سلام دوستان من خواستم بهترین اتفاق زندگیمو براتون تعریف کنم یکراس میرم بطرف داستان محمد زید من حدودا دوسالی هست ک میشناسمش از اونجا ک آدم سکسی بوود هیچوقت دلم نمیخواست تنها باهاش جایی باشم آخه من دقیقا عکس اون بودمو دوسنداشم قبل ازدواجم باکسی سکس داشته باشم یکروز بنابراتفاق من رفتم دم درشون واذش خواستم ک بریم بیرون و دوری بزنیم اماگفت ک بیا خونه کسی نیستش هر وقت احساس نارضایتی کردی برو بهم گفت قول میدم بهت دست نزنم بهش اعتمتد کردمو رفتم داخل از اونجا ک محمد نسبت فامیلی باهام داشت خیلم راحت بود رفتم و پیشش تو اتاقش ک انگار ی زلزله صد ریشتری اومده نشستم من ازونجایی ک لوس نبودم اونروز فاز لوس شدن گرفته بوودم بغلش میکردم محمدمنو ناز میکرد دلم میخواست لبای خوشگلشو بخورم اما میترسیدم ک شهوتی بشه و دخلمو بیاره تواین فکر بودم ک اومد جلو لبامو بوسید منم ازفرصت استفاده کردمو دستامو گذاشتم روصورتوگردنش و شرو کردم ب خوردن لباش وای ک چ خوشمزه بود موقع لب گرفتن چشمای نازشو بسته بوود بعدش بهم گفت بریم دراز بکشیم ناراحت نمیشی گفتم بریم دراز کشیدیمو همو بغل کردیم حس خووبی داشتم اذم خواست اک مشکلی نیس لباسشودراره منم نمیخواستم بزنم تو ذوقش گفتم باشه اونم لباسای منو درآورد بدون واسته همو بغل کرده بودیم حس آرامشو عشق وجودمو گرفته بود ب هیچ چیز جز محمد و آعوش گرمش نمیتونسم فک کنم بعدش دوباره شروع کردیم ب لب گرفتن بدنمو نوازش میکرد گاهی گردنمو میخورد کیر کلفتودرازشو ک وقتی دیدم تشتکام پریدو گذاش لای پام گه گداری اذم میپرسید اگ دوسنداری لباسامونو بپوشیم اما من میگفتم نه بعدش همزمان ک لبمو میخوورد سینه هامو میمالیدوعقب جلو میکرد بعدش اروم اروم رفت پایین تاکسمو بخوره ک نزاشتم بعدشبرعکس دراز کشیدمو کیرشو کرد لای کونم عقب جلوکرد تا آبش اوومد بعدش پاکش کردو بم گفت تو ارضانشدی چیکارکنم بشی منم گفتم مهم نیست میخواستم تو لذت ببری بدش بغلم کردو بوسیدم گف خیلی ممنون ک بفکرم بودی همونطوری چند دقیقه تو بغل هم بودیمو میحرفیدیم تادیدیم دیگ دیره لباس پوشیدیم هردو و رفتیم پی کارمون دوستان امشب محمد بایه دختر دیگ عقد کرد مهم نیست و ناراحت نیسم چون تاوقتی باهام بود بهم خیانت نکرد اونروز هم اگ نمیخواستم باهام کاری نمیکردفقط آرزو خوشبختی دارم براش نظر بدید دوستون دارم واسم دوعا کنید ک توبمو خدا بپذیره نوشته
0 views
Date: September 14, 2018