سلام من اسمم مجتبی اهل غرب ایرانم این داستانی ک مینویسم مال دو سال پیشه یعنی وقتی من 15 سالم بود و این ی داستان گی هرکی دوست نداره نخونه و اگرهم میخوای فحش بدی نخون دوم راهنمایی ک بودم با یه نفر ک همه تو کف اش بودن آشنا شدم اسمش علی بود خوشگل خوش هیکل با یه کون ناز یه سال باهاش دوست بودم تا اینکه رفتیم سال سوم قبل از اولین روز مدرسه بهم اس داد ک خیلی دوستت دارم باهم زیاد اس بازی میکردیم منم شوکه شدم اخه من اونموقع اصلا ب فکر این کیزا نبودم رفتم مدرسه و سر کلاس دیدم اومد کنارم نشست و گفت باید تا اخر سال پیش هم بشینیم منم گفتم باشه تا اینکه وسطهای سال دیدم خودشو خیلی بهم میچسبونه هی پاشو میزاره زیر پام و بغلم میکنه البته ب شوخی و از این چیزا یک سال دیگه همینجوری گذشت ولی من هنوز نمیتونستم باهاش اون رابطه ای ک میخوامو برقرار کنم همه وقتی منو میدیدن میگفتن خوب با عشقت حال میکنیاااا منم تو دلم حرص میخوردم ک حرفشو پشتم میزنن ولی من خودم هیچکاری نمیکنم گذشت و گذشت تا اینکه دبیرستان هم باهم تو ی کلاس افتادیم با خودم گفتم امسال دیگه باید ی کاری باهاش بکنم تا وسط های سال تا خدی رسید ک شوخیانه بهش میگفتم لب لب بده و بیا بکنمتو از این چیزا تا اینکه ی روز ک رفته بودیم اردو منو و اون تنها موندیم تو جنگل زیر ی درخت کوچیک ولی پر برگ ک یهویی دلو زدم ب دریا گردنشو بوس کردم دیدم هیچی نگفت لب گرفتم بعد سریع لباسشو در آوردم و شروع کردم ب خوردن بدنش بدنش بی مو و رو فرم بود تا میتونستم خوردم دستمو بردم کمربندشو باز کنم قبلش پرسیدم ناراحت ک نمیشی گفت راحت باش و خندید ولی ی لحظه با خودم فکر کردم ک دو سال باهاش رفیق بودم این رسمش نیست ک بیام بکنمش چون واقعا عاشقش بودم وقتی میدیدمش ی جوری میشدم هر جوری بود خودمو نگه داشتم و لباساشو پوشوندم و رفتیم بعد از اونم چندباری با دستامون با پشتو جلو همدیگه ور میرفتیم ولی هیچ وقت سکس نداشتیم انگار عشقمون ی چیزی فراتر از سکس بود الان مدرسمون جدا شده و کم تر می بینمش ولی واقعا هنوزم عاشقشم اگه خوب بود اگه بد بود دیگه ب بزرگواریه خودتون ببخشید نوشته
0 views
Date: August 23, 2018