قسمت قبل با لیف افتاده بودم به جون سینه هام میخواستم هنوز اون حس زبری دست سعید رو از ذهنم پاک کنم اما فایده ای نداشت سکس کردن کنار یه زوج دیگه در حال سکس هیجان و لذت زیادی داشت اما نمیتونستم با عذاب وجدان بعدش که یه مرد غریبه منو لخت دیده و حتی لمسم کرده کنار بیام نه میتونستم کامل از این جریان لذت ببرم و نه میتونستم کامل خودمو بکشم بیرون قول داده بودم و اگه زیرش میزدم برام عواقب داشت مخصوصا از طرف مانی البته خوب میدونستم که خودمم حالا کمی وسوسه این کار تو وجودم هست لذت و هیجان خاص اینکار تو دلمو میلرزوند تو این دوراهی لذت و عذاب وجدان داشتم دیوونه میشدم انگار این جریان مثل یک پارچ آب باشه اما من نهایتا یک لیوان باشم و نمیتونم این همه آب رو تو خودم جا بدم چند وقت گذشت تنها کاری که موفق به انجام دادنش شده بودم حفظ ظاهرم بود رفت و آمدمون با سعید و الهه بیشتر شده بود الهه هم دیگه لباسای لختی و سکسی میپوشید طنازی های اون برای مانی خیلی بیشتر از من برای سعید بود چندین بار دیگه جلوی هم سکس کردیم و هر بار بیشتر دستای سعید بدنمو لمس میکرد فقط تنها چیزی که دلم خوش بود این بود که هنوز باهام سکس کامل نداره و کامل در اختیارش نیستم اما میدونستم که نمیتونم تا آخرش در همین سطح نگهشون دارم پر رویی و بی حیایی غیر قابل تحملی تو رفتار و روحیه سعید میدیدم هر جا که وقت میکرد منو دستمالی میکرد خودم شرط گذاشته بودم رابطه باید بی احساس باشه و حالا داشتم از اینکه فقط نقش یه تیکه گوشت رو برای سعید بازی میکنم و همش نگاهش به من جنسی و شهوتی هستش و هر کلام حرفش در این مورده دیوونه میشدمممممم وقتی میرفتم خونمون تحت فشار بودم و روم نمیشد که خودمو به عنوان یک زن پاک و نجیب بهشون نشون بدم هر جا بابام بود روسری سرم بود البته اگه غریبه ای وجود داشت از این دو رویی و اینکه نمیدونن دخترشون داره چیکار میکنه تحت فشار بودم جلوی دوستای دیگم همینطور چند باری که سمیرا میومد سر میزد بهم گفت که عوض شدی و تو خودتی چی بهش میگفتم آخه همه چی از کنترلم خارج بود و این زمانی که خواسته بودم فقط داشت منو اذیت میکرد و نه اونا رو ماهان کاملا خودشو کنار کشیده بود بعد اون شب مهمونی خونه سعید دیگه ندیدمش چند بار اومدم بهش پیام بدم اما نمیدونم چرا منصرف شدم باید بلاخره اینو تمومش کنم اوخر آذر ماه بود و حسابی هوا سرد شده بود تازه از خواب بیدار شده بودم که الهه بهم زنگ زد فکر کردم باز برای دور هم بودن میخواد برنامه ریزی کنه اما صحبت از مسافرت کرد بهش گفتم خب هوا سرده کجا بریم جواب داد مانی بهم گفته که میتونه یه خونه تو کیش جورکنه و الان اونجا وقت مسافرت و تفریحه چند روزه میرم و حسابی بهمون خوش میگذره اگه تو موافقی که به سعید بگم مرخصی بگیره میدونستم که مثل همیشه اون سه تا با هم به نتیجه رسیدن و این جور نظر خواستنا از من حفظ ظاهره و تصمیم از قبل گرفته شده بهش اوکی دادم و ابراز خوشحالی کردم از سفر به کیش مانی عصر اومد خونه و کلی خوشحال بود که قراره بریم مسافرت حتی کلید خونه ماهان تو کیش هم دستش بود البته گفت خونه در اصل برای برادرشه و فعلا کسی نیست و خالیه به طعنه بهش گفتم چه زود هماهنگ شدی با ماهان و کلید هم گرفتی حرفمو نشنیده گرفت و گفت با سعید میخواییم بریم آژانس هوایی ببینیم کی پرواز به کیش دارن تو هم کم کم وسایلتو جمع کن بهت خبر میدم برای دو روز بعدش بلیط گیر آورده بودن و منم شروع کردم به جمع کردن وسایل دلم شور میزد و میدونستم که دیگه این دفعه کامل باید خودمو در اختیار سعید بذارم تا اینجای کار همپاشون شده بودم و حتی نصفه و نیمه لذت هم میبردم اما با این حال امید داشتم یه اتفاقی بیوفته و همه چی خود به خود کات بشه که نشد دیگه راه برگشتی نبود و نمیشد زد زیرش توی فرودگاه به چشمای سه تاشون نگاه میکردم میتونستم ببینم که از نظر اونا هم این سری به هر چیزی که میخوان میرسن خونه برادر ماهان یک ویلای خیلی کوچیک اما خوشگل بود دو اتاق خواب بیشتر نداشت اما امکاناتش کامل بود سرویس حموم و دستشویی خیلی شیک و تمیزی داشت مخصوصا یه وان خیلی قشنگ که دو تا بالشتک چرمی دو طرفش بود محو تماشای حموم بودم که سعید از پشت بغلم کرد یه دستش رو شیکمم و یه دستش رو گذاشته بود رو کسم تنها حرفی که این موقع هایی که باهام ور میرفت میزد جووووننن و اوفففف بود انگار هیچی دیگه بلد نیست بگه دستاشو پس زدمو گفتم بریم بیرون دور بزنیم دلم بیرون میخواد بار دومی بود که کیش میومدم و تا جایی که میتونستم بیرون نگهشون داشتم اما دیگه بیشتر نمیشد و باید برمیگشتیم توی تاکسی همش استرس داشتم چنگ زدنای محکم سعید روی پام نشون از این میداد که خودشو برای چی داره آماده میکنه همش به خودم میگفتم تمرکز کن اون قسمت کوچیکی که لذت میبری رو فقط فعال کن بقیشو بذار کنار و دیگه دیر شده این کشا کش مغزی همه انرژیمو گرفته بود وارد ویلا شدیم شام هم خورده بودیم و نمیشد شام خوردنو بهونه کنم که باز زمان بخرم مانی گفت اوووووووو اینجا رو چقدر تو فکری پاشو لباستو عوض کن همونجوری نشستی و به چی فکر میکنی گفتم چیزی نیست یکمی خسته ام الهه گفت منم خسته ام امشب زودتر بخوابیم خوشحال شدممممم که امشب هم خبری نیست اما مانی اومد کنارم نشست و گفت امشب میخوام پیش الهه بخوابم مشکلی نیست سه تاشون سکوت کرده بودن و منتظر جواب من بودن دستمو کشیدم روی صورت نازو خوشگل مانی کاش اونم مثل من فکر میکرد و حس میکرد کاش همه اینا خواب بود و رویا بود کاش هیچ وقت اون فانتزی های تو سکس رو نمیگفتیم آب دهنمو قورت دادم و گفتم برو عزیزم مشکلی نیست لبامو بوس کرد و باز مثل بچه ها خوشحال شد هنوز مانتومو هم در نیاورده بودم و هنوز با خودم تو ذهنم درگیر بودم الهه یه لباس خواب توری پوشیده بود که شرت و سوتین سکسی که تنش کرده بود دیده میشد نوع آرایش و مدل موهاش چهرشو چندین برابر خوشگل کرده بود وقتی با مانی رفتن تو اتاق یک قسمت از قلب منم همراهشون رفت مانی عشق من بود شوهرم بود سهم من بود الهه جلوی چشمم دستشو گرفت و بردش تو اتاق خدایا کمک کن اینو تحمل کنم خدا حتما الان داره بهم فحش میده میگه ببین با بی حیایی برای کثافت کاریش ازم کمک میخواد ما هم بریم بخوابیم عزیزم سرم چرخید سمت سعید که با یه زیرپوش و شلوارک جلوم وایستاده بود و از همین حالا میشد کیر بلند شدش رو از زیر شلوارکش دید انگار به دو طرف لبم وزنه های 200 کیلویی آویزون کردن و دیگه نمیتونستم لبخند بزنم ته مونده انرژیم رو به کار گرفتمو زورکی لبامو به حالت لبخند درآوردمو گفتم بریم بخوابیم الهه و سعید اتاقی که توش تخت بود انتخاب کرده بودن و تو اتاقی که ما رفتیم تخت نداشت و سعید تشک انداخته بود همینجور وایستاده بودم و حتی رغبت نمیکردم دکمه های مانتومو باز کنم سعید اومد جلومو گفت ویدا خانوم اینقدر خسته است که حال لباس عوض کردنم نداره دستشو برد سمت دکمه های مانتمو و شروع کرد باز کردن تو دلم آشوب بودددد ترسیده بودممممم کاش مانی هم بودددد سعید چندین بار لخت منو دیده بود اما تو آغوش مانی و نه اینجوری تک و تنها تو اتاق کاش میشد مثل اون شب عروسی داداش ماهان مشروب میخوردم و شاید مثل همون سری بی حیا میشدم اما برای اینم دیر بود زیر مانتو یه پیراهن داشتم که سعید بعد درآوردن مانتوم شروع کرد دکمه های پیراهنم رو باز کردن لحن صداش تماما شهوت بود و گفت چرا اینجوری نفس میکشی عزیزم انگار دو ساعت ورزش کردی بازم زورکی بهش خندیدم دکمه کمر شلوار جینم هم باز کرد زیپشو کشید پایین هم زمان با کشیدن شلوارم به سمت پایین خودش هم نشست که راحت بتونه درش بیاره شدت نفس کشیدنم داشت بیشتر میشد شلوارمو کامل درآورد با اولین لمس دستای بزرگ و زبرش با رون پام لرزش نا خواسته ای به بدنم افتاد سعید گفت جووونننن قربون این لرزیدنات بشم من دیگه روم نمیشد برای تحمل این از خدا کمک بگیرم بوسه های سعید از روی شیکمم به سمت بالا میومد از روی سوتینم شروع کرد بوسیدن سینه هام هر آدمی موقع نفس کشیدن یک موج خفیفی به شیکم و سینه هاش میوفته اما نفس من جوری شده بود که کامل سینه هام جلو و عقب یا بالا و پایین میشد همین باعث تحریک بیشتر سعید شده بود و دیگه ملامیت رو گذاشت کنار و با شدت گیره پشت سوتینمو باز کرد همون کلمات تکراری همیشگی رو پشت هم میگفت جوووننن اوفففف قربون سینه هات بشم قربون رونای پات بشم قربون کست بشممم و بردم خوابوندم رو تشک کنترل شده روم نشسته بود و چنان با ولع و محکم سینه هامو چنگ میزد و میخورد که فهمیدم همون وقتایی که مانی مثلا خشن میشه هیچی نیست در برابر الان نمیدونم شاید همین خشن برخورد کردنش باعث شد بلاخره کمی تحریک بشم رفت سمت پایین و شرتمو با همون خشونت و شدت درآورد شروع کرد با حرص خوردن کسم که اینم کلی با اون خوردن مانی فرق داشت چشامو بستم و شاید تنها راه تحمل این شرایط تحریک شدن بود موفق شدم کمی تحریک بشم شدت نفسام از استرس و ترس کمتر شدن برعکس همیشه تحریک شدن تنفسمو آروم تر کرد چوچولم رو اینقدر محکم بین لباش میگرفت که درد آور بود برام اینقدر حرکاتش تند و وحشی شد که نا خواسته دستمو گذاشتم رو سرش نمیدونم دوست داشتم بس کنه یا دوست داشتم ادامه بده هیچ حسی تو من قطعیت نداشت از خوردن کسم دست کشید چشامو باز کردم و دیدم داره لخت میشه و به چشام خیره شده انگار نگاه کردن به صورت پراسترس و تحریک شده من لذتش بیشتر از این بود که بدن تمام لختم که حالا کامل در اختیارش بود نگاه کنه اومد بالا سرم کیرشو گرفت سمت صورتم و گفت بخور عزیزمممم مشخص بود که مانی بهش گفته بود من وسواسی هستم و کامل شیو شده بود و بوی خوب میداد کیرش چند سانتی لبام بود و همچنان داشت نگام میکرد بهش گفتم من بلد نیستم به خوبی الهه ساک بزنم با دستش کیرشو چسبوند به لبامو گفت جونننن عاشق همین بلند نبودنتم عزیزممم چشامو بستم و آروم سر کیرش رو که کلفت تر از مانی بود گذاشتم تو دهنم ازم خواست که چشامو باز کنم و بهش خیره بشم تو چشمای روشنش نگاه کردم همون پوزخند پیروز مندانه رو لباش نشسته بود اما عمیق تر از همیشه با اولین مکیدن محکم من به سر کیرش آه عمیقی کشید همینجوری خیره به چشمام نگاه میکرد و گفت روز اولی که دیدمت تو خوابم نمیدیدم که این چشمای شهلا رو نگاه کنمو این لبای ناز دور کیرم باشه اینو گفت و کیرشو بیشتر تو دهنم فرو کرد برای اینکه عوق نزنم خودم کیرشو با دستم گرفتم که نذارم بیشتر فرو کنه تو دهنم اما با این حال داشتم خفه میشدم فقط نصف کیرشو تو دهنم جلو و عقب میکردم و فهمیده بودم که هر چی بیشتر لبامو به کیرش فشار بدم بیشتر خوشش میاد چند دقیقه ای براش ساک زدمو بلاخره کیرشو درآورد از تو دهنم رفت بین پاهام نشست با دستاش پاهامو از هم باز کرد و داد بالا به حالت نشسته کیرشو میمالوند به کسم باورم نمیشد این وضعیتی که جلوی سعید خوابیده بودم پاهام از هم باز شده و بالا هستش و کسم کامل در اختیار و دید یه نا محرمه حالا انگار یادم اومده بود محرم و نامحرمی هم وجود داره انگار تا الان نجابت من بستگی به اون کیر داشت که هنوز تو کسم نرفته بود و اگه میرفت همه چی تموم بود بازم ازم خواست که بهش نگاه کنم بهش گفتم چیه الان داری فکر میکنی که باورت نمیشده که زن دوستتو بکنی فکر میکردم با این جمله حرص بخوره اما جواب معکوس داد و با شدت و شهوت تمام کیرشو کرد تو کسم آه نا خواسته ای از دهنم اومد بیرون با دستام از دو طرف چنگ زدم به تشک همچنان با دستاش پاهامو بالا گرفته بود و با شدت تلمبه میزد از طریق کسم هم میتونستم حس کنم که کیرش بزرگ تر از مانی هستش با تمرکز بیشتر موفق شدم بیشتر تحریک بشم تنوع برخوردش و کردنش و خشن بودن زیادش موضوعی بود که میتونستم بهش فکر کنم و تحریک بشم خودشو کامل خوابوند روم و هم زمان پاهامو تا میتونست با دستاش آورد بالاتر تا جایی که زانوی پاهام رو به شونه هام رسونده بود کمی درد آور بود این وضعیت و اینکه حالا کیرشو خیلی خیلی بیشتر تو عمق کسم و تا دهانه رحمم حس میکردم و هیچ وقت اینجوری کسم پر نشده بود شروع کرد ازم لب گرفتن و شدت تلمبه زدنش بیشتر شد اگه مانی بود تا الان ارضا میشد و این همه توان محکم کردنو نداشت اما سعید هنوز با انرژی داشت تلمبه میزد صدای ناله و آه خفیفم بلندتر شده بود و دیگه به حرفش گوش ندادمو چشامو بستم چون اگه به اون چشماش نگاه میکردم عمرا میتونستم تحریکو حفظ کنم از صدای نعره مانندش که موقع ارضا شدن قبلا هم شنیده بودم و بعدش گرمای آبش تو کسم فهمیدم که ارضا شده پاهامو ول کرد و بلاخره از اون شرایط سخت خلاص شدم هر چند که تحریک شده بودم اما اینقدر نبود که بتونم ارضا بشم مانی وقتایی که شک داشت به اینکه ارضا شدم یا نه ازم میپرسید اما سعید براش مهم نبود که ارضا شدم یا نه خودشو از روم کشید و به پهلو کنارم خوابید پاشو انداخت رو پاهام و با دستش شروع کرد سینه هامو مالوندن سرمو چرخوند سمت صورتش و شروع کرد لب گرفتنو گفت عزیزم استراحت کن که تازه داریم گرم میشیم میدونستم که این 4 روزی که اینجاییم باید این شرایط رو تحمل کنم و دیگه هیچ انرژی ای برای لبخند هر چند زورکی نداشتم تا نزدیکای صبح دو بار دیگه منو کرد و هر بار دیر تر ارضا میشد و حالتمو عوض میکرد بدنمو از بس چنگ زده بود همه جام درد میکرد حتی کسم هم از تلمبه های محکم و خشنش درد گرفته بود جز همون بار اول که کمی تحریک شدم دیگه همونم موفق نشدم حالا خستگی جسمیم هم به خستگی روحیم اضافه شده بود بار سوم هم که آبشو تو کسم خالی کرد و بعدش مثل جنازه ها افتاد که بخوابه خیالم راحت شد امشب دیگه کاری نمیکنه یاد وان تو حموم افتادم بلند شدم که برم حموم فهمیدم چقدر پاهام و بدنم و حتی کسم درد میکنه با درد و به سختی خودمو رسوندم به حموم شیر آب رو ولرم کردم دیگه صبر نکردم که وان پر پشه همونجوری توش دراز کشیدم انگار بهش پناه آودرم و تنها همدم و دوست من تو این خونه است فکر کنم بیشتر از یه ساعت تو وان بودم انرژی و توان بلند شدن نداشتم به سختی پاشدم و دوش گرفتم یادم اومد که اصلا حوله با خودم نیاوردم با همون بدن خیس رفتم که از چمدون حوله بردارم یادم اومد که چمدون تو اتاق خواب مانی و الهه هستش دم صبح بود و داشتم یخ میکردم چاره ای نبود به آرومی هر چی بیشتر درو باز کردم منظره ای که میدیدم انگار خیلی خیلی سخت تر از اون چند ساعتی بود که سعید همه جوره منو کرده بود مانی و الهه هر دو تا لخت مثل دو تا خرگوش به پهلو رو به روی هم خوابیده بودن و دستو پاشون تو هم بود و همو بغل کرده بودن داشتم از دیدن این صحنه سکته میکردممممممم میخواستم جیغ بزنمممممممممم از بغل شوهر من گمشو کثافتتتتتتتتتتت بدون اینکه حوله رو بردارم از اتاق رفتم بیرون میخواستم رو کاناپه بخوابم اما دوست نداشتم وقتی همه بیدار بشن و بدن تمام لخت منو ببینن وسط هال به ناچار برگشتم تو اتاق و کنار سعید دراز کشیدم پتو رو کامل از روش برداشتمو کشیدم رو خودم همیشه مانی دوست داشت اونجوری که الان الهه رو بغل کرده با من بخوابه اما من میگفتم نفس کشیدنت نمیذاره بخوابم و پشتمو میکردم همیشه فکر میکردم تو سکس و عشق بازی و راضی کردن مانی کامل هستم حالا چون یه سری هیجانات تو سکسمون داریم فکر میکردم بهترین سکس دنیا برای ماست سرمو کامل کردم زیر پتو و هنوز بدنم خیس بود و سردم شده بود خودمو موچاله کردم صحنه ای که دیده بودم رو نمیتونستم هضم کنم و اشک از چشام سرازیر شد با صدای الهه از خواب بیدار شدم از روشنی روز مشخص بود که وسط ظهره به خودم اومدم دیدم هنوز لختم کسی جز الهه تو اتاق نبود الهه بی نهایت سر حال بود و گفت پاشو تنبل خانوم انگار شما بیشتر از ما مشغول بودینا حسابی خسته شدی تازه میبینم که آقا سعید کلی یادگاری رو گردنت جا گذاشته یکی از پیراهنای سعید رو تنش کرده بود و وقتی پاشد که بره نگاهم از پایین بهش افتاد و دیدم غیر اون پیرهن هیچی دیگه تنش نیست به سختی بلند شدم و هنوز بدنم درد میکرد شرت و سوتین تنم کردم و تو اتاق لباس تو خونه ای نبود که بپوشم همون مانتمو پوشیدم که بتونم خودمو به اتاقی که توش چمدونه برسونم مانی و سعید تو هال داشتن تخته نرد بازی میکردن جفتشون سر حال بهم سلام کردن به زور بهشون خندیدمو سلام کردم رفتم تو اتاق برام سوال بود منظور حرف الهه از یادگاری چیه رفتم جلوی آیینه دیدم راست میگه به خاطر مکیدن های شدید سعید چند جای گردنم جای خون مردگی افتاده مانتومو درآوردم و دیدم چند جای بدنم هم اینجوریه پوست من از الهه روشن تر و سفید تر بود و بدنم هم ضعیف تر برای همین هم زودی دردم میگرفت و به بدنم فشار میومد و هم لک میوفتاد ضعف کرده بودم و الهه صدام زد که برم صبحونه بخورم یه تاپ و شلوارک تا زانو پوشیدم اما الهه همچنان با همون وضع میگشت و وقتایی که مینشست میشد حتی کسشو دید ذره ای خجالت نمیکشید حس میکردم تنفرم از الهه خیلی بیشتر از سعید شده حاضر بودم همه اون نگاه های هیز و حرفای مسخره سعید و اون جور حال کردنش مثل دیشب رو هزار بار تجربه کنم اما اون نگاه لعنتی الهه رو روی مانی نبینم چند روزی که اونجا بودیم زجر آور ترین و سخت ترین روزای عمرم بود بی پروایی و بی حیایی الهه تمومی نداشت جلوی من هر کاری دلش میخواست با مانی میکرد ازش لب میگرفت و بوسش میکرد علنی دستش تو شلوارک و شرت مانی میکرد و باهاش ور میرفت سعید یه بار اومد تو جمع شروع کنه حال کردن با من طاقت اینکه جلوی مانی به دوستش بدم رو داشتم اما طاقت دیدن اینکه مانی با کس دیگه سکس کنه رو نداشتم سعیدو بردمش تو اتاق که کارشو انجام بده بلاخره این 4 روز لعنتی تموم شد و سعید هر جوری که تو رویاهاش بود باهام حال کرد چند بار دیگه کمی تحریک شدم اما حتی یک بارم ارضا نشدم تو فرودگاه موقع برگشت اون سه تا همچنان شاد و سرحال بودن و مشخص بود چقدر این چند روز بهشون خوش گذشته حس میکردم این وسط این من هستم که سرم کلاه رفته هواپیما بلند شد تا اینجا به قولم عمل کرده بودم و حداقل الان دیگه میتونستم زورکی نخندم و حتی بذارم به راحتی اشکام سرازیر بشن ادامه دارد نوشته
0 views
Date: November 12, 2019