عشق انتقام و شهوت

0 views
0%

سلام به تمام دوستان شهوانی من دوتا از خاطره ای زندگی خودمو تا الان براتون نوشتم بزرگترین اشتباه و شهوتی که باعث مرگ شد خاطره هایی که نوشتم حتی یک کلمه دروغ توش نبود و عین واقعیته همه عقل دارن و راست و دروغ رو میفهمن این آخرین خاطرمه که مینویسم این خاطره اصلا سکسی نیست ده سال پیش بود من هیجده نوزده سالم بود از همون زمان من سیگاری مصرف میکردم و خلافم سنگین نبود همش پی لات بازی بودم تازه گواهینامه گرفته بودم و ماشین باباهه دستم بود تو اون زمان کمتر کسی تو همسن های من سوار ماشین بودن زندگیم شده بود اذیت و آزار مردم یا سیگاری کشیدن دختر باز هم نبودم ولی سر یه اتفاق غیر منتظره یه دختری وارد زندگیم شد سنم پایین بود و بلد نبودم چطوری با یه دختر ارتباط بزارم اوایل زیاد برام مهم نبود آخه نه دیده بودم نه بلد بودم تنها خوشی من تو اون زمان لات بازی بود باهاش بودم ولی رابطمون سرد بود هم سن بودیم من سه ماه بزرگتر بودم تا شیش ماه اول فقط اس میدادیمو به زور گاهی تلفنی حرف می زدیم چون دنبالش نبودم و وقتم جای دیگه بود تو اون شیش ماه کلا دو یا سه بار همو دیدیم اونم تو کافی شاپ و چون بهم اعتماد نداشت سوار ماشین نمیشد منم برام مهم نبود کلید نمی کردم بعد از شیش ماه یه روز اس داد خاهرم میخاد ببینتت منم رفتم دنبالش اولین بار بود تو ماشینم میشنست با خاهرش عقب نشستند سلام کرد منم جواب دادمو بعد چند دور زدن بیرون شهر خاهرش به زبون آمد گفت من از رابطه شما تعجب میکنم چرا اینقدر سرد هستین نه اس ام اس درست نه زنگ درست شیش ماهه که سه بار همو دیدید اگه میخاهی اینطوری باشید خودتون رو مسخره نکنید و جدا بشید که بهار گفت من حرفی ندارم مهدی تمایلی نداره و خودشو دور میکنه منم گفتم تو خواستی و من دور کردم بعد از کلی حرف قرار شد رابطمون گرمتر بشه از فردای اون روز اس دادن زنگ زدن دیدن همدیگه بیشتر شد میدونستم سیگار و سیگاری میکشم گیر داد ترک کنم منم ترک کردم یه روز آمدم دنبالش خیلی به خودم رسیده بودم منی که از فشن کردن متفر بودم موهامو فشن کردم دستاش تو دستم ضبط ماشینم داشت آهنگ میخوند صدا بلند بود رفتم یه جا زدم بغل بهش خیره شدم گفت چیه نگاه داره گفتم بهار داری باهام چکار میکنی دارم بهت وابسته میشم داری میایی تو زندگیم تا اون روز لب دختری رو نبوسیده بودم تو چشمای هم خیره بودیم بودن اینکه حرف دیگه ای بزنیم لبامون به هم گره خورد اون لحظه قلبم تند تند میزد دوتا بچه نوزده ساله عاشق هم شدن از فردا شروع شد یه روز به خودم آمدم دیدم بیدار میشم با صدای زنگ گوشی اون بیدار میشم وقتی میخام بخابم باید آخرین شب بخیر رو اون بگه و گوشی رو قطع کنم تا بخابم هر روز بیشتر وابسته هم میشدیم زنگ میزدم و جواب نمی داد میمردم در ساعت هایی که خاب نبودیم هم همش یا اس یا زنگ بیشترین زمانی که در روز از هم بیخبر بودیم یه ربع بود جایی رسید خانواده من فهمیدن که پسرشون عاشق شده خانواده اون هم دوتا خاهراش و دامادو مادرشو یه برادر کوچکترش هم فهمیده بود همشون میدونستن من عاشق دخترشون شدم کار به جایی رسید هر روز تو خونه دامادشون بودم کنار بهار و خاهرش و دامادشون بعضی وقتها چند شبانه روز اونجا بودم و نمیزاشت برم همش کنار هم بودیم به هم اعتماد داشتیم بهش دروغ نمی گفتم نمیتونستم دروغ بگم قلبم اجازه نمی داد سه سال خیلی خوب و قشنگ گذشت و همیشه کنار هم بودیم اینقدر عاشقش بودم نمیتونستم بهش دست بزنم تو این سه سال حتی یه بارم به فکرم نرسید که بخام کاری بکنم فقط میخاستم دوستش داشتم باشم و اونم منو دوست داشته باشه همین منو ارضا میکرد یه بار خونه دامادشون تنها بودیم بغل هم دراز کشیده بودیم بهش گفتم بهارم میخام درس بخونی و حداقل یه مدرک فوق دیپلم بگیری گفت نه عشقم من از دانشگاه و محیطش خوشم نمیاد منم گفتم من به عشقم اعتماد دارم میدونم اگه بین صد تا پسر باشه به من فکر میکنه بعد از کلی حرف زدن راضیش کردم و دانشگاه ثبت نامش کردم و رفت خودم میبردمش دانشگاه خودمم می آوردمش همون ترم اول کل دانشگاه میدونستن ما عاشق همیم زمان گذشت و با یه دختره تو دانشگاه دوست شد دختره سر و وضعش معلوم بود دوست پسر زیاد داره بهش گفتم بهار خوشم نمیاد با این دختره بپری اوضاعش خرابه گفت نترس مگه تو به من اعتماد نداری گفتم دارم بهارم ولی میترسم از دستت بدم گفت تا ابد مال توام دیونه زمان میگذشت و ما کنار هم بودیم ولی احساس بدی داشتم احساس میکردم پیش همیم ولی دلامون از هم دوره حس میکردم دروغ آمده تو رابطمون یواش یواش این احساسات زیاد شد هر روز کنار هم بودیم همدیگه رو میبوسیدم بغل هم بودیم ولی دلش و فکرش پیشم نبود حواسش با من نبود یه روز بهم گفت منو زودتر ببر دانشگاه استادمون قبل از کلاس یه کلاس فوقالعاده گذاشته واسه رفع اشکال گفتم بهار کلاس فوق العاده یا رفع اشکال رو آخر ترم میزارن نه وسط ترم گفت خودمون از استاد خاستیم بزاره درس هفته پیش رو نفهمیدیم یه کم بیشتر توضیح بده منم بیشتر گیر ندادم و بردم دانشگاه وقتی رسیدیم لبامو بوسید جوری که رژ لبش لبمو گرفت و معلوم بود چکار کردم همین داشت پیاده میشد گفت تو برو رسیدی خونه اس ام اس بده منم گفتم باشه رفتم ازش دور شدم دلم گفت برگرد شک کرده بودم اولین بار بود تو اون سه سال و نیم کشیک اونو می کشیدم اعتماد داشتم یه گوشه دنج پارک کردم و صبر کردم و چشم دوختم به در ورودی دانشگاه یه ربع گذشت و بهش اس دادم عزیزم رسیدم خونه کلاسات تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت جواب داد باشه عزیزم چند دقیقه از اینکه جواب داده بود نمیگذشت دیدم با دوستش همون دختره آمد بیرون با خودم گفتم میخام برن مغازه یه چی بخرن چی میدیدم خدایا رفتن سوار یه پراید شدن باورم نمیشد تو چشمام اشک حلقه زد چیزی که میدیدم باور نمی کردم همین الانم که دارم مینویسم بعد این همه سال اشک تو چشمام جمع میشه نمیخاستم باور کنم رفتن عقب نشستن دوتا پسر جلو بودن و دختره و بهارم که هنوز جای رژ لب رو لبام بود عقب بودن دستم میلرزید به زور ماشینمو روشن کردمو از فاصله دور تعقیب کردم میگفتم خدایا چکار کنم بپیچم جلوشون و اون پسرا رو بزنم دخترا رو بزنم یا خودمو تو اون لحظه پیر شدم همه چی دست تو دست هم داده بود اون پراید و ادماش خودم حتی آهنگ ماشینم اون که یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود تنهام گذاشت رفت رفت از کنارم از درد دوریش من بی قرارم اشک می ریختم و این آهنگ میخوند و داد میزدم خدایا جواب صداقتمه یا اینکه اینقدر عاشقش بودم نتونستم بهش دست بزنم میدونستمو نکردم و از یه طرف کونم میسوخت از یه طرف دل صاحب مردم آتیش گرفته بود نمیخاستم باور کنم همینطور پشتش میرفتمو اشک می ریختم رفتن سمت کوه و بیابونی که همه وقتی میخان کاری کنن میبرن اونجا وقتی ماشینشون پیچید اونطرف مردمو زنده شدم همونجا دور زدم و رفتم یه گوشه از این شهر خراب شده پارک کردمو گریه کردمو اشک ریختم زمان از دستم در رفته بود اینقدر اشک ریخته بودم نا نداشتم یعنی تمام اون روزها تمام عشقم تمام باورهام تمام آینده ای که باهاش ساخته بودم نابود شد به همین راحتی نابود شد یه دفعه با صدای زنگ گوشیم به خودم آمدم صفحه گوشی نوشته بود بهارم وقتی اسمش رو دیدم قلبم داشت کنده میشد خاستم جواب ندم ولی یه لحظه نفرت تمام وجودمو گرفت جواب دادم گفت بیا کلاسم تموم شد ماشین رو روشن کردم راه افتادم تا اونجا رسیدم برنامه ریزی میکردم که یه حرکتی روش بزن و ولش کن اون بهت خیانت کرده وجودم شده بود نفرت نه از اون از تمام دنیا رسیدم دم دانشگاه جای همیشگی ایستاده بود سوارش کردم بغض داشت خفم میکرد خودمو یه بدبختی میدیدم که همه زندگیشو تو سه ساعت از دست داده بوده سلام کرد سرمو تکون دادم ولی حرفی نزدم راه افتادم سمت همون کوه و بیابونی از سکوت سرد من متوجه شد من یه چیزهایی حالیم شده پر از نفرت و انتقام همراه با درد بودم گفت مهدی چی شده چرا اینجوری میری اتفاقی افتاده گفتم بهتر چرا وقتی چشامو دید دیگه مطمئن شده بود من از همه چی با خبرم داد زدم چرا سرش رو انداخت پایین جواب نداد جوابی نمیتونست بده گفتم تمام زندگیم نابود کردی شروع کرد گریه کردن وای خدایا چرا اینقدر خرم هر اشکی که میرخت قلبم میسوخت انگار تمام این آشکایی که ریختم فراموشم شد نمیتونستم اشکش رو ببینم اینقدر دوسش داشتم نمیتونستم ببینم داد زدم گریه نکن من عاشقتم تحمل اشکاتو ندارم ساکت شد ولی هق هق میکرد گفتم بهارم عشق اول و آخرم همه چیز تموم شد ساکت شدم دیگه چیزی بینمون نمونده بوده جز یه دلی که نابود شده نه اون چیزی رو توضیح میداد نه من میدونستیم امروز آخرین روز این عشق نا فرجامه رسیدیم یه جای خلوت که متمعن بودم آدمی اونجا نمیاد ماشین رو خاموش کردمو فقط بهش نگاه کردم گفت بهار دوتامون میدونیم این عشق آخرین روزشه نمیتونستم بهش بگم میخام بخاطر کارت باهات سکس کنم اینقدر دوسش داشتم نمیتونستم چشمامو بستم و گفتم بهار میخام بخاطر خیانتت بکنمت و بعدش همه چی تمومه هیچی نگفت سرش پایین بود از یه طرف نفرت از یه طرف عشق از یه طرف شهوت آمد سراغم دستمو بردم کنارش و صندلی ماشین رو کامل خابوندم اونم دراز کشیده بود یه دستشم رو سرش بودو هق هق میکرد گفتم بهار گریه نکن واقعا برام سخت بود خدایا چکار کنم دلمو زدم به دریا دستمو بردم شروع کردم دکمه های مانتوش رو باز کردن اون هیچی نمیگفت و دستش رو سرش بود و جلوی چشمانش رو گرفته بود دعا میکردم دستشو از رو چشماش بر نداره اگه چشماشو میدیدم نمیتونستم ادامه بدم دستمو از زیر لباس اس رسوندم به سینه هاش خیلی سفت بود مثل سنگ بودن همین که دستم خورد به سینش شروع کرد گریه کردن دستمو در آوردم و با خودم گفتم نمیخاد لخت لختش کنی دستمو آوردم سمت شلوارش دکمه شلوارشو باز کردم بهش گفتم به پشت بخاب نمیخاستم چشماشو ببینم به زور شلوارشو تا زانشو دادم پایین دو دل بودم بکنم یا نکنم به اون سه سال و نیم نگاه کنم یا به خیانتش بدنش کاملا سفیده و قدش متوسط و لاغر اندامه یه شرت قرمز تنش بود شرتش رو دادم پایین دل و جرات زیاد شده بود نفرت و عشق جاشون رو به شهوت داده بودند کونش خیلی خوش فرم و زیبا بود خط کونش بدون نقص بود خودمو از رو صندلی راننده کشوندم رو صندلی شاگرد پاهامو به زور کنار پاهاش جا دادم شلوارمو کامل در نیاوردم فقط در حدی که کیرم بیاد بیرون بین کونشو باز کردم یه سوراخ قرمز پف کرده دیدم یه تف انداختم رو سوراخش روش دراز کشیدم اون داشت گریه میکرد نمیتونستم این گریه بخاطر اینکه دارم سکس میکنم باهاش یا ناراحت از خیانتشه یا این همه آینده ای که با هم ساخته بودیم و خراب شد ناراحت اونه فقط اشک می ریخت حس میکردم دیگه نمیشناسمش کیرمو گذاشته دم سوراخش یدفعه یه لرز تو وجودم افتاد کیرمو فشار داد م تو نمیرفت و لیز میخورد با یه دست فشار دادم حس کردم سرش رفته تو صدای گریش بیشتر شد جرات نمی کرد حرفی بزنه فقط اشک می ریخت دلم دیگه براش نمیسوخت انگار تمام این سالها فراموشم شده بود و تمام وجودم شهوت بود فشار کیرمو بیشتر کردمو بیشتر تو رفت روش خابیدم در گوشش گفتم بهار میبینی این همون مهدی هست که برات میمرد دوباره فشار دادم و نگه داشتم از اشک و گریه و درد به نفس نفس افتاد دلم سوخت نگه داشتم تا کونش جا باز کنه همون رو عقب جلو میکردم به جایی رسید که کامل تو کونش بود و منم عقب جلو میکردم میگفتم بهارم الان داری به عشقت کون میدی کسی که سه سال و نیم بهت دست نزد اونم هیچ جوابی نمی داد و فقط گریه میکرد جوری شهوتم بالا بود دیگه واسه اشکاش هم تره هم خورد نمی کردم داشت ابم میومد تمام ابمو ریختم تو کونش و منتظر شدم همش خالی بشه از روش بلند شدم خودمو جمع و جور کردم اونم لباسش رو درست کرد صندلی ماشین رو به حالت اول برگردوندم راه افتادیم تو راه فقط گریه میکرد منم از کارم پشیمون بودم ولی حرفی نمیزدم تا نزدیکی خودشون هیچ حرفی به هم نزدیم نزدیک خودشون شدیم یه گردنبند که سال اول آشنایی روز تولدم خودش دور گردنم بسته بودو بهش گفته بودم وقتی مردم این گردنبند از گردنم در میاد و باز کردمو بهش دادم و پیادش کردم همون روز بعد از سه سال که سیگاری نکشیده بودم شروع کردم کشیدن و دپرس شدم پشیمون بودم از اینکه چرا باهاش سکس کردم دل شکسته بودم از خیانتش و غمگین بودم از دوریش به یک ماه نکشید که راه های طرقی تو مواد رو پیدا کردم شیشه و هرویینی شدم با خودم قرار کردم دیگه سمت دختری نرم و تمامی بچه خوشگل هایی مثل اون دوتا بی ناموس که عشقمو ازم گرفتن و خفت کنم با اینکه سالها بچه بازی کردم خفت کردم و به حساب خودم انتقام عشقی که از دست دادمو گرفتم ولی امروز فهمیدم تقاص اشتباه کس دیگه رو همه نباید بدن یکسالی میشه بچه بازی و توبه کردمو پاک از موادم الان ۲۸ سالمه و ده سال از این سنمو وقف یه دختر و انتقام از اون کردم مرسی نوشته

Date: February 11, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *