عشق اول آخرم

0 views
0%

سلام دوستان واقعیتش این مطلب رو فقط به یه دلیل میخوام بنویسم واقعا برام سخته که بنویسمش الان که دارم مینویسم دستام یخ کرده اینو مینویسم واسه کسی که شاید از گفتن این خاطرمون دراینجا بعدها اگر روزی ببینه ناراحت بشه ولی دلم میخواد بدونه که روی این مطلب دقیقا باخودشه واقعا ازش معذرت میخوام اسمش چیز دیگه ایه اما اینجا پرهامه و اسم خودم صهباس از روز اولی که دیدمش براتون میگم فقط لطفا بی احترامی نکنید با دوستم رفته بودیم یه پاساژ برای خرید لباس عروسی برادر دوستم بود و چون ما باهاشون روابط فامیلی داشتیم خانواده ماروهم دعوت کرده بودن پرهام رو طبقه پایین پاساژ دیدمش ذرت مکزیکی می فروخت خیلی اخمو بود موهای پر مشکی داشت که شاید بیشتراز هرچیز موهاش جذابش کرده بود هیچ وقت یادم نمیره چقدر نگین دوستمو که از ذرت مکزیکی متنفر بود التماس کردم تا بامن بیاد و بریم ذرت مکزیکی بخرم وقتی جلوش رسیدم انقدر اضطراب داشتم که دستام میلرزید اونموقع دوست پسر داشتم و میخواستم هرچه زودتر دکش کنم پسر بدی نبود اما خیلی لوس بود هربار که می اومد دیدنم برام کادو میخرید و منم بارها بهش گفته بودم برام چیزی نخره ولی تا اینو میگفتم بغض میکرد میگفت میدونستم داری میری بایکی دیگه رفیق شی از چشمت افتادم و از این قبیل حرفا منم به اجبار همیشه کادوهاشو میگرفتم آخه جایی براشون نداشتم و همیشه برای اینکه کادوهاشو تو تولد دوستام بهشون میدادم احساس عذاب وجدان داشتم همینجا ازش ازش معذرت میخوام بگذریم رفتم گفتم یه ذرت مکزیکی لطفا بدون حتی نیم نگاه برام ذرت رو داخل لیوان پرکرد داد بهم پول رو روی میز گذاشتم و نگاهش کردم که حداقل سرشو بلندکنه یه نگاه بندازه ولی خیلی به نظر مثبت میرسید برام خیلی عجیب بود یه پسر اینطور رفتار کنه آخه تو این دوره کدوم پسری انقد سربه زیرِ که حتی دختری که اومده بهش نخ بده رو هم نخواد ببینه نمیدونم چه جذابیتی برام داشت که هرچند وقت یه بار برای دیدنش میرفتم و ازش ذرت میخریدم ولی اصلا فایده نداشت باورکنید دیگه حالم از ذرت مکزیکی بهم خورده بود دیگه کم کم داشتم بی خیالش میشدم که یه روز رفتم دیدم یکی جاش وایستاده یکم منتظر شدم که شاید بیاد ولی نخیر خبری ازش نشد چندروز هی رفتم به همون پاساژ اما دیگه ندیدمش رفتم با اون پسری که جاش ایستاده بود صحبت کردم سلام سلام بفرمایید یه کم من من کردم بعد گفتم آقایی که قبلا اینجا کار میکردن اتفاقی براشون افتاده لبخند زد گفت نه چطور آخه شما جاشون اومدید برای همین پرسیدم نه اینجا کلا مال منه یه مدت مشکلی برام پیش اومده بود برای همین اون جای من واستاده بود آهان آخه من یه امانتی دارم ازشون بعد میخواستم بدونم کجا میتونم پیداشون کنم امانتی رو بدید من بهش میدم نه باید به خودشون تحویل بدم خندید گفت نمیتونم که آدرسش رو بدم آبجی شما بده من بهش میدم نه خیلی ممنون مرسی واقعا مونده بودم چیکار کنم که دوباره روآوردم به نگین بیچاره انقدر قسمش دادم که بالاخره قبول کرد با اون پسر ذرتیه رفیق شه یک چندوقت بعدش برام آدرس مغازه ی پرهام رو آورد ولی به هیچ بهانه ای نمیتونستم برم تو مغازه ش تا مخش رو بزنم چون مغازه کفش فروشی مردانه داشت ولی خیلی وقتا رفتم دیدمش به نظرم خیلی آقا بود دیگه واقعا خسته شده بودم ازاینکه دید بزنمش اونشب که داشت کرکره رو میکشید پایین خودمو از قصد انداختم زمین پاشنه کفشم رو کلی الکی انگولک کرده و کفش به چه گرونی رو خرابش کرده بودم که بتونم یه جوری بهش نزدیک بشم وقتی دید دارم اه و ناله میکنم جلو اومد گفت خانم چی شده کمک لازم دارید داشتم میمردم از خنده به زور خودمو نگهداشته بودم کفشمو گرفتم دستم گفتم این کفش لعنتی خراب شد انداختم زمین اه کفش آشغال برای اولین بار لبخندشو دیدم گفت بدید به من براتون درستش کنم آخه چطوری مگه میتونید کرکره رو داد بالا ومن مصلا انگار تازه فهمیدم که اون مغازه کفش داره گفتم اوه چه تصادفی لنگان لنگان رفتم داخل صندلی برام گذاشت گفت پاتون خیلی آسیب دیده نه چیز مهمی نیست نشستم و نگاهش کردم مشغول درست کردن پاشنه کفشم شد گفت معلومه خیلی استفاده شده یک ماهم نبود خریده بودمش ولی چون خیلی به درخت کوبیدمش اینطور شده بودگفتم آره کفشای منو باید بذارن تو موزه آثار باستانی خندید گفت ولی کفش مقاومیه و نگاهم کرد گفت شما هم خوش سلیقه اید لبخندی زدم و گفتم مرسی یه چند لحظه هیچی نگفتیم بعد من گفتم میتونم اسمتون رو بدونم کفشمو گذاشت کنار پام گفت بپوشید ببینید چطوره فکرکردم حسابی خیط شدم کفشمو پام کردم و ایستادم اسمم پرهامه لبخندی زدم و گفتم اسم قشنگی دارید خیلی ممنون چطوره احساس میکنم کجه نشست کنار پام و گفت یه قدم بردارید یه قدم جلو عقب کردم گفت بدید به من درآوردم و دوباره نشستم روی صندلی پاهام از استرس یخ کرده بود فقط هی با خودم دعا میکردم اسم منم بپرسه داشتم به پاهام نگاه میکردم که گفت وشما بالبخند نگاهش کردم و گفتم صهبا اون لحظه انگار قله اورست رو فتح کرده بودم خیلی خوشحال بودم صهبا یعنی چی شراب جدا اسم جالبی دارید تا به حال نشنیده بودم ازاینکه اسمم یه سوژه شده بود برای حرف زدنمون خوشحال بودم دوباره کفش مزاحم رو گذاشت جلوم گفت ببینید چطوره پوشیدم و گفتم خیلی خوب شد مرسی خواهش میکنم چقدر تقدیم کنم به ساعت مچی اش نگاه کرد گفت به نظر میاد واسه پول اینکارو کرده باشم لبخندی زدم و گفتم ببخشید خیلی تو زحمت افتادید واقعا ازتون ممنونم چطور میتونم جبران کنم در این مواقع پسرا میگن شمارتون رو داشته باشم خیلی خوبه یا یه همچین حرفایی میزنن ولی اون گفت جبران لازم نیست من دیرم شده ببخشید فقط خدا میدونه من چقدر ازش خوشم اومده بود از مغازش بیرون اومدیم و کرکره رو کشید داشت قفل پایین دررو میبست گفتم شمارتون رو میتونم داشته باشم بلندشد گفت برایِ به شوخی گفتم که هروقت کفشم خراب شد یه سر بهتون بزنم لبخندی زد و گفت قدمتون روی چشم ولی مغازه کفش فروشی زنانه چندقدم پایین تره حالا چه عیبی داره بیام اینجا شما که درهرحال میتونید کار منو راه بندازید دست کرد تو جیبش کارت مغازش رو درآورد و داد بهم و بعداز خداحافظی رفت باخودم میگفتم عجب پسر کله خریه شماره مغازش رو میده روزای بعد چندبار به مغازش زنگ زدم اما چون نمیدونستم خودشه یا نه قطع میکردم دونفر دیگه که فکر میکنم برادراش بودن کنارش کار میکردن و من صدای پرهام رو نمیشناختم که بتونم ریسک کنم اونروز زنگ زدم ولی بااین تفاوت که رفته بودم دورتراز مغازشون ایستاده بودم و منتظر بودم ببینم کی جواب میده خودش برداشت بله سلام سلام بفرمایید آقا پرهام خودم هستم شما من صهبام یادتونه منو کمی فکرکرد بعد لبخند زد گفت بله یادمه خوب هستید مرسی شما خوبید ممنون کفشتون دوباره خراب شده خندیدم گفتم نه میخواستم دوباره به خاطر اونروز تشکر کنم ای بابا منو شرمنده ام میکنید خانم کاری نکردم ولی اونروز کلی کار منو راه انداختید واقعا ممنونم خواهش میکنم این چه حرفیه خوب حالا میتونم یه جایی ببینمتون برای چی ببینمتون دیگه خوب برای چی همینطوری به ساعتش نگاه کرد گفت امروز دست تنهام نمیتونم جایی برم ولی فردا بعدازظهر میتونم باشه فردا خوبه وقتی قطع کردم نگاه دیگه ای بهش کردم و رفتم خونه تمام شب بیدار بودم و به این فکر میکردم چی بپوشم و چندبار بلندشدم کمدمو زیرورو کردم تا می اومدم بخوابم از انتخاب لباسم پشیمون میشدم و دوباره میرفتم عوضش میکردم از ساعتِ 2 بعدازظهر همش به ساعت نگاه میکردم و منتظر بودم تااینکه ساعت 5 شد و دیگه خسته شده بودم زنگ زدم مغازشون نمیدونستم خودش بود یا نه برای همین گفتم آقا پرهام خودتون هستید نه شما میشه گوشی رو بدید به آقا پرهام بگید صهبام گوشی وقتی صداش رو شنیدم عصبی بودم سلام جواب سلامش رو ندادم گفت صهبا خانم بازم جواب ندادم گفت می خواستم بهتون زنگ بزنم ولی شمارتون رو دیروز یادم رفته بود ازتون بگیرم ببخشید دلخور بودم اما باتوضیحی که داد بخشیدمش و گفتم حالا چی نمیتونید بیاید ببینمتون کجا باید بیام نمیدونم هرجا شما بگید آدرس بدید بیام دنبالتون بعد تصمیم بگیریم باشه شمارتون رو بهم بدید آدرسم رو براتون اس کنم باشه فعلا وقتی براش اس دادم یک ربع بعد بهم اس داد که سرکوچمونه رفتم سرکوچه و دیدمش پژو 405 داشت پیاده شد گفت سلام لباس طوسی قشنگی پوشیده بود که خیلی بهش می اومد در رو برام باز کرد و وقتی نشستیم گفت کجا باید برم بریم کافی شاپ به کافی شاپ رفتیم و اولین سوالی که ازم پرسید این بود که موهاتون جلو صورتتونه میتونید چیزی ببینید موهامو عقب زدم گفتم آره چطور ببخشید من نظر میدم ولی بهتون نمیاد خیلی ناراحت شدم آخه کلی وقت گذاشته بودم واسه درست کردنشون میدونستم بااون آرایش برنزه ای که کردم حداقل گونه های سرخم رو نمیبینه میشه بدونم واسه چی میخواستید منو ببینید واسه آشنایی بیشتر آهان اونوقت برای چی برای دوستی دیگه لبخند که میزد خیلی خوشگلتر میشد ازاون لبخندای خوشگلش زد و گفت من اهل رفاقت نیستم ببخشید باورم نمیشد داشتم دیونه میشدم گفتم شوخی میکنی نه واسه چی شوخی یعنی تابه حال دوست دختر نداشتی خیلی چیز عجیبیه واسه من آره خندید گفت نداشتم دیگه خوب حالا میتونم برم به اندازه کافی منو دیدید داشتم از حرص میمردم گفتم حالا اگه ازاین به بعد یکی داشته باشی چی میشه دوست دختر آره دیگه چیزی نگفت گفتم یه مدت با هم باشیم اگه ازم خوشت نیومد تموم کن دوستیمون از همون روز شروع شد خیلی کم بهم زنگ میزد یعنی اصلا اون زنگ نمیزد من زنگ میزدم و باهاش می حرفیدم معلوم بود که راضی نیست این رابطه ادامه پیدا کنه ولی من واقعا دوستش داشتم یه بار باهاش تلفنی صحبت کردم و گفتم چرا انقدر دوری میکنه اونم گفت هیچ علاقه ای نسبت بهم نداره از ناراحتی داشتم میمردم وقتی باهاش حرف میزدم نمیفهمیدم دارم چی میگم همش گریه میکردم اونم گفت صهبا گریه نکن خواهشا بیا تمومش کنیم آخه این رفاقت چی برای تو داره بهش گفتم دوستش دارم و اون ساکت شد نمیدونم گفتن اینکه دوستش دارم آرومش کرد یا دلش برام سوخت که گفت باشه حالا برو صورتت رو آب بزن یکم که آروم شدی زنگ میزنم برو دختر خوب از فرداش یکم باهام بهتر شده بود نمیدونستم دلیلش چیه که بالاخره به طعنه بهش گفتم چیه دلت واسم سوخت که مهربون شدی نه دیشب به این فکرکردم که فرقی واسه من که نمیکنه من وقتای آزادم حوصلم سرمیره چه بهتر که بایکی باشم اون موقع نفهمیدم چرا ولی برای اولین و آخرین بار زدم تو گوشش و گفتم به همون قدر که ازت خوشم می اومد حالا ازت متنفرم گذاشتم رفتم سخت بود فراموش کردنش بهش دروغ گفتم من نمیتونستم حتی برای یک لحظه ازش متنفر باشم همش منتظر یه اس یا یه زنگ ازش بودم ولی اون انگار تازه از دستم خلاص شده بود با نگین رفته بودم آموزشگاه زبان در هفته دوروز کلاس زبان میرفتم بهتراز بیکاری بود داشتم برمیگشتم که دیدم ماشینش سرکوچمون پارکه اول فکر کردم دارم اشتباه میکنم اما وقتی پیاده شد دیدم خودشه اومد جلوم گفت سلام خواستم برم گفت صهبا اگه بری دیگه برنمیگردم من دیشب کلی باخودم فکرکردم تا به این نتیجه رسیدم و اومدم سراغت بیا سوار ماشین شو یه دلم میگفت برم و حالشو بگیرم یه دلمم میگفت باهاش برم ولی آخر سر گذاشتم رفتم سمت خونه انقدر عصبانی بود که داد زد دیگه هیچ وقت منو نمی بینی حالا برو توجهی نکردم و رفتم تو خونه اونروز انگار همه میدونستن حالم گرفته س و تو خونه هرکی میرسید یه ضدحال بهم میزد وقتی مامان داشت دعوام میکرد که چرا همش میرم تو اینترنت و کمکش نمیکنم زدم زیرگریه و موهامو کشیدم گفتم دست از سرم بردارید ولم کنید ولم کنید اون روز انقدر گریه کرده بودم که وقتی رفتم روی تختم دراز کشیدم نفهمیدم چی شد خوابم برد دوهفته ای گذشته بود که داشتم سعی خودمو میکردم فراموشش کنم خیلی سخت بود بااینکه مدت زیادی باهم نبودیم بازم برام خیلی سخت بود تو خیابون هر پژوی نقره ای که میدیدم اشک تو چشمم جمع میشد با مامان رفته بودیم خرید که یه پژوی نقره ای دیدم گفتم حتما دوباره دارم اشتباه میکنم به سرنشینش نگاه نکردم با مامان یکم خرید کردیم و داشتیم برمیگشتیم که یه پسر گفت خانم شماچرا بدید خریداتون رو براتون بیارم با اخم گفتم لازم نکرده برو انور چرا عصبانی میشی روبه مامانم گفت خانم شما داماد نمیخواید مامان خندید گفت این دختره ی خل و چل رو کی میاد بگیره آخه از حرف مامان خیلی ناراحت شدم عادتش بود با همه شوخی میکرد غریبه و آشنا حالیش نبود کنار خیابون رفتم و منتظر ماشین شدم مامان کنارم اومد گفت خوب حالا واسه من قیافه نگیر جلو هرخری باید دخترت رو کوچیک کنی اوه اوه همچین خودتو بزرگ نبین مامان چی میشه اگه یه بار به حرف من گوش بدی و آبرومو نبری مگه تو به حرف من گوش دادی هی گفتم برو دانشگاه گوش دادی آره ماشینی جلومون اومد در عقب رو باز کردم گفتم با تو حرف زدن فایده نداره اگه آبروی من برات مهم نیست باشه هرکاری دلت میخواد بکن مامان نشست کنارم گفت آقا مستقیم برو شیشه رو دادم پایین و گفتم آره همیشه کارت همینه وقتی جوابی واسه گفتن نداری پای درس و دانشگاه رو وسط میکشی صهبا نمیخوام صدات رو بشنوم نبایدم بخوای منو تا دلت میخواد حرص میدی بعدم نمیخوای حرف بشنوی ببند دهنت رو دستمو روی صندلی راننده گذاشتم گفتم آقا من وقتی از آینه چشماشو دیدم دستمو کشیدم و رو به مامان گفتم پیاده شیم وا چته داد زدم نگهدار وقتی صداشو شنیدم مطمئن شدم خودشه چرا نگهدار بهت میگم کمی جلوتر نگهداشت مامان رو هل دادم بیرون و از تو جیبم پول درآوردم و در جلو رو بازکردم و انداختم تو صورتش گفتم دست از سرم بردار مامان که هنوز تو بهت بود ماشین دیگه ای گرفتم و سوار شدیم چرا دیونه شدی یه دفعه پسر هی از تو آینه نگام میکرد چشماشو باید از کاسه درمیاوردم نکبت خوب کاری کردی این پسرای هرزه زیاد شدن باید حواست به خودت باشه سرمو تکیه دادم به شیشه و گریم گرفت پرهام کجاش هرزه بود پسری که حتی به زور بهم پا داد و رفیقم شد و چطوری بهش میگه هرزه مونده بودم چرا دنبالمه برای اینکه مامان شک نکنه اشکامو پاک کردم و شیشه رو دادم پایین که سرخی صورتم از بین بره صدای گوشیم بلندشد از تو کیفم درآوردم و بهم اس داده بود چرا دیونه بازی درمیاری من فقط خواستم برسونمت جوابشو ندادم بااینکه خیلی دلم میخواست جواب بدم تا شب هی به گوشیم نگاه میکردم و منتظر اس دیگه ای ازش بودم اما دیگه خبری ازش نبود داشتیم شام میخوردیم که گوشیم زنگ خورد به ساعت نگاه کردم نگین قرار بود بهم زنگ بزنه رفتم تو اتاقم مامان از هال داد زد کیه صهبا نگینه بدون اینکه شمارشو ببینم جواب دادم سلام نگین جونم صبرکن الان برات جزوه هارو میارم میخونم از تو کمدم برگه هارو درآوردم و نشستم روی تخت گفتم بخونم صهبا میخوای بخونی بخون من گوش میدم ولی نگین جونت نیستم قلبم داشت از کار می افتاد هیچی نگفتم دوباره صورتم داغ شده بود گفت چی شد داد زدم باز چیه چی میخوای که بهم زنگ میزنی چرا داد میزنی زنگ زدم بگم کارت آموزشگاه زبانت رو هم با اون پولا پرت کردی تو صورتم سریع بلندشدم و تو جیب مانتومو زیرو رو کرد و کیفمو روی تخت خالی کردم آه از نهادم بلند شد چی کار داری میکنی کارتت رو نمیخوای لعنت به به چی به من فردا میام مغازتون ازت میگیرم شما چرا خانم امرکنید کجا بیارم لازم نکرده خودم میام ازت میگیرم قطع کردم و وقتی نگین زنگ زد بهش گفتم فردا براش جزوه هارو میبرم خونشون فرداش اول جزوه هارو بردم دادم به نگین نیم ساعت نشستم خونشون بعد رفتم سمت مغازه پرهام مشتری داشت صبرکردم مغازه خالی بشه بعد رفتم داخل لبخندی زد و گفت به به ببین کی اینجاس چقدر دیر کردی فکرکردم کارتت رو نمیخوای کارتم رو بده برم حالا چه عجله ایه پرهام تو قصدت چیه از این کارا چرا هرچند وقت یه بار باید تورو سرکوچمون ببینم صندلی برام گذاشت گفت بشین حرص نخور کارتمو بده میخوام برم تو بشین نشستم از تو جیبش کارتم رو درآورد گفت به خاطر اونروز ازت معذرت میخوام تا به حال دل هیچ کس رو تو زندگیم نشکستم ولی بامن اینکار رو کردی من که ازت عذر خواهی کردم عذر خواهی تو به چه درد من میخوره خودم چی به دردت میخورم منظور کارتمو گرفت سمتم گفت ازت خوشم اومده از اونروز که یه کار بد کردی و گذاشتی رفتی یادته دستشو به صورتش کشید و گفت تا به حال از بابامم سیلی نخورده بودم کارتمو گرفتم گفتم حقت بود خوب شما درست می فرمایید حالا نمیخوای که منو پس بزنی میخوای نمیتونستم جلوی لبخندم رو بگیرم گفتم باید فکرکنم چقدر زمان میخوای سرمو تکون دادم گفتم فکرامو کردم بخشیدمت از اونروز خیلی جاها باهم رفتیم تازه داشتم پرهام رو میشناختم خیلی شیطون بود و کلی بچه بازی میکرد تمام دوستای صمیمیش منو میشناختن و بهم میگفتن زن داداش حتی داداش هاش هم منو میشناختن برادراش از خودش بزرگتر بودن و پسرکوچک خانواده بود جز دوتا برادرش یه خواهر هم داشت که دوسال از من بزرگتر بود خودش 25 سالش بود هرروز بیشتر بهش وابسته میشدم تو چشماش میدیدم که اونم بهم علاقه داره البته خودم اینطور فکرمیکردم چون توجهش نسبت بهم بی حد و اندازه بود دوماهی میشد که تقریبا هرروزش رو باهم بودیم کلاس هم که میرفتم اون می اومد دنبالم روزایی که باید مغازه می ایستاد منم میرفتم کنارش و تو مغازه باهم مشتری راه مینداختیم یه روز که زنگ نمیزدیم به هم من یکی که کلافه میشدم تااینکه گفت بریم خونه دوستش و یکم باهم حال کنیم خیلی ترسیدم گفتم پرهام من سکس نمیکنم گفت مگه من حرف سکس زدم پس منظورت چیه دوستان ببخشید اگه طولانی شد اگه خواستید بگید ادامه اش رو بنویسم ممنون که این متن رو مطالعه کردید نوشته

Date: October 7, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *