22 ساله بودم که بعد از یک شکست عشقی عاشق دختر عموم شدم عشق معصومه شکست قبلی ام رو برام ناپدید کرد اونقدر دوستش داشتم که دیگه چشمام جز اون نمیدید به هم قول داده بودیم که تا 3 4 سال دیگه به پای هم بمونیم تا هم من درسمو تموم کنم و هم سربازی برم و هم تکلیف کارم حداقل مشخص شه و تا اون موقع حرفی به کسی نزنیم چون اگه عموم مخالفت میکرد به خاطر رابطه خانوادگی دیگه نمیشد با ههم بمونیم و احتمالا فوری معصومه رو شوهر میدادند یا رابطه خانوادگیمون کلا قطع میشد معصومه توی این چند سال خیلی صبوری کرد هرشب با هم 2 ساعت تلفنی حرف میزدیم و بقیه اش رو هم با اس ام اس سخت ترین قسمت رابطمون سربازیم بود که به هردومون خیلی سخت گذشت قبل سربازی من راز عشقم به معصومه رو به مادرم گفتم و خواستم خودش کارها رو کم کم درست کنه و دو تا داداش ها رو برای وصلت من و معصومه کم کم راضی کنه اواخر سربازیم بود که رفتیم خواستگاری و اتفاقا زن عموم خیلی استقبال کرد تصمصم گرفته شد تا اتمام سربازی من و معصومه همو نبینیم در عوض عید نوروز بریم دسته جمعی مشهدو به محض برگشت بساط عقد کنون راه بندازیم دل توی دل من و معصومه نبود به خاطر ما رابطه بابام و عموم هم گرم شده بود همه ازین وصلت خوشحال بودند سفر مشهد شیرین ترین و پرخاطره ترین سفر من و معصومه شد دور از چشم خانواده عشق بازی میکردیم خرید میکردیم حرم میرفتیم اولین بارر که معصومه رو توی چادر مشکی دیدم چه قدر به خودم بالیدم که کنار همچین زن ناز و خانومی راه میرم از امام رضا به خاطر این هدیه تشکر کردم بماند که با همین چادر چه قدر شیطونی کردیم و زیر این چادر چه قدر معصومه ام رو ارضا کردم اون قدر توی دوران دوریمون پشت تلفن در مورد سکس حرف زده بودیم که انگار سالهاست با هم سکس میکنیم از همه علایق هم خبر داشتیم و مثل پنبه و آتیش شده بودیم بعد از 4 روز زمان برگشت رسیده بود و به سمت راه اهن رفتیم هردومون خوشحال بودیم که با برگشتمون روزهای خوبی در انتظارمونه از یه طرف غم دوری چند سالمون دوباره واسمون زنده شده بود هیچ کدوممون دیگه تحمل جدایی حتی یک روز رو نداشتیم چشممون فقط دنبال هم بود توی قطار بودیم دیدم از کوپه اومده بیرونو داره از شیشه بیرونو میبینه در کوپه عمو بسته بود رفتم از پشت بغلش کردم و دستامو گذاشتم رو دستاش که به میله بود گفتم چرا اومدی بیرون گفت دیگه نمیتونم یه دقیقه بی تو جایی بمونم پامو بردم زیر پاش و گذاشتم روی لبه باسنشو چسبونده بودم به خودم گفتم معصومه میخوامت چشماشو بست و بازوهاشو یکم بالا گرفت فهمیدم دلش میخواد سینه هاشو بگیرم دست کردم زیر بازوهاشو سینه هاشو گرفتم سینه هاش نوک پیدا کرده بود گفتم نوک پستونات مال کیه کونشو بهم فشار میداد در گوشش گفتم میخوامت یکی از دستامو گرفت و از لای دکمه هاش کرد توی مانتوش از بالای کرستش سینه های کوچیکشو گرفتم و فشار دادم نوکشو از لای مانتوش آوردم بیرون تو چشمام نگاه کوچیک کرد و بدنشو شل تر کرد آخ معصومه نوک پستوناتو بخورم چاک باسنشو فشار میداد به کیرم صورتشو با همون چشمای نازش که بسته بود برگردوند طرفم لباشو خیس میکرد میدونست دیوونه لب گرفتنم لباشو بوسیدم گفتم عزیزم سینتو درست کن دکمه هاتو ببند این جا نمیشه درو باز کنند میبیننمون ولی انگار براش مهم نبود هر لحظه ممکنه باباش بیاد بیرون با اون حالی که معصومه داشت منم دیگه نمیفهمیدم بی اختیار مانتوشو زدم بالا کونشو از رو شلوار دست کشیدم گفتم معصومه خیس کردی ترسید کسی بیاد مانتوشو کشید پایین روشو کررد بهم و با یه ناله معصوم و خواستنی گفت مرتضی گفتم عزیزم این جا که جایی نداره اگرنه ترتیبتو همین الان میدادم یه بوسش کردم و شالش رو درست کردم فدای موهای پریشون خانومم بشم گفت بریم دستشویی با هم رفتیم منتظر شدیم خالی بشه معصومه دکمه های مانتوشو باز کرده بود یه تی شرت گلبهی زیرش پوشیده بود که عکس گل روش داشت چه قدر بدنشو دوست داشتم کاش میتونستم الان با همین تی شرتو و شلوار مشکی تنگش بدون مانتو روسری ببینمش دستشویی خالی شد گفتم میخوای مانتوت رو بکنی بدی بهم دلم میخواست بازوها ی لختشو ببینم مانتوشو درآورد میخواست درو ببنده گفتم معصومه جونه مرتضی هیشکی این جا نیس شلوارتو جلو من بیار پایین من همش کستو از روی شلوار و شرتت دست کشیدم بذار همشو ببینم میدونستم اونم داره از شهوت میترکه گفتم نترس کسی اومد درو ببند وایساده بود بی حرکت توی چشمام نگاه میکرد گفتم قربونت برم مرتضی کفن شه بکش پایین زود باش تا کسی نیومده دکمشو باز کرد همون شورتی رو پوشیده بود که از بازار رضا خریده بودیم آبیشو پوشیده بود شلوارشو تا پایین کونش کشید پایین گفتم بیشتر شورتتم بیار پایین دیگه جونه مرتضی کستو لخت کن برام کش شورشو کشید و من فقط بالای کسشو دیدم رفتم یه نگاه انداختم دو طرف واگن کسی نبود رفتم تو دستشویی و درو بستم ترسیده بود گفتت چی جوری بریم بیرون گفتم نترس اول من میرم اگه کسی بود میگم بچه تو مونده شلوارشو کشیدم پایین توی اون لحظه فقط میخواستم معصومه ارضا بشه میخواستم شورتشو بیارم پایینن که گفت تو دستشویی نه خجالت میکشم دستمو از شرتش برداشتم بغلش کردم گفتم خانومی بذار زود ارضات کنم بریم بیرون اصلا فکر نکن این جا دستشوییه فکر کن توی خونه آیندمونیم شورتشو دارم پایین لای پاشو خودش باز کرد و همون جور ایستاده دست کردم لای کسش کی کستو خیس کرده معصومه خودشو چسبونده بود بهم و پیراهنمو چنگ میزد اینقدر مالیدم و لب گرفتم ازش تا لرزید اولین بار بود مستقیم دست به کسش میزدم نشستم کسشو بوسیدم خودش زود شرت و شلوارشو بالا کشید گفتمم صبر کن اول من برم گفت نریم بازم بغلم کن میترسیدم ولی به روی خودم نمیاوردم بغلش کردم فدای زن خوشگلم بشم فدای کسش شم بذار درو وا کنم بریم ازم جدا شد نگاه انداختم کسی نبود رفتم جلو و معصومه هم زود دنبالم اومد گفتم خوب بود از چشماش ععشق و محبت میبارید گفتم فدای چشماتم خودم بذار بریم خونمون هر شب میکنمت با ناز گفت مرتضضی همه جلومو دیدی گفتم اگه منظور کس توپولته اره فدای کستم خانومی من این کسو اخرش میکنم پیشونیشو بوسیدم گفتم برو بخواب اذون مغرب که قطار ایستاد بیا با هم بریم پایین گفت تو که ارضا نشدی گفتم فکر من نباش بعد رفتن معصومه من رفتم توی همون دستشویی و به یادش ابمو آوردم این خاطره شیرین ترین خاطره سکس من و معصومه شد نوشته
0 views
Date: October 13, 2018