سلام امیدوارم حالتون خوب باشه خاطره ای ک واستون مینویسم واقعیه و برمیگرده به سه سال پیش که من بیست و سه سالم بود اول از خودم بگم اسم من نازگله قد نسبتا بلندی دارم اندامم هم خیلی خوبه چشمای عسلی و پوستمم سفیده چون رشتم معماری بود میخواستم کلاس طراحی ساختمان برم از طریق یکی از بچه ها با یکی از اساتید آشنا شدم استاد میرزایی ارشد معماری داشت و کلی توی کارش حرفه ای بود عکسای کاراشو دیدم کیف کردم این شد که باهاش تماس گرفتم برای کلاس که ی روز تعین کرد برای ملاقات روز موعود رسید خوب به خودم رسیدم ولی خب جلف نبودم خیلی لباسای شیک پوشیده بودم رفتم دفترش تا دیدمش عاشق شخصیت و اخلاقش شدم ی جوون سی ساله بود قدی بلند داشت و هیکل متوسط و چشم و ابرو مشکی کلی باهم در مورد معماری صحبت کردیم و قرار شد از هفته ی دیگه کلاسا رو شروع کنیم جلسه ی پنجم به بعد پی امای غیر درسی به هم میدادیم میدونستم اونم منو دوست داره و غرورش اجازه نمیده بگه تا آخرای دوره کلی باهم صمیمی شده بودیم گاهی استیکرای بوس و بغلم میفرستاد واسم جلسه ی یکی مونده به آخر بود رفتم دیدم حالش خوب نیس سردرد شدید داره استاد میخواین من برم جلسه رو بزاریم واسه ی وقت دیگه با نگاه ملتمسانه گفت _نه نازگل بمون نسشتمو مشغول درس دادن شد داشتم طرح میکشیدم ک گفت عزیزم اینجا رو اشتباه کشیدی خم شد مدادو ازم گرفت سرمو که بلند کردم دیدم لباش چند سانت با لبام فاصله داره معطل نکردم آروم لبامو گذاشتم رو لباش بی حرکت فقط لبامون روی هم بود مداد از دستش افتاد آروم شروع کرد لبامو خوردن منم همراهیش میکردم بلند شدمو بغلش کردم لباشو جدا کرد و تو چشمام نگاه کرد چشماش خیس بود _آرادم چرا گریه میکنی _دیوونم کردی نازگل از وقتی دیدمت هر شب به چشمات فکر میکردم خیلی دوست دارم نازگلم منم عاشقش شده بودم _منم دوست دارم آرادم دوباره بغلم کردو همو بوسیدیم _بریم روی تخت _بریم توی دفترش توی اتاق ی تخت بود که گاهی کارش سنگین بود اونجا میخوابید روسریمو دراوردمو موهای خیلی بلند خرماییمو باز کردم با تعجب نگام کرد _نازگل _جون دلم _موهات لعنتی موهات خندیدمو مانتومم دراوردم اونم بلوزشو دراورد تمام لباسامونو دراوردیم غیر از لباس زیرامون _اندامشو نگاه کن فرشته ی من محکم با اون بازوهای مردونش بغلم کرد و لبامو بوسید رفت پایین سوتینمو باز کرد ی ای جونم زیر لبش گفت و شروع کرد به خوردن خیلی لذت میبردم رفت پایین ترو شرتمو کشید پایین با ولع تمام میخورد دیگه جیغم درومده بود اومد بالا و گردنمو بوسید نوبت من بود از گردنش خوردم تا نزدیکی کیرش گفتم اجازه هست آقایی _اجازه دست شماست خانومم شرتشو دراوردمو کیرشو لیس میزدم آهش درومد کیرشو میزاشتم تو دهنمو مک میزدم نازگل داره آبم میاد سریع دراز کشیدم پیشش _بریزش وسط پاهام وقتی ریخت آروم بغلم کرد _خانوم خوشکل خودمی کی بیام خواستگاریت _هروقت بخوای آرادم _جونم _دختر بودنمو ازم بگیر من میخوام زنت باشم _قربونت بشم زوده الان بزار شب عروسیمون با قهر گفتم _پس دروغ میگی منو نمیخوای _چ دروغی نازگلم _پس الان میخوام زنت باشم _مطمئنی _اووهوم دوباره کیرشو خوردم تا شق شد ی دستمال حوله ای توی کیفم بود گذاشتم زیرم اول کیرشو میمالید به کسم خم شد تو گوشم گفت آماده ای خانومم _بله همسرم بوسیدمو دستامو گرفت آروم کردش تو ی درد شدید تو کل بدنم پیچید ک باعث شد گریه کنم کیرشو دراورد و خون و پاک کرد _تمام شد عشقم زندگی من مال من شدی پیشونیمو بوسید دوباره کیرشو کرد تو و اینقدر تلنبه زد تا آبش اومد و ریخت وسط پاهام دفترش درواقع ی خونه بود که اجارشش کرده بود حمام خیلی کوچیکیم داشتت ک رفتیم خودمونو شستیم و لباس پوشیدم ک برم نازگل من مراقب خودت باش _تو هم همینطور نفسم ماه بعد با خانوادش اومد خواستگاریم و به سه ماه نکشید که جشن عروسی گرفتیم الان سه سال ازون ماجرا میگذره و ما ی پسر به اسم آریا داریم نوشته
0 views
Date: May 5, 2019