عروس باش عروسک نباش ۴ و پایانی

0 views
0%

8 9 8 1 9 88 8 3 8 8 8 7 8 4 8 9 8 1 9 88 8 3 9 9 86 8 8 8 7 8 4 3 قسمت قبل صبح که بیدار شدم از اینکه کنار تخت روی زمین خوابیده خیلی تعجب کردم خیلی چیزا تغییر کرده بود بزرگترینش هم نبود عزیز که دیگه با هیچ چی جبران نمی شد آروم خودم رو به سالن رسوندم و تلفن رو برداشتم الو سلام آقا امیر آلما کجایی مردم و زنده شدم که چرا زنگ نزدی ببخشید مراسم بود بعدش هم خوابم برد دیر شد خاله هست خوابه هنوز یاسمین خوبه آره یه کم دیشب بی تابی کرد ولی رفتم براش یه عروسک گنده خریدم پیش مادرجون هم خوابید آروم شد دستتون درد نکنه مثل دخترمه آقا امیر کی برمی گردی نمی دونم فعلا که مراسم داریم ولی باید زود بیام به خاطر یاسمین فقط یاسمین آقا امیر فکر کردم حرفام رو زدم دو نفر با هم اسمم رو صدا کردن امیرعلی از پشت تلفن و یاشار از پشت سر هول کردم و گفتم بعدا زنگ می زنم و قطع کردم صبح به این زودی به کی زنگ زدی بارقه ای از یاشار قبلی تو چشاش بود بارقه نبود دوباره برگشته بود زنگ زدم به کسی که مراقبه یاسمینه فوری عقب نشینی کرد بیا بریم یه چیزی بخور دیشبم شام نخوری باید زود برگردم می ری حالا بیا بریم آشپزخونه تمام مدت زل زده بود به من لقمه ها تو گلوم گیر می کرد دیگه نمی دونستم کجا رو نگاه کنم اگه ترسیده بودی چرا برنگشتی خوش شانس بودم تو ترمینال آزادی با یه خانمی آشنا شدم اون منو برد خونه اش نشست و داستانم رو گوش کرد هیچ چی نگفت ولی گره مشتش باز نمی شد وقتی گفتم دزد همه پولا و طلاها و موبایلم رو تو ترمینال دزدید وقتی گفتم با آشپزی و ترشی درست کردن زندگی خودم و دخترم رو چرخوندم گفتم با بدبختی تونستم با عقدنامه و شناسنامه خودم وقتی پدری نبود برای دخترم شناسنامه بگیرم گفتم بارها از سر تنهایی به شماره عمارت که کسی جوابش رو نمی داد زنگ زدم تا فقط صدای الو گفتن عزیز رو بشنوم و کسی پشت خط نبود یادش آوردم که وقتی از ترمینال زنگ زدم خونه بهم چی گفته بود آلما اگه خودم نکشمت اسمم یاشار نیست برنگرد آلما الان برگردی مُردی جات دیگه تو این خونه نیست فهمیدی توله سگ نه خودت نه اون کثافت تو شیکمت جاش اینجا نیست فهمیدی حرومزاده دیگه اسمی از عزیز نمی بری اسمی از آقا نمی بری یادت میره عمارتی بوده فقط من مُردم می تونی برگردی ولی نگفتم یه وقتایی اون قدر دلم تنگ خودش و عزیز و عمارت می شد که بی خوابی می زد به سرم می رفتم آشپزخونه پایین اون قدر سرم رو با کارها گرم می کردم که خاطراتم از یادم بره اون قدر ظرفها رو می سابیدم که حس لمس تنم و دستام فراموشم بشه می رفتم بالای سر یاسمین و بعضی وقتا دیوونه وار بغلش می کردم و می بوسیدمش به یاد پدر نامهربونش می ارزید به داشتن این جواهر بعضی وقتا آره و تو سالگردها و دلتنگی ها نه همیشه به خاطر داشتنش شاکر بودم ولی وقتایی که دلم برای خودم می سوخت گله می کردم از بودنش از اومدنش از تنها کردن من از اینکه انقدر بی کس و کارم که مجبورم با غلام قاچاقچی معروف محل اره بدم و تیشه بگیرم تمام روز درگیر مراسم عزیز درگیر جنگ اعصاب با عمه ها و دخترعمه ها درگیر نگاه های خیره یاشار بودم دستای آقا رو محکم گرفته بودم تو دستم و دلم نمی اومد بهش بگم فکر نکنم برگردم به این خونه یاشار از هر حرفی که به یاسمین مربوط می شد گریزان بود وقتی برای آقا درباره یاسمین می گفتم خودش رو گم و گور می کرد چندبار زنگ زدم و یه بار هم با یاسمین حرف زدم تا آرومش کنم دلم تیکه پاره بود یه تیکه اش اینجا پیش آقای درهم شکسته و تنها یه تیکه اونجا پیش دختر لوس و بهونه گیرم نسرین بهم اطمینان می داد که مراقبش هست و امیرعلی امیرعلی که حالا دیگه نگران کاراش شده بودم کنار پنجره واستادم درخت سیب هم انگار پیر شده بود کل باغ انگار پیر شده بود با رفتن عزیز کل دنیا پیر بود دختر خوب من نبودم کی بهت رسید کی زیرت می نشست و به تنه ات دست می کشید کی اولین سیبت رو می چید من چشمام آروم بسته شد تو بغلش حالا خیره بودیم به زندگی پیر و از پا افتاده باغ اون شب کنارم موند بهش نگفتم که دیگه عادت تنها خوابیدن رو از دست داده نگفتم چقدر عاشق اون چند تار موی سفید کنار شقیقه اش شدم نگفتم فقط خودم رو سپردم به دستاش به گرماش به چشمای کاوشگرش به صدای خس دارش سپردم انقدر نگاش کردم تا نفس هاش آروم شد و خوابش برد یه تیکه کاغذ گیر آوردم نشستم پشت میز تا بنویسم ولی چی بنویسم نگاش کردم می شد یه روز حتی تو خواب اخم نداشته باشه چطور رو یه تیکه کاغذ می گفتم که باید برگردم پیش کسی که تو نمی خوای اش چطور توضیح می دادم که حالا مادر شدم یه عزیز دیگه کاغذ چطور می تونه بفهمه که به عشق اسمش دخترم رو یاسمین اسم گذاشتم نه نمی تونستم بلند شدم و دوباره کنارش آروم گرفتم فردا وقتی داشتم برای آقا توضیح می دادم که باید برگردم سروکله اش پیدا شد کجا به سلامتی باید برم یاسمین همین الانم اونا رو کلافه کرده یه خورده نگام کرد بعد منو برد تو اتاق ببین الان نمی تونم همراهت بیام اشکالی نداره اشکال داره دیگه نمی زارم از دستم سر بخوری اون بچه هم اون بچه هم یاشار می دونم نمی خوای اش لعنتی بزار حرف بزنم تو چی می دونی اصلا چه می دونی چرا نمی خواستمش یه بار از این دل لامصب پرسیدی چرا اونی که از خون خودت درست شده رو نمی خوای پرسیدی یه مادر مثل عزیز بالا سرت باشه و بچه نخوای یعنی چی مات این یاشار جدید بودم می پرسیدم جوابمو می دادی آره نه باید یه طوری می پرسیدی که جواب بدم یاشار من بلد نیستم تو رو بلد نیستم نمی فهممت هنوز نمی دونم بعد این همه سال منو می خوای یا نه هنوز نمی دونم هنوزم فنچ و احمق و ساده ای آره فکر کنم تو دنیای تو همیشه این طوری می مونم تو زنایی مثل خانم دکتر خیز برداشت طرفم خفه می شی یا خفه ات کنم کلافه این طرف و اون طرف می رفت یکی رو می فرستم باهات بیاد هم جاتو یاد بگیره هم مراقبت باشه تا خودم بیام کی رو می خوای بفرستی یکی از زیردستامو می فرستم نمی خوام برگردی تو این خونه شاید آقا رو هم برداشتم همه اومدیم تهران فعلا کارام معلوم نیست یه گره ای خورده کارت دوباره براق شد تو صورتم می مونی تو همون جایی که گفتی هستی تا خودم بیام پی ات آلما وای به روزگارت اگه این بار بخوای گم و گور بشی من گم و گور نشدم دِ مصب ات رو شکر شماره موبایل منو داشتی یه بار زنگ نزدی سرتق نخواستم وقتی منو نمی خواستی زور نبود که مهربون شد نگاهش آخه فنچک چطوری بهت حالی کنم اومد جلو و صورتم رو قاب گرفت من چطور می تونستم این صورت شکل عزیز رو نخوام مهربونی های شبیه عزیز رو نخوام اشک گوله گوله پایین می اومد نخواستی هر وقت ازت پرسیدم نگفتی بغلم کرد گفتم که باید یه طور دیگه می پرسیدی دیگه نمی زارم دارم همه چی رو درست می کنم می ریم یه طرفی واسه خودمون من و تو و آقا و یاسمین دستای نوازش گرش ایستاد منو از خودش جدا کرد و نگام کرد یاسمین اسم خوبی روش گذاشتی فنچک اونم آره هرچند نمی دونم چطور می شه بابای یه دختر بود ولی تو بهم یاد می دی مگه نه عزیز سیب گلاب سرخ خوشمزه توی اون ماشین شیکی که منو به طرف تهران می برد به تنها چیزی که فکر می کردم این بود که چقدر بیشتر از قبل عاشق یاشارم که منبعد قراره زندگیمون خوب بشه بالاخره خوشی های زندگی رو هم می بینم کنار یاشار دیگه امیرعلی نیست قاچاقچی محل نیست کنار یاشار یه کوه دارم یه حامی دارم کی جرات داشت به اون چشمای گرگ مانند که حالا حالتی از مهربونی حمایت از گله توش بود نگاه کنه و باز هم بخواد برام آقا بالاسر باشه آقا صادق دوست یا به قول یاشار نوچه اش تا خود تهران فقط دو کلمه باهام حرف زد اونم سر خوردن ناهار بود وقتی به محل رسیدیم هوای این محله روزهای تنهایی ها رو با اشتیاق بیشتری بلعیدم به زودی از اینجا می رفتم با دخترم و با پدرش باید برای یاسمینم می گفتم از بابایی که داره میاد دنبالمون در حال پیاده شدن بودم که دوباره سروکله غلام قاچاقچی پیدا شد نیشش باز بود و می خواست بهم حرفی بزنه که نگاش به صادق خان افتاد نمی دونم چی شد رنگش عوض شد میخ صادق خان شده بود با دهان باز انقدر نگامون کرد که وارد خونه شدیم صادق خان با احترام با خورشید خاله حرف زد و گفت که از دوستان همسرمه و اینکه قراره به زودی یاشار بیاد دنبالمون انقدر خوشحال بودم که اهمیتی نداشت امیرعلی با اخم خونه رو ترک کرد صادق خان رفت تا به قول خودش تو همون کوچه یه جا رو اجاره کنه تا حواسش به ما باشه خاله هم خوشحال بود و کلی اون شب حرف زدیم درباره اینکه به دیدن همدیگه بریم گفتم تابستونا می برمش به شهر خنک خودم به عمارت کودکی هام اون مدت تو رویا بودم تلفنی با یاشار حرف می زدم براش از یاسمین می گفتم هنوز کمی دافعه داشت ولی یادم نمی ره زمانی رو که گوشی رو دادم به یاسمین و اون کودکانه فقط سلام داد یاشار سکوت کرده بود کلافه بود چیزی اتفاق افتاده بود که نمی ذاشت زودتر بیاد نگران ما بود و من بارها بهش اطمینان دادم با وجود آقا صادق که هر روز به ما سر می زنه و انقدر خرید می کنه که دیگه خونه جا نداره از لباس و خوراکی جای نگرانی نیست نگاه غلام قاچاقچی فرق کرده بود دیگه اصلا بهم گیر نمی داد فقط زل می زد به صادق عجیب شده بود یک ماه گذشت ولی خبری از یاشار نبود تلفن هاش کمتر شده بود می دونستم یه جای کار درست نیست ولی هر وقت ازش می پرسیدم با مهربونی می گفت که نگران نباشم نصفه شب بود خواب از سرم پریده بود یاد تلفن امروز یاشار افتادم کمی دستپاچه ولی باز هم مهربون و این بار خودش ازم خواست تا یه بار دیگه گوشی رو بدم به یاسمین تا سلام کردنش رو بشنونه و شیرین زبون من غیر از سلام چند کلامی هم پدرش رو مهمون کرد جوری که زبون یاشار رو بند آورده بود کیلو کیلو قند تو دلم آب می شد وقتی می دیدم با هم حرف می زنن و روزشماری برای لحظه ای که همدیگه رو ببینن یاشار ازم خواسته بود فعلا بهش چیزی نگم تا خودش با دخترش آشنا شه صدای محکم کوبیدن در از رویاهام بیرونم آورد سراسیمه رفتم طرف در آقا صادق بود با دستپاچگی می خواست که در رو باز کنم ازم خواست سریع یه ساک کوچیک ببندم هیچ چی از حرفاش نمی فهمیدم فقط می گفت که باید بریم با دستپاچگی یه مقدار لباس برای خودم و یاسمین برداشتم و همه پول و مدارکی که داشتم صادق اینطوری گفته بود هر چی بود قیافه صادق خان نشون نمی داد که خبر خوبی باشه ما رو برد یه مسافرخونه درب و داغون تو محله های پایین پول زیادی بهم داد و خواست به هیچ وجه به اون محله برنگردم تا خودش یا یاشار بیان دنبالم گفت مسافرخونه چی از آشناهاس و هر چی خواستیم بهش بگیم به هیچ کس زنگ نزنیم نه یاشار و نه عمارت تا خودشون بیان و رفت روزهای بعدی با دلهره با زل زدن به دیوارهای کثیف مسافرخونه کنار اومدن با نق نق های یاسمین که دلش بازی بیرون رو می خواست گذشت ولی کسی تماس نگرفت جرات نمی کردم تو اون محله ناجور پامو از مسافرخونه بیرون بزارم من بودم و یاسمین و خیالای بد و رویاهای شبانه یواش یواش می گفتم براش از مردی که قراره بیاد و بشه براش اونی که می خواسته و فسقل من پر از سوال بود و من عاجز از جواب عروسک هاش می شدن کمک من بعد یه روز که دیگه چیزی تا دیوونگی ام باقی نمونده بود صاحب مسافرخونه یه پاکت بهم داد حس خوبی نداشتم به اون پاکت نشسته بودم رو تخت و به رنگ زشت کرمی اون پاکت زل زده بودم انگار هزار عقرب دستم رو نیش می زدن از گرفتن اون پاکت روی میز باز نشده باقی موند و من باز زل زدم از پنجره کثیف به هیاهوی خیابون هر چند لحظه یه بار برمی گشتم و نگاه دردناکی بهش می کردم باز من بودم جاده بی انتها اتوبوس شب و یه روزنامه که روی پام باز مونده بود با تصویر مردی که صورتش معلوم نبود ولی تتوی روی دستش گرگ زندگیم رو بهم نشون می داد سرکرده قاچاقچی های غرب کشور دستگیر شد نگاهی به یاسمین انداختم که روی صندلی کناری غرق خواب بود وقتی بهش گفتم داریم می ریم بابابزرگ رو ببینیم چقدر بچه ام ذوق کرد از اینکه مثل همه بچه ها اونم بابابزرگ داره آقا چشاش نور گرفت از دیدن من و بیشتر از دیدن یاسمین گریه کردیم تو بغل هم از نبود عزیز و یاشار عزیزامون دربند بودن یکی دربند خاک یکی و یاسمین چقدر ذوق کرد از دیدن اون همه درخت و چقدر عجیب که دوان دوان سمت درخت ما رفت و دورش شروع کرد به چرخیدن آقا پرسید و من جوابی جز اشک نداشتم شب وقتی مطمئن شدم که یاسمین توی تخت خوابش برده دوباره رفتم کنار پنجره ای که از من ماجراها دیده بود با اون پاکت زرد برای صدمین بار درش آوردم اون سند عاشق بودنم برای تمام عمرم رو آلمای من نازنینم اگه اینو گرفتی و من نیومدم دنبالت یعنی یا دیگه تو زندگیت نیستم یا بهتره که دیگه نباشم سیب سرخ من بارها ازم پرسیدی دوستت دارم چقدر شرمنده چشمای سیاهت می شدم وقتی ناامیدی رو توش می دیدم یه روزی از اون عمارت رفتم تا کسی نتونه بهم بگه چی کار کنم آقای خودم بشم رئیس باشم نمی دونستم رئیس زندگی ام تو همون عمارت کنار گوشم کنار نفس هام زندگی می کرد و نشناختمش الان تو این وقت کم فقط می تونم به روزایی فکر کنم که بی تو گذشت که سخت گذشت دوستت دارم آلما روزی که برگشتم به عمارت و یه عزیز دیگه رو دیدم فکر نمی کردم یه روزی می شی همه چیزی که از دنیا می خوام تنها کسی که دلم می خواد وقتی خوبم وقتی خوب نیستم وقتی زخمیم کنارش آروم بگیرم دوستت دارم آلما دیگه باید تا حالا فهمیده باشی که کارم چی بود به خاطر همین نمی خواستم کسی رو پابند خودم کنم نمی خواستم بچه ای باشه زنی باشه نمی خواستم گرمای تنی باشه که تا صبح کنارم بمونه که صبح وقتی چشم باز می کنم اونو کنارم ببینم و وابسته اش بشم دوستت دارم آلما ببخش عزیز روزهای سختی من همه کار کردم تا بیام فقط کنار تو بمونم اون کثافتی که می خواست تو رو ازم بگیره به جزاش رسوندم اون کثافتی که به آلمای من نظر داشت از زندگی ساقطش کردم تا دیگه کسی جرات نکنه به زنی که مال منه حتی نگاه کنه دوستت دارم آلما ببخش که یاشارت تو رو بلد نبود نتونست چطور از اون چشمای سیاه رد بشه ببخش که انقدر عصبانی بود از دستش سر خوردی که باهات بد تا کرد ببخشش و دلت براش بسوزه که بعد رفتن تو دیگه روی خوشی ندید که روی دستش با داغ عکس گرگ گذاشت تا یادش بمونه عزیزش رو درید که یادش بمونه این که تو نیستی این که چقدر بدبخته باعثش خود کثافتشه دوستت دارم آلما ببخش که روزای مادر شدنت کنارت نبودم کنار تو و اون آلمای کوچیک که از همون سلام کردنش منو مال خودش کرد دوستت دارم آلما آلما به اون محله برنگرد یه کثافتی اونجا ماها رو لو داد از دسته رقیب بود الان که دارم اینو می نویسم اصلا نمی دونم فردا صبح رو می بینم یا نه ولی نمی خوام حتی یه تار از اون موهای مثل شبت کم بشه برنگرد اونجا برو پیش آقا دوستت دارم آلما تو پاکت چند تا دفترچه بانکی هست و یه مقدار پول همه چیزی که می تونم از خودم برات بزارم همین کاغذپاره هاست و این تیکه کاغذ که دوست دارم به جای آخر هر جمله همه جاش فقط بنویسم آلما دوستت دارم به یاسمین خوب منو بگو اگه نمردم و دستگیر شدم نیا که منو ببینی من آخرش از این مهلکه جون سالم به در نمی برم می دونم من و مثل روزای آخر قبل حاملگی ات یادت بیار به آقا برس تنهاست به درختمون برس تنهاست و به میوه زندگیمون دیگه تو شدی عزیز همه اون عمارت دوستت دارم آلما دوستت دارم آلما دوستت دارم آلما

Date: April 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *