طعم اولین رابطه در آغوش غزل

0 views
0%

توجه این داستان بیشتر جنبه عاشقانه دارد تا جنسی پس لطفا دستتان را از شورتتان خارج کرده و با حوصله بخوانید متشکرم ۷ سال بود عاشق بودم همبازی بودیم باهم بزرگ شده بودیم حس عجیبی بهش داشتم نمیدونم میترسیدم که نکنه عاشقش شده باشم حس عجیبی بود انگار برای اون قلبم تصمیم میگرفت میترسیدم که جدی جدی عاشقش شده باشم حرف عاشقانه ای درکار نبود فقط یه حس یه حسِ عجیب به روش نمیوردم میترسیدم بفهمه و برای همیشه از دستش بدم چندوقتی با خودم کلجار رفتم و مقاومت کردم دیگه نمیتونستم خسته شده بودم از نقش بازی کردن از مهم نبودن درست چهار سال پیش نشستم فکر کردم باید به یک نتیجه قطعی میرسیدم آخرش با خودم گفتم دیگه نمیتونم باید بهش بگم که دوستش دارم و میخوام یه رابطه رو باهاش تجربه کنم و بدون اون دیگه نمیتونم تمام جرعتمو جمع کردم چند روز به کاری که میخوام بکنم فکر کردم بالا خره تصمیممو گرفتم تو اولین فرصت دستاشو گرفتم تمام غرورمو زیر پا گذاشتم منی که غرورم از همه چی برام مهم تر بود برام خیلی سخت بود ولی جلوش زانو زدم آروم دستشو بوسیدم چند وقته که میخوام یه چیزیو بهت بگم ولی نمیدونم چجوری _خب بگو حالا چرا این کارارو میکنی من چند وقته یه حس عجیبی بهت دارم حس میکنم عاشقت شدم دوستت دارم و میخوام باتو بودنو تجربه کنم دیگه بدون تو نمیتونم سرمو اوردم بالا با تعجب داشت نگاهم میکرد خشکش زده بود نکنه زیاده روی کردم دوباره سرمو انداختم پایین و منتظر بدوبیراهاش بودم _نه تنها یک کلمه نه انتظار هر چیزیو داشتم جز نه از فحشم برام بدتر بود همین نه زندگی منو نابود کرد اونقدر احمق و مغرور بودم که التماسش نکردم پاشدم و بدون عذر خواهی رفتم اونقدر مغرور که با خودم گفتم مگه این کیه تو با شرایطت صد تا بهترشو پیدا میکنی این دختر ارزششو نداره لیاقتتو نداره جلوش خوار شده بودم و با گفتن این حرفا میخواستم جلوی بغضمو بگیرم گفتم میرم یکی دیگه رو پیدا میکنم غافل از اینکه عشق این چیزا حالیش نیس رفتم دنبال دختربازی دوماه نشده یاد گرفتم فکر کن پسری که مثبتو مغرور بود الان دیگه داشت عوض میشد دیگه اون سینای مثبت نبودم میخواستم جای خالیشو تو قلبم با دختر های دیگه پر کنم رفتم سر دوماه راه راهشو یاد گرفتم دوس دختر های زیادی داشتمو خیلی تغییر کرده بودم رابطه من با دخترا همیشه فقط احساسی بود نه جنسی خوب یادمه انگار همین دیروز بود با اینکه سه سال گذشته منو دوستم رفته بودیم بیرون تو مجتمع خرید بگردیم دوستم میخواست کلاه بخره منم داشتم یکی یکی امتحانشون میکردم که شاید یکیشو بپسندیدمو وردارم یکی یکی سرمون میزاشتیمو همو مسخره میکردیم یهو سنگینی نگاهشو از گوشه مغازه حس کردم کاملا حس میشد با لبخند برگشتم وای اون دختر با لباسی سرخو سفید و موهای بلندو مواج که گوشه مغازه نشسته بود رژ های سرخش آدمو دیوونه میکرد منتظر بود تا دوستش از پرو در بیاد زیر لب میخندید سریع کلاه رو از سرم دراوردم رو بهش کردمو بی اختیار بانو بنظر شما بهم میاد _کدومش این _اره بد نیس ولی اون بیشتر بهت میومد دختری واقعا زیبا و جذاب که یه لحظه هم نمیتونستم ازش چشم بردارم پاک عقلمو از دست داده بودم کلاه هارو خریدیم و از مغازه زدیم بیرون دوستم با خنده بهم زدو گفت دیدیشون عجب چیزایی بودن هه بیخیال به درد ما نمیخورن راستش خیلی دلم میخواست ولی انگار بزرگتر از دهنم بود حوصله دردسرو نداشتم بازم شروع کردیم به گشتن دیگه تقریبا یادم رفته بود که بازم اون سنگینی نگاه رو حس کردم برگشتم چیزی متوجه نشدم که یهو دوستم محکم زد به پهلوم مثل اینکه دوستامونم از ما خوششون اومده چند دقیقه ایه دنبالمونن برگشتمو دیدم بدون جلب توجه دنبالمون میان فکر کردم اتفاقیه و بازم بیخیالش شدم راستش ازم بزرگتر میزد و حوصله دردسرو نداشتم اون دختر واقعا زیبا بود رفتیم قسمت بازی های مجتمع یکم خودمونو سرگرم کنیم ناخواسته متوجه شدم که اوناهم اینجان و اومدن و دارن با وسائل سرگرم میشن ایندفعه خودم کنجکاو شدم برگشتمو رو به دوستم کردم میگم انگاری جدی جدی دلشون میخواد _منم که همینو میگم شماره بدیم بهشون اینا بزرگن بیخیال _بگو میترسم دیگه اگه داری برو بهشون شماره بده الکی دنبال بهونه نگرد من چرا تو ندی _تابلوعه که دختره از تو خوشش اومده ببین من اون دوستشو میخواما من نمیتونم حوصله دردسر ندارم _باشه بابا از اولش میدونستم اینکاره نیسی اگه نداری نگو حوصله ندارم با اینحرفاش داشت رو مخم راه میرفت فک کنم میدونست چجوری شیرم کنه ببین اگه رفتم شماره گرفتم میام میکنمتا _هه از این جرعتا نداری باشه حالا ببین من تا شمارشو نگیرم از اینجا خارج نمیشم _الکی شعار نده نشون بده ببینم چکاره ای حسابی با تحقیراش شیرم کرده بود اعصابم بهم ریخته بود نمیدونستم چ کار کنم از طرفی نمیخواستم جلو دوستم کم بیارم از طرف دیگه هم به نظرم اون دخترا اهلش نبودن و ممکن بود بد بشه شاید اگه اون حرفارو بهم نمیزد من کلا بیخیالش میشدم هه الان که بهش فکر میکنم میبینم چه احمق بودم واقعا اره خیلی کلمون خراب بود اونموقع نمیدونم چجور حرفای دوستم بهم جرعت داده بود تصمیم گرفتم هر جور شده بهش نشون بدم من کیم تمام جرعتمو جمع کردم یکم دنبالشون کردیم رسیدن به یه بازی که موتوری بود نشست و شروع کرد بلد نبود اصلا تکونش بده بدون اراده رفتم کنارشون منتظر موندم تا تموم بشه خوب بود میخواین کمکتون کنم اصلا منتظر جواب نموندم کارتو کشیدم و پشتش نشستم هه دست خودم نبود کاملا بهش چسبیدم منتظر بدوبیراش بود ولی خب چیزی نگفت فک کنم خجالت کشیده بود منم که آب شده بودم کاملا بهش چسبیده بودم فقط میخواستم تموم بشه که برآمدگی شلوارم رسوام نکنه این دو دقیقه انگار یک سال گذشت بالاخره تموم شد سریع پیاده شدم فک کنم از خجالت آب شده بود ولی چیزی نمیگفت پیاده شد چند ثانیه ای سکوت بود دوستتمم از تعجب لالمونی گرفته بود دوستشم که کلا کم حرف بود وای شما واقعا زیبایید بانو _ممنونم نظر لطفتونه به خودم اومدم خودمو جمع کردم خب این خانوم خوشگل نمیخواد اسمشو به ما بگه و خودشو معرفی کنه با همون صدای ارومو ضریفش _غزل هستم اینم دوستم ساراس خوشبختم بانو شما هم میتونید منو سینا صدا کنید این دوستمم که میبینید لال شده اسمش حسینه یهو دوستمم به خودش اومد و گفت خوشبختم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و به سمتش دراز کردم خب بانو میتونم شمارتونو داشته باشم البته اگه اشکالی نداشته باشه سرمو انداخته بودم پایین منتظر بدوبیراهاش بودم که گوشی از دستم رها شد _اره چرا که نه بیا خیلی ممنون بزار بهتون زنگ بزنم شمارم بیوفته _باشه اره افتاد دوستم که به خودش اومده بود گفت نظرتون چیه یه چرخی بزنیم اینجا چند تا بازی خوب سراغ دارم اونا هم گفتن باشه کلی گشتیمو بازی کردیم کلا خوشگذشت تو این فرصت هم دوستم فرصت اینو پیدا کرده بود با سارا آشنا بشه و شمارشو بگیره یک ساعتی چرخیدیم و شام خوردیم با هم غزل اونقدر زیبا بود که نمیشد چشم ازش برداشت خجالتی بود منم خیلی خجالتی بودم ولی از اینکه میدیدم دوستم داره میسوزه داشتم لذت میبردم بعد شام بازم یکم چرخیدیم من که حسابی بریده بودم چی برسه به اونا با اون کفشای پاشنه بلند گفتن ما بریم دیگه خستمون شد وسیله دارید _نه تاکسی میگیریم اگه افتخار بدید ماشین هست برسونیمتون بی تعارف میگم منتظر بودم بپیچونه و رد کنه _نه دیگه مزاحمتون نمیشیم مراحمید بفرمایید از این طرف _اخه تعارف نکنید دیروقته دیگه درست نیس رفیتم سمت ماشین تو ماشین حرف میزدیم میخواستم یه جوری برسونمشون که غزل آخر از همه باشه با اینکه زیاد دور نبود اول از همه اون دوستمو بردمو رسوندم اون دوتا عقب بودن و با هم پچ پچ میکردن خونه دوستش همون طرفا بود ک رسوندمش و با کلی تشکر خداحافظی کردو رفت خب غزل خانوم بفرمایید جلو _ممنون راحتم بفرمایید من راحت نیسم اینجوری اومد جلو نشت تو مسیر زیاد حرف نمیزدیم داغ کرده بودم حرارت بدنش داشت آتیشم میزد بالاخره رسیدیم دم در خونشون حیاط دار بود به نظر بزرگ میومد خیلی تشکر کرد و گفت زحمتتون دادیم ببخشید منم گفتم این چه حرفیه بانو وضیفس و از این جور حرفا درو بستو رفت دستشو ب منظور خداحافظی تکون داد منم رفتم تو راه همش به اندامش و جذابیتش فکر میکردم داغ کرده بودم اونشب تمام با فکرش گذشت فردا صبح با اینکه حال نداشتم پاشدم رفتم مدرسه همه چپ چپ نگام میکردنو به روم نمیوردن دوست دهن لق ما همه جا جار زده بود نگاهاشون داشت اذیتم میکرد با هم پچپچ میکردنو هر از گایی میگفتن دسخوش برام مهم نبود مسخرم بکنن یا هر چی طرفای ساعت هشت بود تو فکر شب قبل بودمو داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد شماره غریبه بود بله با همون صدای دخترونه و نازش _سلام منم غزل آخ پاک یادم رفته بود شمارشو سیو کنم سلااام غزل بانو خوبید چه خبرا اصلا بلد نیستم حرف بزنم _هیچی راستی سینا جانم _میشه بیای دنبالم بریم مجتمع خرید من لباس بگیرم کسی نیس تنهام حوصله ندارم نمیدونستم چی بگم مطمعنا از یه دختر این حرفا خیلی بعیده میدونم خوووب باشه کی بریم _الان چطوره الان باشه میام دنبالت خونواده رو پیچوندم ماشینو ورداشتم رفتم دم در خونشون و به گوشیش پیام دادم که اومدم دم در خونه طولی نکشید درب ماشین باز شد و سوار شد _سلام ببخشید دیر شد وای باورم نمیشد این همه زیبایی ممکن باشه لباس سرخو مشکی با کیف سفید اون کفش پاشنه بلند سرخ واقعا بی نقصش کرده بود خیلی با نمک شده بود خودمو جمع کردم وای چقدر خوشگل شدیا _وای راس میگی مرسی خب کجا بریم _همون جای دیشبی باشه هر چی شما بگید بازم گرماشو تو ماشین حس میکردم خیلی داغ بود روم نمیشد زیاد حرف بزنم و بیشتر اون صحبت میکرد که اونقدر حالم خراب بود حتی نمیفهمیدم چی میگه بالاخره رسیدیم چقدر دیر گذشت رفیتیم تو همینجوری میگشتیم حرف میزدیم میخندیدیم یخم کم کم داشت باز میشد رفت چند تا لباس پرو کردو گفت ببینم که چطوریه منم چون کلا از این چیزا زیاد سر در نمیارم میگفتم خیلی خوبه قشنگه و از این حرفا بعداز خریداش رفتیم شام بخوریم ظاهرش خیلی خوب بود به نظرم نمیومد وضع مالی بدی داشته باشه از ولخرجیاش معلوم بود شامو ب اصرار من به حساب من خوردیمو پاشدیم بازم گشتیم که گفت سینا دیگه بریم داهام خیلی داره کفشام داره اذیتم میکنه خریداشو گرفتمو گفتم باشه بریم همین جوری تو حال خودم بودم که احساس کردم دستمو گرفته و بهم تکیه زده دو دستی بازومو گرفته بود و تکیه داده بود بهم تا زمین نخوره داشتم آب میشدم دیگه حس عجیبی بود اینکه بهم تکیه زده بود خوشحالم میکرد از طرفی نگاه های مردم به ما داشت اذیتم میکرد بالاخره به ماشین رسیدیمو خریداشو گذاشتم صندلی عقب و سوارش کردم از بس راه رفته بود پاش درد میکرد کفشاشو در اورد از پاشو شروع کرد پاهاشو ماساژ دادن اون پاهای سفید لاک های نارنجی روی پاش روانیم کرده بود داغ کرده بودم لال شده بودم _نمیخوای راه بیوفتی اها باشه پاهات چطوره _وای سینا داشتم میمردم اخی راحت شدما هه خوبه پس _بی جنبه بازی در نیاریا به روی خودم نیوردم و با لبخند راه افتادیم رسوندمش خونه دیر وقت بود دیگه خریداشو در اوردمو تا دم در خونه اوردم براش _وای بازم بابت همه چی ممنون این چه حرفیه _بیا تو انتظار این حرفو وسط حرفام نداشتم شوکه شدم نه مزاحمت نمیشم بیشتر از این _نترس کسی خونه نیس مزاحم نیسی جدی تنها زندگی میکنی _اهوم میای یا نه چی بگم نه دیگه برم دیر وقته _دوس نداری بیای یا خجالت میکشی راستش خجالت میکشیدم خجالت این چه حرفیه _پس بیاتو زیاد وقتتو نمیگیرم اخه ولی زود باید برم _باشه تا در خونه رو باز کرد یه دختر کوچولو دوید و پرید تو بغلش شاید ۷ سالش بود فکر کردم دخترشه برق از سرم پرید اصلا بهش نمیومد _سحر سلام کردی ببخشید خواهرم یکم خجالیتیه رفتم سمت سحر رو زانو نشتم وای تو چقدر نازی دختر خوبی من سینام دوست غزل رومو کردم سمت غزل بانو نگفته بودی همچین خواهر نازی داری _خب نپرسیدی راحت باش بشین من الان میام رفتو لباسشو راحت کنه طولی نکشید که اومدو رفت تو آشپزخونه که شربت درست کنه منم گفتم سر صحبتو باز کنم خب غزل تعریف کن ببینم تو این خونه بزرگ تنهایید خونوادت نیان شر بشه _خخخ نگران نباش کسی نمیاد من تنها زندگی میکنم با خواهر کوچولوم راستی مگه چند سالته _۱۹ بزرگتر میزد خب حالا چرا تنها ناراحت شد بعد چند لحظه سکوت _پدرو مادرم عید ۸۹ تصادف کردن باورم نمیشد خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم پدرو مادرشو از دست داده قلبم شکست مثل آب سردی که روم ریخته باشن واقعا متاسفم نمیدونم چی بگم _اشکالی نداره از قبل اون نگاهم به غزل جنسی بود ولی انگار دیگه این حسو بهش نداشتم از حرفاش فهمیدم که مشکل عصبی داره و دارو میخوره کلا پکر شده بودم زیاد نتونستم بمونم دیگه نزدیک بود گریه کنم خب غزل من دیگه باید برم دیر وقته نگرانم میشن بابت امشب و همینطور شربت ممنون _خواهش میکنم این چه حرفیه با سحر خدافظی کردمو اومدم بیرون نمیدونم چم شده بود قاطی کرده بودم خیلی ناراحت بودم اونشب واقعا پکر شده بودم تا صب خوابم نبرد فرداش چت کردنامونو شروع کردیم از اونجایی که تو اینکار خوبم خیلی زود سر صحبتو باز میکردم چند روزی معمولی چت کردیم بعد چند روز بهم گفت بیا دنبالم بریم بگردیم حوصلم سر سررفته منم که از خدام بود حوصله درسو نداشتم گفتم باشه رفتم دنبالش دم در وایساده بودن سحرم باهاش بود سلام ببخشید دیر شد تصادف شده بود قفل شده بود راه _اشکال نداره سلام سحر خانومم باخودتون اوردید _اره دیگه اصرار کرد گفت منم بیام خب حالا کجا بریم بانو _شهر بازی سحرم یکم بازی کنه رفتیم کلی خوش گذروندیم برای سحر عروسک گرفته بودمو حسابی باهام راحت بود خیلی خوش گذشت بعدم شام خوردیمو تو راه برگشت سحر تو ماشین خوابش برد غزلم گفت که ببریمش خونه داییش امشبو و رفتیم خونه داییشو سحرو تحویل داییش دادو گفت امشب پیششون بمونه اونا هم منو تو ماشین دیدیه بودن ولی انگار عجیب نبود واسشون عادی بود که با من اومدن سوار ماشین شد و راه افتادیم سمت خونشون حرارت بدنشو حس میکردم زیاد حرف نمیزدیم تمام تلاشم کنترل خودم بود تا رسوا نشم برآمدی شلوارم داشت رسوام میکرد کلماتم رو لطیف تر کردم و راحت تر شدم خب حالا چرا سحرو گذاشتی خونه داییش خونه رو خالی کردی نکنه برنامه ای داریو ما ازش بیخبریم _سیناااا خیلی بیجنبه ای خیلی تیز بود منظورمو فهمید منم که دیدم تیرم خطا رفته گفتم بیخیال دیگه پشتشم نمیارم اصلا مارو چه به این حرفا ساکت شدم تا رسیدیم بعضی وقتا حرفای عاشقانه هم به هم میزدیم تو چت هامون ولی به زبون نه نمیدونم چرا من که زبونم یاری نمیکرد اونم که زیاد تو خطش نبود بگذریم رسوندمش و بازم تشکر کرد و باز هم تعارف که بیا تو دیر وقت نیس دیگه یکم دردو دل کنیم با هم دلم خیلی پره و از این حرفا منم ک تعارف کردمو گفتم نمیخوام مزاحمت بشم امشب خسته شدی استراحت کن بالاخره کشوندمون تو نشستم رو مبلو شروع کرد راجب امروز حرف زدن و تشکر کردن ازم رفت تو اتاقش تا لباسشو عوض کنه از اونجا با من حرف میزد اگه بگم راجب چی دروغ گفتم یادم نمیاد اصلا اونقدر ناز صحبت میکرد که دوس داشتم صحبتاش قطع نشه یه ده دقیقه تو اتاق بود که یه حسی وادارم کرد برم ب سمت اتاقش اون فقط داشت حرف میزد در اتاقش باز بود کامل از گوشه سرمو بردم تو دیدم داره جلو آینه آرایششو پاک میکنه و حرف میزنه اصلا حواسش نبود که من دم اتاقشم یه تاپ ساده با شلوارک پوشیده بود آروم رفتم تو اتاقش تو آینه روبه روش منو دید _اِ اومدی سریع رفتم پشت سرش و از پشت بغلش کردم این کار واقعا نا خداگاه بود دست خودم نبود خیلی با نمک شده بود بدنش داغ بود _اِ سینا گفتم بی جنبهیا نکن دردم گرفت کاملا خودمو به باسن برآمدش چسبونده بودم هیچی نمیگفت مثل همون روز روی موتور سرمو گذاشته بودم رو شونش غزل دوستت دارم تعجب کرده بود انگار این کلمه آتیشش زده بود برگشت تو چشمام نگاه کرد لب پایینشو آروم گاز گرفت دیگه تحمل نکردم شروع کردم ازش لب گرفتن انگار تشنم بود قبل اون خیلی کم لب گرفته بودم ولی لبهای غزل فرق داشت شیرینی داشت طعم رژی که هنوز پاک نکرده بود تو دهنم بود از کاری که داشتم میکردم خیلی میترسیدم یه حسی بین عشق و شهوت وجودمو گرفته بود از لبهاش سیر نمیشدم اومدم سمت گردنش بوی عطرش دینم کرده بود میبوسیدمش نفساش بریده بریده شده بود هلم داد رو تخت دو نفره پشتم اومد روم و شروع کرد از لبام خوردن کاملا روش نشسته بود خودشو میکشید روش نمیدونسم کجام کمک کردم تاپشو دربیاره تیشرتمو در اورد دستم همه جاش حرکت میکرد از روی سوتین سینه های جا افتادشو میمالیدم و لباشو میخوردم سوتینشو باز کردمو اومدم روش وای باور نکردنی بود انگار تو بهشت بودم با دستام میمالیدمشون نفس زدناش به ناله تبدیل شده بودشلوارکشو در اوردم پاهای باور نکردنی ای داشت سفید و ضریف پاهاشو باز کرد از روی شرت دستمو میکشیدم روش ناله میکرد اروم شرتشو کشیدم پایین وای حتی یه مو هم نداشت سریع درش اوردم و بدون اینکه فکر کنم که ممکنه چجوری باشه سرمو بردم لای پاشو با زبون شروع کردم نفس زدناش زیاد شده بود دستشو برده بود تو موهامو نوازشم میکرد و سرمو فشار میداد حسابی خیسش کرده بودم اومدم بالا و سینه هاشو میخوردم که دست کرد شلوارمو بکشه پایین راستش من اعتماد به نفسم کم بود میترسیدم کوچیک باشه خجالت کشیدم چشمامو بستم که دستشو دورش حس کردم داشت بهش زبون میکشید دیونه شده بودم انگار رو زمین نبودم دراز کشید _سینا دیونه شدم زود باش اومدم روش و لباشو خوردم عزیزم کاندوم ندارم ارضات میکنم با همون نفسهای بریده به کشوی ایستاده میز تو اتاق اشاره کرد رفتمو کشو رو باز کردم باورم نمیشد انگار کلکسیونر بود شاید چهار طعم مختلف کاندوم ۱۲تایی و اسپریو کرم داشت اصلا دقت نکردم مثل وحشیا یکیشو در اوردمو کشیدم روش این اولین رابطم بود و زیاد بلد نبودم دلشوره هم داشتم خوابوندمش وپاهاشو باز کردم کیرمو آروم کشیدم روشو فرو کردم بعد یه جیغ کوتاه کامل افتادم روشو شروع کردم عقب جلو کردن ناله میکرد حسابی تحریک شده بودم لباشو میخوردم سرعتمو زیاد کردم ناله هاش زیاد شد طولی نکشید که ارضا شدمو بی جون افتادم روش بغلش کردمو نوازشش میکردم قربون صدقش میرفتم کاندومو از روش در اورد و با دست شروع کرد تحریک کردنم پاشد و یه کاندوم جدید اورد و با دست کشید روش تاخیری بود شروع کرد بغل کردنم شهوتو میتونستم تو چشماش ببینم هیچ صحبتی نمیکردیم فقط عشق بازی بود روم افتاد نشست روش آروم بالا پایین میشد سینه هاشو میخوردمو مک میزدم انگار سه متر رو هوا بودیم ناله کردو تو بغلم ولو و بیجون افتاد روم برش گردوندم لباشو خوردم که بلند شدو برگشت و چهار دستو پا شد پاهاشو فاصله داد منم اروم کیرمو هدایت کردم کس نازی داشت روانیم کرده بود از پشت بهش چسبیدمو گردنشو خوردمو عقب جلو میکردم با یک دستمم سینه هاشو میمالیدم خیلی تحریک شده بودم ناله میکرد سرعتمو زیاد کردم ک دیگه داشتم ارضا میشدم کشیدمش بیرون و کاندومو در اوردمو گرفتمش تو دست آههههههه پاشید روی برامدگی کمرش با لبخند نگاهم کرد آروم شده بودیم با دستمال خودشو تمیز کرد منم کمکش کردم تو بغل هم خوابیده بودیم اولین تجربه من در آغوش شیرین غزل انگار دنیا مال من بود ساعت تقریبا یک شب بود بوسیدمش و پوشیدمو اومدم تا صب تو فکرش بودم باورم نمیشد بعد اون شب تقریبا ۱۰ بار دیگه با هم بودیم بعدا فهمیدم غزل سکس ادیکته معتاد به سکسه خیلیامون با خوندن این کلمه از روش رد میشیم و برامون مهم نیس حتی معنیشم نمیدونیم بگذریم رابطمون بعد از فهمیدن این قضیه بیشتر جنبه جنسی پیدا کرد تا عاطفی بعد چهار ماه به دلایلی از هم جدا شدیم من برگشتم سمت کسی که واقعا عاشقش بودم و هنوزم هم که هنوزه جوابش منفیه به اگه دلیلشم بخواین بعدا بهتون میگم دوستمم با سارا پارسال ازدواج کرد و رفت آلمان منم بعد از افسردگی کوتاه مدت این بیماریو گرفتم سکس ادیکت گرفتم و دو سالی هست که زندگیمو نابود کرده از خودم و زندگی که دارم متنفرم از و چیزی ک هستم بدم میاد در آغوش بودن غزل واقعا آرومم میکرد دنبال محبت در آغوشش میگشتم این داستان قبل از داستان های قبلیمه و من کاملا عوض شدم و زندگیم تغییر کرده ادامه دارد سخن آخر سلام ببخشید داستان واقعا طولانی شد برای من واقعا نوشتنش سخت بود امیدوارم دوس داشته باشید قرار بود خیلی کوتاه تر باشه گفتم دیگه برای دوستان نکته بین هم یکم مجال بزارم دوستان سه روز نوشتن این داستان زمان برده میدوارم بتونید بدون فحش دادن و توهین کردن انتقاد کنید قرار بود تو دو قسمت باشه ولی گفتم نیمه کاره نزارم برای دوستان و همشو بنویسم امیدوارم سختیشو درک بکنید و حداقل توهین نکنید راجب داستان دیگه فکر کنم چیزی برای توضیح نیست و اتفاقاتی که توی داستانای قبلیم بوده از اینجا شروع شده راجب راستت بودن داستان هم نمیخوام توضیحی بدم این تصمیمو میزارم بر عهده ی خواننده داستان نظرش برای من قابل احترامه ولی اگر حرف خاصی توش نباشه فاقد اعتباره پس انتقادایی رو واقعا میخونم که بدون توهین باشه تو داستانای دیگم حتما تاثیر میدم نظراتتونو اینجا میخونم نوشته

Date: March 31, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *