عاطفه ای که جنده شد

0 views
0%

سلام این اولین خاطره ی منه اوائل اسفند 84 بود 30 سالم بود و 5سال از ازدواجم میگذشت و یه بچه هم داشتم توی چت روم یاهو بودم که دیدم یه دختری به اسم عاطفه توی اتاق اصلی پیغام گذاشت که یه پسر بالای 28 سال واسه دوستی پیام بده کنجکاو شدم که چرا بالای 28 سال و رفتم سراغش سلام دادم و جواب داد پرسیدم حالا چرا بالای 28 سال گفت آخه از سن پائین خوشم نمیاد بچه بازی در میارن من خودمو مجرد معرفی کردم و گفتم که متولد 54 هستم و طرح دوستی ریختم باهاش اونم گفت عاطفه هستم متولد سال 60 اهل کرج هستم و دانشجو ام و کرمان درس میخونم قرار شد در اولین فرصت همدیگر رو ببینیم چند بار دیگه هم توی چت باهم حرف زدیم تا اینکه قرار شد عصر روز 28 اسفند همدیگه رو ببینیم من راضی نشدم برم کرج و اون که خیلی مشتاق شده بود منو ببینه گفت من میام تهران صبح روز 28 اسفند من سرکار بودم که زنگ زد عذاب وجدان گرفته بودم و بهش همه چی رو گفتم و گفتم که زن دارم تو هم بیخیال شو و امروز نیا که اگه بیای من نمیام سرقرار شاکی شد و گفت من بچه نیستم من هرطور شده میام تهران و واقعا هم اومد یادمه اونروز یه بارون حسابی میومد یک ساعت از قرارمون گذشته بود که زنگ زد و گفت این رسمش نبود من توی این بارون رها کردی منم گفتم که بهت گفتم نیا من نمیام خودت اومدی ولی بازم اصرار داشت منو ببینه ولی نرفتم فردای اونروز سرمای شدیدی خورد تا یک هفته خوابیده بود یه مدت هرکاری کردم که بیخیال شه ول کن نبود و گفت حداقل باید یه بار ببینمت خودم هم بدم نمیومد ببینمش بهرحال قرار گذاشتیم و عصر یک روز همدیگه رو دیدیم دختر تپل و سبزه و نسبتا خوشگلی بود اونم از من خوشش اومد و باهم شام پیتزا خوردیم و توی ماشین باهم حرف میزدیم و خیابون گردی میکردیم که حرف رفت سمت حرفای سکسی از قبل در مورد سکس حرف زده بودیم و هر دو میدونستیم که سکسی هستیم دیگه هوا تاریک شده بود که یه جای خلوت و تاریک پارک کردم و شروع کردیم به بازی کردن اولین باری بود که به یکی غیر از زنم دست میزدم از طرفی حشری بودم و از طرفی هم نگران اینکه گشت پلیس یا مردمی که دارن رد میشن ما رو ببینن و آبروریزی بشه ولی هرچی بود شروع کردیم به ور رفتن همدیگه انصافا سینه های نازی داشت با سایز 80 لپاش هم خیلی زیبا بود وقتی میخندید یه چاله باز میشد روی لپاش توی همون ماشین هی میگفت بیا روی من بیا منو بکن ولی من راستش ازش میترسیدم میترسیدم جنده باشه و بخواد منو خفت کنه از طرفی هم ترس هنوز تو وجودم بود و هرکاری کرد روش نخوابیدم زیپ شلوار و دکمه های مانتوشو باز کردم و سینه هاشو میخوردم و کس تپلشو با انگشتم میمالوندم وای چقدر نرم بودن هم سینه هاش هم کسش اونم کمربند منو باز کرده بود و کیرمو در آورده بود و باهاش بازی میکرد من سرمو بردم وسط پاهاش و کس خیسشو لیس زدم دیگه کیرم داشت میترکید از طرفی هم میترسیدم کسی متوجه ما بشه بهش گفتم بخورش اونم از خدا خواسته زود سرشو برد پائین و کیرمو برد توی دهنش خیلی زود با چند بار ساک زدن آبم اومد و همشو توی دهنش ریخت ولی نخورد و بعد از دهنش ریخت توی دستمال کاغذی و انداختش بیرون بعد هم به سرعت خودمون رو مرتب کردیم و راه افتادیم اون شب اونو نزدیک خونه ی عموش که سمت آزادی انتهای یادگار امام بود پیاده کردم و خداحافظی کردیم و بهش گفتم که از هم جدا میشیم و من دیگه نمیام سراغت اونم با اینکه راضی نبود ولی با اکراه قبول کرد و گفت باشه و رفت و منم برگشتم خونه یه کم عذاب وجدان داشتم و سعی کردم به زنم بیشتر برسم یه سکس حسابی هم باهاش کردم که یه جورائی وجدانم آروم بشه این داستان ادامه داره نوشته

Date: September 24, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *