اسم من شهرامه و 30 سالمه. اين داستاني که مي خوام براتون بنويسم کاملا واقعيه. 2 سال پيش که در به در دنبال خونه مي گشتم و هر بنگاهي تو محلمون رو 100 بار شخم زده بودم يهو به يه مورد مناسب وتقريبا ارزوني برخورد کردم طرف يه پيرمرد 70-80 ساله بودکه اومده بود بنگاه خونشو بسپره. صاحب بنگاه هم تا شرايط رو شنيد رو کرد به منوگفت فلاني بدرد تو ميخوره برو ملک و ببين خلاصه با پيرمرده راه افتاديم چون مسير نزديک بود پياده ميرفتيم پيرمرده هم تو راه حسابي پر چونگي کردکه از حرفاش فهميدم خودش تو اين خونه زندگي نميکنه و پسرشو عروسش وتنها بچشون که يه دختر بچه6 سالست اينجا ساکنن در ضمن فهميدم پسرشو و عروسش پسر خاله دختر خاله هستن يه چيز ديگه هم که از لهجش ميشد فهميد اراکي بودنش بود.
خلاصه رسيديم به خونه و پيرمرده زنگ طبقه اول که عروسش مينشست رو زد و به عروسش گفت مرجان من پام درد ميکنه شما زحمت بکش طبقه بالا رو نشون بده 1-2دقيقه بعد عروسش که يه زن چادري و محجبه بود اومدبيرون باور کنيد اصلا تو رويا هامم نميگنجيد که يک روز بکنمش. خلاصه با عروسش رفتم بالا و خونه رو ديدم و پسنديدم يهو يه سوالي به ذهنم رسيد که براي من خيلي مهم بود اونم ماهواره. از عروسش پرسيدم يادم رفت از حاج اقا سوال کنم ماهواره ميشه گذاشت يا نه؟ عروسشم گفت به پدر شوهرم چه مربوط ما وشما مي خوايم تو اين خونه زندگي کنيم در ضمن به پدر شوهرم نگو که از اين چيزا بيزاره و حتي نميدونه ما داريم. بگذريم که من چقدر تعجب کردم چون به عروسشم نميومد اهل تماشاي ماهواره باشه. يهو عروسش گفت راستي شما چند نفرين منم گفتم 2 نفر منو مادرم. با تعجب گفت يعني شما مجردين؟ گفتم اره چطور مگه؟ گفت هيچي(نميدونم شايد داشت خودشو با من مقايسه ميکرد که چطور من مجردم ولي خودش که از نظر ظاهر با من هم سن بود يه بچه 6 ساله داره) .
به هر حال ما خو نه رو اجاره کرديم يه 5-6 ماهي گذشتو ما اين خانومو کم ميديديم. هر بارم که ميديدمش سرشو مينداخت پا ئينو جواب سلاممو ميداد و زود جيم ميشد. يکي دوبارم من لباس زيراشو که تو حياط خلوت پهن کرده بود ديد زدم که بازم باعث تعجب من بود که زن به اين باحجابي چطور شورت و کورستش انقدر سکسي و تحريک کنندست. يه چند باري هم زير زبون مادرمو کشيدم که فهميدم خانوم با شوهرش اختلاف داره يعني شوهره ادم شکاک و سختگيريه و فقط به پول فکر ميکنه و سال تا سال زنشو بيرون نميبره و حتي جمعه هم کار ميکنه. اين مسائل گذشت تا اينکه يه روز جمعه زنگ تلفن ما بصدا در اومد مادرم که گوشي رو بر داشت فهميدم با عروس صاحبخونه داره حرف ميزنه عروسه پرسيده بود شما برق دارين يا نه مادرمم گفته بود اره عروسشم ميگه برق ما قطعه اگه ميشه به اقا شهرام بگين يه نگاه بندازه. منم با يکم غر غر لباس پوشيدم رفتم دم درشون تا منو ديد شروع کرد به زبون ريختن که ترو خدا ببخشيد شرمنده جواد خونه نيست والا مزاحم شما نميشدم در ضمن اينبار چادرشو شل گرفته بود و روسريشم عقب بود که هم مو هاي خرمائي تيرش معلوم بود هم پستونايه درشتش ولي بيشتر از همه چشماي عسليش منو ديوونه کرده بود. تو دلم گفتم جنده خانم حالا که کارت گيره داري هال ميدي روزاي ديگه که خبري نيست. بگذريم فهميدم سيمي که دور کونتور برق مي پيچن سوخته و بايد عوض شه. ازش سيم و دم باريک خواستم رفت اورد بهش گفتم فندکم بيارين که سيمو لخت کنم گفت شرمنده فندک نداريم با کبريت نميشه گفتم اصلا بزار از بالا بيارم گفت نه بابا زحمت ميشه بفرمائيد تو رو گاز حرارت بدين. منم که از خدا خواسته رفتم تو داشتم سيمو لخت ميکردم که ديدم برام شربت اورده ايندفعه بطور کامل چادر شو برداشته بود البته لباسش پوشيده بود ولي من تا اون زمان اونو بدون چادر نديده بودم خلاصه حسابي شق کرده بودم پيش خودم گفتم بزار سر صحبتو با هاش باز کنم گفتم خانم ……. يه چيزي مي خوام بگم روم نميشه گفت بگيد گفتم ولش کن گفت نه بابا بگين ايرادي نداره گفتم بگذريم پشيمون شدم ديگه افتاده بود به التماس که ترو خدا چي مي خواستين بگين هر چي بيشتر التماس ميکرد من بيشتر حشري ميشدم. ديگه خود اين سوژه شده بود لاسيدن منو و مرجان خلاصه بعد کلي اصرار گفتم به اقا جواد شوهرت حسوديم ميشه که خانم خوبي مثل شما داره. خنديد و گفت نظر لطفتونه. شما فکر نميکنين منم به دختري که بخواد زن شما بشه حسوديم بشه گفتم نه گفت چرا گفتم چون من زن نميگيرم گفت چرا خنديدمو خودمو حسابي به پروئي زدمو گفتم چيه خواهر مجرد داري خنديدو يهو انگشتشو بعلامت هيس اورد جلوي بينيشو گفت بيا تو هال دخترم بيدار نشه خيلي فضوله همه چيو به بابا ش ميگه. رفتيم تو هال و رو مبل نشستيم گفتم مي خوام يه اعترافي بکنم گفت بگو گفتم دوست دارم گفت منم همينطور ولي کاش شوهر نداشتم گفتم خانم …… گفت راحت باش مرجان صدام کن گفتم مرجان ميشه روسريتو بر داري يه مکثي کردو گفت باشه و روسري شو بر داشت موهاش خر مائي تيره وتا سر شو نه هاش بود يهو هوس کردم با مو هاش بازي کنم و دستمو کردم لاي موهاش اونم سرشو چسبونده بود به سينم شروع کردم با مو هاش بازي کردن. چه حالي مي داد بعد صورتشو با دستم گرفتمو چر خوندم سمت صورت خودمو لبامو گذاشتم رو لباش5-6 دقيقه لباشو مکيدم. يهو گفت شهرام ميترسم دخترم بيدار شه. شوهرمم خيلي شکاکه هرنيم ساعت يه بار زنگ ميزنه ببينه کجام. بهتره بري گفتم باشه و يه بوسه از لبش گرفتمو اومدم تو حياط کنتورو وصل کردمو رفتم بالا. مادرم گفت چرا دير کردي گفتم سيماشون اتصالي داشت درست کردم .
خلاصه از فرداي اونروز دوستي منو مرجان شروع شد ساعت 11 بود که ديدم تلفن داره زنگ ميزنه به شماره که نگاه کردم ديدم مرجان خانم گل عروس صا حبخونه است تا سلام کردم گفت تنبل خان نمي خواي بري سر کار گفتم راستش ديشب تا دير وقت پاي ما هواره بودم اصلا حس کار کردن ندارم. کارمم که ازاده امروزو نميرم(شرکت دارم). خلاصه دوستي تلفني منو مرجان شروع شد بعضي مواقع هم با هم بيرون ميرفتيم و ميگشتيم يه بارم اصرار کرد ميخوام شرکتتو ببينم بردمش دفترو بهش نشون دادم ولي تو تمام اين بيرون رفتن ها رابطمون از لب گرفتن بيشتر نميشد. چند بارم پشت تلفن تا صحبت سکس شد حر فو عوض کرد. اينها گذشت تا مهر ماه که دخترش رفت کلاس اول مرجان بيشتر روزها تو خونه تنها بود منم يه کم بدهي تو شرکت بالا اورده بودم مي خواستم يه کم وقت کشي کنم تا مطالبات شرکت وصول شه و بدهيامو بدم .در هر صورت منم اکثرا و براي فرار از دست طلب کار ا خونه بودم ديگه بيرون رفتناي منو مرجان بيشتر شده بود. مرجانم هر بار براي بيرون رفتناش يه کلکي سوار ميکرد و يه بهونه اي ميو و رد چند بارم شوهرش بهش گير داده بود و يه شکائي کرده بود و ميگفت حق بيرون رفتن نداري. منو مرجانم مجبور بوديم يا تلفني صحبت کنيم و يا تو خونه همديگرو ببينيم.
يه بار که من طبق معمول رفته بودم پا ئين و داشتم با مرجان عشق بازي ميکردم يهو بسرم زد باهاش سکس کنم واسه همين شروع کردم به ماليدن پستو ناش که ديدم يهو خجالت کشيد و رنگش قرمز شد ولي چيزي نگفت. معلوم بود که داره حال مي کنه. يه کم که ماليدمش گفتم مرجان مي خوام پيرهنتو درارم اولش يه نه گفت ولي زياد مقاومت نکرد. پيرنشو که دراوردم ديدم يه کرست مشکي توري 3 سگک بسته شروع کردم از رو سو تين سينها شو ماليدن و در همون حالم لب گرفتن بعدم شروع کردم به ليس زدن گردنش که ديدم داره حال مي کنه و هي اه و اوه ميکنه و منو بيشتر به خودش فشار ميده منم از فر صت استفاده کردمو کر ستشو باز کردم واي چي ميديدم تو فيلمهاي سوپرم کمتر پيش ميومد يه همچين سينه اي ببينم. دايره قهواي درشت با نوک بر جسته شروع کردم نوک پستوناشو ميک زدن. يکيشو ليس ميزدم اون يکي رو سفت فشار مي دادم مرجانم حسابي حشري شده بود و هي مي گفت شهرام دوست دارم. يه کم که با سينه هاش ور رفتم دستمو رسوندم به لاي پاشو شروع کردم به ماليدن کسش ا ز رو شرت که يهو با دو تا دستاش دستمو گرفتو گفت اونجا نه خوا هش مي کنم من شو هر دارم ترو خدا اونجا نه. منم اعتنا ئي نکردمو به کارم ادامه دادم همزمان با پستو ناشم به نوبت بازي مي کردم اونم ديگه گير نميداد 7-8 دقيقه بعد رفتم لاي پاش گفت چيکار مي خواي بکني گفتم مي خوام کستو ليس بزنم گفت نه شهرام ترو خدا نه من از خجالت ميميرم. گفتم عزيزم خجالت نداره به هر دومون هال ميده. اونم هي مي گفت نه يه شرت توري قر مز پاش بود که پشماي کسش از توراي شرتش زده بود بيرون اونم با دو تا دست شر تشو چسبيده بود و ول نميکرد. منم وقتي ديدم ول کن نيست انگوشتامو از کنار شرتش کردم تو و رسوندم به کسش مرجانم که ديد دارم به هدفم ميرسم شرتشو ول کرد. منم همون موقع از پاش دراوردم. حالا دستاشو گرفته بود روي کسش منم هي دستاشو مي بوسيدم و از ش مي خواستم دستشو برداره که يهو دستاشو از رو کسش برداشتو جلوي صورتش گرفتو و گفت به خدا دارم از خجالت اب ميشم حالا من درست وسط رونش بودمو داشتم اون کوس پشمالو رو ديد ميزدم. چوچولاي مرجان حسابي سيخ شده بود از لاي کسشم اب سفتو سفيدي زده بود بيرون که پشماي کسشو به هم چسبو نده بود. منم شروع کردم به ليسيدن کسش اول از پا ئين کسش ليس ميزدم تا بالا بعد شروع کردم از چو چولش لب گرفتن. مرجان حسابي داغ کرده بود و اه اوه مي کرد بهم مي گفت بخور منم ميگفتم چيرو بخورم اونم مي گفت اينجامو و کسشو نشون مي داد منم مي گفتم تا اسمشو نگي نمي خورم. که يهو گفت کسمو بخور شهرام کسمو بخور. فهميدم خيلي حشريه و ميشه ازش اعتراف گرفت همونطور که چوچولشو ليس ميزدم پرسيدم مرجان خود ار ضائي هم مي کني گفت اره هر 2-3 روز يه بار جق ميزنم؟ گفتم با چي؟ گفت اکثرا با خيار ميکنم تو کسم يا بالاي کسمو ميمالم(بعد ها برام تعريف کرد که يه برس داشته که دستش مثل کير بوده و اکثرا جلوي اينه و با دسته برس کسشو حال مي اورده) پرسيدم از کي جق زدنو شروع کردي گفت دوران راهنمائي که بودم تو کلاسمون دخترا فقط در مورد کون دادناشون حرف ميزدن يا مجله سکسي ردو بدل مي کردن يا براي بقيه توضيح مي دادن چطوري بايد جق زد(بعدا برام توضيح داد 99%دخترا و زنها جق ميزنن).
با حرفاش منو حشري تر کرد کيرمو دراوردم گذاشتم لاي پستونش اونم دو تا دستي سينه هاشو به هم فشار ميداد(بعد ها گفت شهرام شوهرم لاي پستو نام نميذاشت و من چند باري تو فيلماي سوپر ديده بودمو و دوست داشتم که اين اتفاق بيو فته که تو همون روز اول ارزومو براورده کردي) يه کم که عقبو جلو کردم کيرمو اوردم سمت دهنش و هل دادم تو دهنش که شروع کرد به مشت زدن فهميدم داره خفه ميشه. کشيدم بيرون گفت اينجوري من خفه ميشم بخواب برات ساک بزنم گفتم بيا 69 شيم که منم مال ترو بليسم حالت 69 شديمو اون شروع کرد به ليسيدن و خوردن کيرم منم کسشو باز کرده بودمو به چوچولش ليس ميزدم يهو بهش گفتم مرجان چرا پشماي کستو نميزني گفت اخه شوهرم اينجوري دوست داره جواد مي گه کس بي پشم مثل شير بدون يالو کپاله(حالا بگذريم که من بعدا کس مرجانو همه مدلي کردم با پشم بي پشم خطي پورفسري مرجانم به شوهرش ميگفت مدل ميزنم که برات متنوع باشه شوهرشم خوشش او مده بود جالب اينه که من بعضي مواقع تو فيلم سوپر از يه مدلي خوشم ميومد و به مرجان نشون ميدادم مي گفتم اون مدلي بزنه يا خودم براش مي زدم شوهرشم حال مي کرد) از روش پا شدم پا هاشو انداختم رو شونمو کلاهک کيرمو کردم تو کسش يه کم که عقب و جلو کردم شروع کردم به تلنبه زدن. مرجان داشت جيغ ميکشيد و حال ميکرد خايه هاي منم تند تند مي خورد به سوراخ کون مرجان که ديدم داره ابم مياد کيرمو در اوردم ابمو ريختم رو سينه هاش.
اونروز من مرجانو 8 بار و هر بار با يه پوزيشن کردم. يه چيز جالب ديگه اين بود که يه کم که تو کسش تلنبه ميزدم احساس مي کردم ابش کيرمو خيس کرده سريع مي خوابيدمو ميگفتم مرجان کيرمو بخور اونم مثل فيلمهاي سوپر اب کس خودشو از رو کيرم ليس ميزدو مي خورد (بعدها وقتي از کونم مي کردمش کيرمو ساک ميزد) بعدم رفتيم حموم البته با اصرار من. چون خانوم مي گفت خجالت مي کشم تو مدت 1 سالي که با هم بوديم همه جوري کردمش انقدر حشري بود که خودش کوسشو باز مي کرد ميگفت شهرام بيا کسمو بخور يا جلوي من با کسش بازي ميکردو چوچو لاشو ميماليد يا با هم فيلم سو پر ميديديم و همونجوري که يارو تو فيلم زنرو ميکرد منم مرجان خانومو ميکردم بعضي وقتها برام تعريف ميکرد شهرام ديروز تو منو 7-8 بار کردي تازه شو هرمم شبش مي خواست که برام سخت بود بعضي وقتها ميگفت شهرام من حالي رو که به تو ميدم به شوهرم ندادم بعضي وقتها هم همينطور که داشتم کوسشو ميليسيدم يا از چوچولش لب ميگرفتم يا ميکردمش شوهرش تلفن ميزد و مرجان طفلک مجبور بود تو همون هال با شوهرش صحبت کنه ويا بعضا لاس بزنه.