13 ساله بودم تازه سینه هام دراومده بودن و همه ش شب موقع خواب یا توی حموم باهاشون بازی میکردم هیکلم مثل یه دختر 16 ساله بود کلا بچه های روستا قد و هیکل بزرگتری دارن مخصوصا من که لاغر هم نبودم وقتی کسی خونه نبود میرفتم جلوی آینه قدی توی اتاقم دونه دونه لباس هامو با لذت درمیآوردم و آروم انگشت هامو روی بدنم حرکت میدادم چشم هامو میبستم و فرض میکردم دستهای یه مرد روی بدنم حرکت میکنه جراءت نداشتم دستمو به اونجام بزنم ترس از خدا و جهنم و اینکه مبادا دختر بودنم از بین بره نمیزاشت دستمو بزنم به جای حساس بدنم میدونستم اگه دست مردی به بدنم بخوره گناه میکنم ولی نمیتونستم از این فکر در بیام عید شده بود و مامانم لباس های خوشگل برام خریده بود ولی هنوز خبری از سوتین نبود شاید فکر میکرد هنوز برای سنم زوده یه روز قرار بود کل فامیل های طرف پدرم بیان خونه ما همیشه عید ها همینطوره همه دسته جمعی میریم خونه هم یه شلوار لی روشنِ تنگ خوشگل پوشیده بودم که از باسنم به زور بالا میرفت و رون هام داشتن منفجرش میکردن با یه پیرهن کوتاه سفید که یه خورده وسط سینه هام دیده میشد و وقتی یکم خم میشدم پیرهنم از پشت میومد بالا وقتی جلوی آینه قدی خودمو با اون لباس ها نگاه میکردم دلم میخواست بدونم به چشم مردها چطور میام کسی به یه دختر بچه سفید و تپل با موهای لخت و بلند و صورت بامزه نگاه میکنه یا چون سنم کمه به چشم کسی نمیام فامیل هامون اومدن و از همون اول یکیشون نظرم رو جلب کرد محمد اون روز فقط دلم میخواست کنار محمد باشم باهاش صحبت کنم شوخی کنم و یه جوری به هر بهانه ای هست بهش دست بزنم محمد 24 ساله بود یه پسر خوش قیافه با بازوهای بزرگ بدن ورزیده که یکی از گوش هاش هم شکسته بود انگار شیفته اش شده بودم خودم حالمو باور نمیکردم یعنی یه روزه عاشقش شده بودم مگه میشه چرا تا به حال محمد رو میدیدم حسی بهش نداشتم هر چند خیلی کم میدیدمش تقریبا فقط عید به عید ولی بازهم عجیب بود روی مبل کنارش می نشستم و دست میکشیدم به بازوهاش بهش میگفتم با اینکه گنده س چقدر لطیفه خیلی آروم دست میکشیدم پشت دستش روی صورتش و ازش تعریف میکردم که چقدر بدنش لطیفه این کارارو وقتی کسی حواسش نبود آروم انجام میدادم و اونم بهم لبخند تحویل میداد و با نگاه کردن به وسط سینه هام و رون ها و وسط پاهام بهم جواب میداد خیلی مستقیم و واضح به وسط پاهام نگاه میکرد و من از اینکه از بدنم خوشش اومده لذت میبردم و گاهی اوقات یه بخندی میزد و دست میکشید به صورتم میگفت بدن تو هم خیلی لطیفه وقتی بهم لبخند میزد حس میکردم تموم دنیام شده و دوست داشتم فقط نگاهش کنم دلم میخواست سینه هامو بگیره فهمیده بود بدجور دلم میخوادش و معلوم بود بدش نمیاد از فرصت استفاده کنه شب شده بود عمو هام رفته بودن و فقط 2تا عمه هام مونده بودن عمه ها دختر اون عمه با خواهر محمد پیش مامان ها توی آشپزخونه مشغول غیبت کردن و باباهامون توی اتاق مشغول بساط مامانم اومد توی هال و دید ما روی مبل داریم تلویزیون نگاه میکنیم و از اونجا که خیلی از من بزرگتره با این قضیه مشکلی نداشت که من پیش اونم مادرم که رفت سرم رو تکیه دادم به شونه اش اونم انگار از خدا خواسته فورا دستش رو انداخت دور کمرم و شروع کرد به مالیدن بدنم واییییی داشتم دیوونه میشدم بعد از چند دقیقه پیرهنم رو یه خورده داد بالا و بدنم رو آروم نوازش میکرد برگشتم نگاهش کردم منتظر بودم چیزی بگه که بهم گفت راستی ما با هم روبوسی عید نکردیم و قبل اینکه چیزی بگم اومد سمت صورتم و یه طرف رو بوسید وقتی رفت اون سمت رو ببوسه منم همراهی کردم و محکم بوسیدمش و منتظر بودم 2باره طرف اول رو ببوسه که وسط راه محکم لبم رو بوسید جوری بوسید که حس کردم سرم داره گیج میره خیلی داغ شده بودم ولی بدجوری ترسیدم سریع بلند شدم رفتم توی آشپزخونه و دیگه سمتش نرفتم تا موقع شام شد و بعد شام هم رفتن اون شب نمیدونم تا ساعت چند صبح توی تخت به خودم پیچیدم و بدنم رو مالیدم دیگه از چیزی نمیترسیدم و مستقیم دستمو میبردم لای پاهام و اونجامو محکم مشت میکردم توی دستم و میمالیدمش که حسابی لیز شده بود و آرزو میکردم ای کاش دست محمد اونجا بود گذشت تا یه روز از مدرسه رسیدم خونه دیدم محمد هست که انگار 2 تا بال درآورده بودم مثل اینکه واسه یکی از درس های دانشگاه باید میومد روستا و از خونه های قدیمی عکس و اطلاعات میگرفت و ظهر واسه ناهار اومده بود خونه ما بعداز ناهار بابام با موتور رفت سمت زمینش محمد رفت روی تخت من استراحت کنه من و مامان هم توی حال بودیم مامان گفت میخواد بره مرغ های چند تا از هم محلی هارو آمپول بزنه و غروب میاد و از من خواست وقتی محمد بیدار شد بهش چای بدم و من هم اطاعت کردم مادر رفت و من نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم که رفتم توی اتاق دیدم محمد مثل یک فرشته زیبا خوابیده همه لباسامو در آوردم و حتی لباس زیرم رو داشتم فکر میکردم که چی بپوشم یه دامن کوتاه قرمز پوشیدم بدون شرت با یه تاپ سبز تنگ که به خاطر تحریک شدنم نوک سینه هام زده بود بیرون یکم به خودم رسیدم و یه رژ لب صورتی خوش رنگ هم زدم با یه عطر که از جای مامانم گرفته بودم و رفتم بالای سرش میخواستم ببینم واقعا خوابه یا نه پتو رو آروم از روش کشیدم دیدم بعلههه انگار بی هوش شده از خوشحالی و هیجان اون لحظه داشتم بال درمی آوردم و هیچ ترفندی به ذهنم نرسید که چطور بیدارش کنم و غریزی هر چه به ذهنم رسید بهش عمل کردم آروم با زانو رفتم روی تخت طوری که اول زانوی راستمو گذاشتم بغل پای چپش و بعد زانوی چپم رو گذاشتم کنار پای راستش و آروم روی آلتش نشستم شرت نداشتم و آلت خوابیده ش رو روی اونجام حس میکردم باورم نمیشد بیدار نشده رو به جلو خم شدم و روش دراز کشیدم دستهامو انداختم دور کمرش آروم صورتش رو بوسیدم بعد چند ثانیه چشم هاشو باز کرد و با تعجب منو نگاه میکرد شوکه شده بود و حرفی نمیزد و محو تماشای هم بودیم که یهو انگار برق گرفتش دستهاشو دور کمرم حلقه کرد و لبهاشو گذاشت روی لبهام انقدر شیرین بود که دلم نمیومد لبهامو ازش جدا کنم کم کم دستهاش رفت پایینتر و از روی دامن باسنم رو میمالید و خیلی طول نکشید که فهمید لباس زیر ندارم دامنم رو بالا داد دستش رو روی گردی باسنم میمالید فقط چند باری لب هاش رو برای چند ثانیه ازم جدا میکرد که نفس بگیره سنگینی من هم بیشتر باعث میشد نفس کم بیاره وقتی دستاشو از لای باسنم رسوند به اونجام و شروع کرد به مالیدن دیگه چیزی یادم نیومد تا جایی که صدا میومد مهدیس مهدیس عزیرم چشمامو باز کردم هنوز روش بودم و محمد وحشت زده بود و فکر کرد چیزیم شده بیچاره نمیدونست از شهوت زیاد به اون حالت دراومده بودم جانم عشقم خوبی مهدیسِ من آره نفسی شیطون بلا ترسوندی منو بلند شدیم نشستیم توی بغل همدیگه هردو بلوز همیدیگه رو درآوردیم سینه هامو آروم میخورد و گاز میگرفت لذت فوق العاده ای داشتم جایی بود که گردنم رو میبوسید و میخورد منو بلند کرد و پشت منو کرد به خودش تا شلوارش رو دربیاره لباس هاشو درآورد و بعد اون دامن منو درآورد کیرش رو میمالید لای پاهام منو برگردوند سمت خودش و برای اولین بار توی عمرم یه کیر دیده بودم به همون حات ایستاده لب همدیگه رو میبوسیدیم و کیرش رو روی کس و لای پاهام حرکت میداد خودم دستمو دراز کردم سمتش و کیرش رو گیرفتم توی دستم محکم فشارش میدادم و میبردمش لای پاهام وقتی به کسم برخورد میکرد دیوونه میشدم دلم میخواست همه شو بکنه توی بدنم کشیدمش سمت تخت دراز کشیدم اونو کشوندم روی خودم با دستم کیرشو بردم سمت کسم تنظیمش کردم و ازش خواستم بکنش توی کسم که این کارو نکرد و روی کسم بازی میداد دیگه طاقت نداشتم و بهش گفتم عشقم دارم میمیرم بکنش تو پاهامو باز کرد و داد بالا و ازم خواست توی همون حالت نگه دارمشون سوراخ کونم حسابی خیس شده بود انقدر آب کسم اومده بود که لای پاهام هم حسابی خیس بود کیرشو محکم فشار میداد به سوراخ کونم که از دردش آروم جیغ میکشیدم بالاخره با هم ترفندی بود آروم سرشو تو کرد انقدر لذتبخش بود که به راحتی میتونستم دردش رو تحمل کنم و چیزی نگم خیلی آروم و با ریتم خاصی عقب و جلو میکرد و آخر کار با فشار زیادی کیرشو تا انتها داخل کونم کرد که حس کردم سوراخم کاملا باز شده و خودشو توی من خالی کرد دیگه جان نداشتم تکون بخورم محمد دستمال آورد که آبش که از داخل کونم میومد بیرون رو با دستمال تمیز کنه که متوجه شدم دستمال خونیه کلفتیه اون کیر و تنگیه کون من مشخص بود همچین اتفاقی به بار میاره تا مدتی بدن و سوراخم درد میکرد هنوزم که هنوزه بعد سالها یاد اون روزها میوفتم و دلم سکسی دیگر با اون همه هیجان و عشق میخواد چیزهایی که دیگه اصلا توی زندگیم نیستن محمدم کجایی نوشته
0 views
Date: July 16, 2019