده ببینه.