روز به روز علاقه من بهش بیشتر میشد واقعا دوسش داشتم هرکاری میگفت واسش میکردم خودشم دیگه فهمیده بود دوسش دارم نمیدونم چرا دیگه کمتر باهم قرار میزاشتیم همیشه قراراو کنسل میکرد خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم واسش یه زره شده بود به هر زوری بود باهاش قرار گذاشتم واسه ساعت9 صبح روی همون صندلی همیشگیمون شبش بد جواب میداد دیر دیر جواب اسامو میداد همش میگفت اس نده تا فردا صبش هزارجور فکر کردم نمیدونم چرا انقدر اسرار داشت قرارمونو بهم بزنه و سر قرار نیاد اما هر کاری کرد قبول نکردم احساس خوبی نداشتم حدود نیم ساعت تا اونجا فاصله داشتم توی تاکسی که بودم همش بهش اس میدادم وقتی رسیدم اونجا یکم بهم ریخته بود انگار خیلی خسته بود بوی همشگشو نمیداد دستاش سرد بود حال عجبی داشت ازش پرسیدم چرا اینجوری شدی گفت تا دیر وقت درس میخونده تابلو بود داره دروغ میگه کارم شده بود غصه خوردن واقعا عاشقش بودم ولی نمیخواستمش نمیتونستم به عنوان شریک زندگی قبول کنمش اخه خودش از گذشتش یه چیزای واسم تعریف کرده بود ولی نمیتونستم ازش جدا بشم درسم تموم کرده بودم ولی اون حالاحالا ها داشت 3ماه دیگش باید میرفتم خدمت برگشته بودم شهرمون که یه شب یه نفر بهم اس داد سلام اقا مهرداد میدونی الان فاطمه کجاس میدونی داره چیکار میکنه منم سریع به فاطی ز زدم برنداشت اس دادم کجای بعد 1ساعت اس داد گفت داره درس میخونه اس ندم بازم دلشور به همون شماره زنگ زدم بر نمیداشت فقط اس میداد ازش پرسیدم چی میدونه فقط گفت فاطمه بجز من با چند نفر دیگه هم دوسته گفتم داری دروغ میگی چندتا نشونی بهم داد گوشام سوت میکشید سرم داغ شده بود یه ادرس بهم داد گفت با یه پسر که فلانجا ساندویچی داره دوسته اسم پسر احسانه شمارشو بهم داد فردا صب با اولین ماشین رفتن اونجا دم خوابگاه یه 2ساعت بعد فاطمه اومد بیرون با یه تیپ خفن تعقیبش کردم وقتی دیدم به طرف همون ادرس میره واسه اولین بار بود که بهش فحش میدادم نفرت وجودم گرفته بود بی شرف صاف رفت توی همون مغازه پسر اومد جلو بهش دست داد پسر خوشتیپ بود نشستن نوشابه خوردن باهم رفتن زیر زمین رفتم داخل مغازه رفتم قسمت لژش نشستم بعد یه ربع امدن بالا دوباره نشستن بعد کمی که حرف زدن پسر گفت امشب حتما بیایا اونم گفت به روی چشم رفت بیرون منم رفتم جلومغازه واستادم پسر میخواست بره بیرون دنبالش رفتم خونشونو یاد گرفتم از بالای دیوار رفتم تو تابلو بود خونه دانشجویه بعد اومدم بیرون زنگ زدم به فاطی خیلی مهربون شده بود همش قربون صدقم میرفت میگفت دلم واست یه زره شده گفتم امشب دارم میام اونجا ساکت شد گفت وای چرا زودتر نگفتی امشب خونه ابجیمم نمیشه کنسلش کنم گفتم عیب نداره فردا صب که رفتن سر کار در باز بزار میام تو باز مثل قدیما باز ساکت شد گفت ابجیم فردا مرخصی گرفته دیدم هرچی بگم فایده نداره جلو خوابگاه واستادم هوا که تاریک شد دوستش امد دنبالش همونی که هر وقت میخواست شب بیاد پیشم میگفت خواهرمه تا خوابگا اجازه بدن بعد باهم خدا حافظی کردن به دوستش زنگ زدم گفتم فاطی پیش توس گفت جوش نزن داره میاد پیشت نامردا دیگه شورشو در اوردینا هفته 3بار 4بار برنامه دارین تابلو نکردم سریع خداحافظی کردم رفتنم دنبالش پدر سگ چقدر به خودش رسیده بود صاف رفت خونه احسان از دیوار رفتم تو چند دقیقه ازون دیرتر رفتما از پشت پنجره که نگا کردم دیدم احسان دستش را بسوی فاطمه دراز کرد و او هم مانند بره ای رام بسویش خزید احسان دستش را به زیر چانه ی فاطمه برد و آرام سرش را بالا آورد و لبانش را بر لبان زیبا و خواهنده فاطمه گذاشت خدایا چه می دیدم بوسه ای آبدار احسان زبانش را در دهان فاطمه فرو کرد و مشغول بازی با زبان او شد فاطمه دستش را دور گردن احسان انداخت و با ولعی تمام پاسخ بوسه اش را داد احسان در حالی که دست چپش را بدور باسن فاطمه پیچیده بود با دست راستش آرام آرام سینه ی فاطمه را گرفتو شروع به مالش کرد فاطمه ناله ای سر داد و با چشمانی خماربا التماس احسان را نگاه میکرد منهم با چشمانی پر اشک از ته دل ارزوی مرگ کردم فاطمه چشمانش را بست وبا خیالی راحت به اوج لذت فرو رفت دست های حریص احسان دنبال دکمه های مانتو فاطمه می گشت و آنها را یک به یک می گشود سینه های زیبا وبدون کرست فاطمه مانند دو پرتقال زرین بیرون افتاد بناگوش زیبا و گردن بلورین فاطمه در آن حالت چنان جلوه ای داشت که بدون شک همه زیبا پسندان را مسحور می کرد وقتی احسان شلوار فاطمه را از تنش در آورد اوج زیبایی را دیدم کس تپل و زیبای و بی مو و برجسته فاطمه مانند صدفی دهان باز کرده و می درخشید احسان از این که می دید فاطمه شورت بپانداشت دیوانه و حیران شده بود و در حالیکه با زباش سینه های مرمرین فاطمه را می مکید با انگشتش به سراغی ناز فاطمه رفت ولی به داخل فرو نکرد ناله شهوتناک و خواهند فاطمه به آسمان بلند شد در همین حال او هم با دستهای نرم و ظریفش شلوارک احسان را پایین کشید تا بتواند دستش را به کیرش برساند کیرش تقربا هم انداز مال خودم بود فاطمه خودشو به کیر احسان رساند از اونجا که نگاش میکردم چقدر شبیه این جنده ها بود اره فاطمه من شده بود یه جنده دختری که وقتی میومد پیشم برقارو خاموش میکرد میگفت خجالت میکشه حالا کیر اون نامردو داشت به سرو صورتش میمالید سرشو گذاشت تو دهنش با ولع خاصی داشت جلو عقب میکرد اینکارو ماهرانه انجام میداد داد احسان به هوا بلند شده بود و فقط داشت لذت میبرد اندکی بعد احسان از جایش برخاست فاطمه هم کمک کرد تا او کاملا لخت شود سپس از فاطمه خواست تا روی زمین چهار دست و پا شود و کون گرد و زیباو سفتش را در اختیار احسان بگذارد فاطمه همانند برده ای رام اطاعت کرد و پشتش را در اختیار او گذاشت تا هر چه خواست با او انجام دهد احسان شروع به لیسیدن کس و کون فاطمه کرد زبان احسان ابتدا سوراخ کون فاطمه را نوازش کرد و اندک اندک پایین رفت و درمیان لبه های کلفت برجسته و قرمز شده کس فاطمه فرو رفت و اورا در دریای لذت غرق کرد این کار ماهرانه احسان باعث شد که فاطمه در حالی که جیغ می زد بلرزه افتاده و به ارگاسم برسد پس از آن سرش را به بالش گذاشت وآرام گرفت احسان به آرامی شروع به نوازش کس و بوسیدن سرو گردن فاطمه کرد چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که فاطمه نیرویی دوباره یافت و با ولع به ساک زدن و لیسیدن کیر احسان پرداخت حالا دیگر فاطمه بی پروا به احسان می گفت عزیزم منو بکن منو با این کیر ت جر بده احسان بکن منو جرم بده که دارم آتش میگیرم احسان دستش را دراز کرد و از کنار دیوار بسته ای حاوی پماد نرم کنند برداشت اندکی به دور و بر سوراخ کون فاطمه مالید و کیرش را هم پمادی کرد میان پاهای قشنگ فاطمه قرار گرفت و با انگشت به جون کون فاطمه افتاد تند تند فرو میکرد توش من که تا آن موقع از شدت نفرت سرخ شده بودم دلم میخواست برم جفتشونو رو هم به درک برسونم از دیدن چنین صحنه ای موهای بدنم سیخشد چه روزها و شبهایی که با فاطمه تو اغوش هم به اوج لذت رسیده بودیم اما حالا فرق داشت فاطمه زیبای من برهنه و طاق باز خوابیده و پسری در میان پاهایش نشسته و آماده گاییدنشه بعد انگشتشو در اورد وا کیر شق شدشو گذاشت دم سوراخش خیلی اروم فرو میکرد تو نفس فاطمه بیرون نمیاومد ولی زود عادت کرد معلوم نبود چند بار بیشرف کرده بودتش داد جفتشون رفته بود هوا احسانم تند تند کمر میزد انقدر محکم میزد که با هر بار زدنش فاطمه پرت میشد جلو دستشو گذاشته بود رو پهلوهاش و همزمان که کمر میزد اونو میکشید طرف خودش سرعتش بیشتر شده بود وبا فشار ابشو تو کون فاطمه جلوی چشمان من خالی کرد و بعدش رو فاطمه ولو شد جند دیقه رو هم بودن که من از جام بلند شدم اروم رفتم بیرون تا ساعت 3نیمه شب روی همون صندلی همشگیون نشسته بودم بعد دوباره رفتم سمت خونه احسان که پشیمون شدم رفتم خونه دوستم صب که دوستم منو اونجا دید فهمید خیلی حالم خرابه واسم یه سیگاری سم اورد کشیدیم به صورت چلیم دیگه گوز گوز بودم ساعت 11 ظهر بود گوشیم برداشتم فاطمه واسم اس گذاشته بود سلام عشقم خوبی اومدی یا نه اگه اومدی بگو بیام پیشت دارم دق میکنم از دوریتا خواسم چندتا فوش واسش بفرستم ولی باز بی خیال شدم زنگ زدم به همون شماره که بهم خبر داده بود گفتم چرا اینارو بهم گفتی طرف دختر بود اولش میگفت که دوست دارمو از این جور حرفا ولی کم کم ازم میخواست که کاری کنم فاطمه با احسان بهم بزنه رفتم پیش احسان بهش گفتم که فاطمه بامنو دوست منه عشق منه اونم زنگ زد به فاطی که پاشو بیا مغازه وقتی اومد بلند شدم یه چک محکم بهش زدم چیزی که برام وحشتناک تر از صحنه سکسش بود انکار کردن من و رفتن به اغوش احسان بود و گفت چرا میخوای واسه من حرف در بیاری من اصلا تورو نمیشناسم دیگه صداشو نمیشنیدم از اونجا زدم بیرون بعد 2ساعت فاطمه زنگ زد برنداشتم اس داد بردار میخوام واست توضیح بدم گوشیمو خاموش کردم تا هفته بعدش رفتم خدمت باغرود نیشابور نظر بدید تا ادامشو واستون بفرستم دفتر خاطراتم توی خدمت نوشته
0 views
Date: August 5, 2018